انسان تا اسیر شهوات و خواسته های مادی باشد، نمی تواند شناخت و معرفت حقیقی از چیزها بدست آورد. مرگ اندیشی راهی است برای نجات از این شهوات و معرفت یافتن به حقایق و رسیدن به آگاهی هاست. هدف عرفا زایل کردن ترس انسان از مرگ است. آنها این کار را با ترک دنیا که همان مرگ ارادی است، انجام می دهند. بنابراین علّت توصیۀ بیش از حد عرفا به مرگ اندیشی، پی بردن انسان به بی ارزشی دنیا و چشم پوشی از نفسانیّات و خواسته های دنیوی و مادی است. مرگ اندیشی در عرفان نوعی پالایش و تزکیّه نفس قلمداد شده است که فرد به وسیلۀ آن به درک درستی و نادرستی و حقیقی و غیر حقیقی بودنِ چیزها نائل می شود:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
تـو روی نـشـاط دل آنـگـاه بینی کـه از مرگ رویت شود زعفرانی
به درس آمدی قلب این را بدیدی بـه مرگ آی تا قلب آن هم بدانی
(سنایی، دیوان، ص۶۷۶)
مرگ صورت
اگر بخواهیم مفهوم مرگ در جهان بینی سنایی را تعیین کنیم، باید بگوییم، مرگ در نظر او، همانند اکثر شاعران کلاسیک، تنها نقل از دنیای مادی و مجازی و ورود به عالم حقیقی و معنوی است. از این رو او مرگ را مرگ صورت می داند. این بدان معناست که مرگ برای او فنای وجودی نیست، بلکه تنها یک گذر و انتقال است:
بدان عـالم پـاک مـرگت رساند کـه مرگـسـت دروازۀ آن جـهـان
(سنایی، دیوان، ص۶۷۷)
از ایـن مرگ صورت نگر تا نترسی از این زندگی ترس کاکنون در آنی
که از مرگ صورت همی رسته گردد اسـیـر از عـوان و امـیر از عـوانی
(سنایی، دیوان، ص۶۷۵)
سنایی از مرگ با عنوان مرگِ صورت نام می برد. منظور او از مرگ صورت این است که تنها جسم و تن ظاهری انسان می میرد. او مرگ انسان از این دنیا را مرگ صورت می نامد. در مقابل، می توان گفت که او مرگ حقیقی را مرگی می داند که روح و معنویات انسان به قهقرا گراید و فرد از تعالی روحی و کسب معنویات بازماند. این نوع دیدگاه، دیدگاه عرفانی به مرگ است. در جهان بینی عرفانی سنایی که بعداً در اندیشه های عطار و مولانا ادامه می یابد، مرگ انسان، در واقع، تولّد حقیقی اوست به جهان معنوی. جان انسان در زندگی دنیایی اسیر تن شده است که با مرگ تن، جان آزاد می شود. اسارت جان در جسم، در حقیقت مردگی اوست که با مرگ جسم خاکی زنده می شود. در نتیجه مرگ انسان، مرگ صوری است که به زندگی و زنده شدن جان انسان می انجامد:
تن فدا کن که در جهان سخن جان شود زنده چون بمیرد تن
(سنایی، حدیقه، ص۴۲۵)
این دیدگاه دربارۀ مرگ ناشی از اندیشه ای است که دنیا و زندگی دنیایی را مجازی تلقّی کرده است و جهان دیگر را حقیقی. عرفا سعی کرده اند با تصویر زشت و بدی که از دنیا به دست داده اند، مرگ را دریچه ای به زندگی واقعی و هستی حقیقی جلوه دهند. اصولاً مرگ باعث شده است که اندیشۀ حقیقت و مجاز در عرفا شکل گیرد. گاهی شاعران اشاره کرده اند که عقل نمی تواند، بپذیرد که انسان با مرگ فانی می شود. چرا که به زعم آنها اگر انسان با مرگ نیست و نابود شود، همه چیز در نهایت بی معنایی و بازی خواهد بود. سنایی می گوید که عقل حکم می کند که مرگ انسان به تن است، نه به جان:
در جهانی که عقل و ایمانست مردن جسم، زادنِ جانست
(همان، ص۴۲۵)
در عرفان، انسان، قبل از مرگ ارادی، در مرگ بسر می برد. زندگی او بعد از مرگ ارادی است. غفلت و بی خبری انسان مرگی است که مرگ ارادی انسان را به بیداری و هوشیاری که زندگی باشد، می رساند. زندگیِ دنیایی مانع درک و شناخت حقیقت هستی و حقیقت خود انسان شده است. بنابراین باید از این زندگی بمیری تا به معرفتِ حقیقی دست پیدا کنی. مرگِ صورتِ سنایی، می تواند همان مرگ ارادی مولانا و عطار قلمداد شود. چرا که در تعریفِ آن گفته اند: «مرگِ جسم و ظاهر که موجبِ فنای قالب خاکی است. از آن روی به مرگ صورت تعبیر کرده است که عقیده دارد، معنی آدمی که جانِ اوست، با مرگ جسم، از بین نمی رود»[۷۹]. از این رو، زندگی حقیقی در گروِ مرگ ظاهری و خاکی آدمی است.
شناخت و مرگ اندیشی
وجود مرگ است که انسان را به تفکر و تعقّل وا می دارد. چرا که برای انسان سؤال هایی در رابطه با هستی شناسی، خود شناسی و سرنوشت جویی به وجود می آورد. مرگ اندیشی باعث آگاهی و علم و معرفت در انسان می شود. او در اندیشیدن به مرگ نسبت به خیلی از مسائل آگاهی و شناخت پیدا می کند که جز در مرگ اندیشی نمی تواند بدانها برسد. نتیجۀ مرگ اندیشی، آگاهی یافتن و آگاه شدن است. از این رو آگاهی های مربوط به ناپایداری زندگی، زودگذری عمر و اغتنام فرصت که از اندیشه های محوری عرفاست، آگاهی هایی است که انسان در مرگ اندیشی بدانها دستیابی پیدا کرده است. معنای زندگی در سایۀ مرگ اندیشی است. وقتی عارفان و دیگر شعراء از بی اعتباری دنیا و بی ارزشی داشته های آن می گویند؛ یعنی معنای زندگی را درک کرده اند و معنای زندگی برای آنها بی ارزشی دنیاست. آنها از مرگ اندیشی است که به این آگاهی ها دست یافته اند. سنایی می گوید که مرگ است که انسان را به ترک دنیا وا می دارد. بدین معنا که مرگ اندیشی باعث بی ارزش جلوه کردن دنیا و زندگی دنیایی می شود. به همین سبب، مرگ اندیشی در عرفان، یکی از محوری ترین روش های شناخت مجازی بودن دنیاست:
بجز مرگ در گوش جانت که خواند که بگذر از این منزل کاروانی
(سنایی، دیوان، ص۶۷۶)
مرگ اندیشی آگاهی بخش است. انسان تا زمانی که به مرگ نیندیشد، نمی تواند بداند که دنیا ناپایدار است. احساس زود گذری عمر، زمانی به فرد دست می دهد که او در حین مرگ اندیشی باشد.
سنایی می گوید که مرگ و مرگ اندیشی انسان را در مسیر حقیقت یابی قرار می دهد و او را از گمراهی و تقلید از دیگران باز می دارد:
بجز مرگ در راه حقت که آرد ز تقلید رای فلان و فلانی
(همان، ص۶۷۶)
این مسئله بر می گردد به خود شناسی فرد که در مرگ اندیشی بدان دستیابی پیدا می کند. انسان در مرگ اندیشی وقتی با سؤالِ «من کیستم؟» روبرو می شود که نمی داند آغاز و انجام او چگونه است؟ و نسبت به آمدن و رفتن دچار پرسش می شود. از این روست که انسان در مرگ اندیشی بیشتر به دنبال کشف حقیقت خود است.
عطار
مرگ ارادی
بحث را با طرح این سؤال آغاز می کنیم که ” منظور عارفان از مرگ در زندگی یا مرگ اختیاری(ارادی) چیست؟ “. بی شک عرفا پیوسته به دنبال رسیدن به حقیقت و وصال معشوق ازلی و حقیقی می باشند. هر آنچه مانع رسیدن آنها به هدفشان شود و آنها را به خود مشغول دارد، به باور آنها شایسته و لایق طرد و چشم پوشی می باشد. راه و شیوۀ رسیدن به مقصود( درکی از عالم هستی و حقیقت حاکم بر آن) را در کناره گیری از دنیا و صرفنظر از مافیها می دانند. بنابراین مرگ ارادی، مرگ عارف در دنیا نیست، بلکه میراندن چیزها و مقام های دنیایی در نظر خویشتن است.عارف هر آنچه که او را از دستیابی به حقیقت باز دارد، در فکر و ذهن خود می میراند. “در میان زندگی مردن” فکر اصلی و هدف اساسی عرفاست. در واقع همان پرورش روح و فکر خود از طریق زهدورزی و ترک لذایذ دنیوی و سرکوب شهوات نفسانی است. عرفا با بازداشتن نفس خود از تمایلات نیوی، بین خود و دنیا فاصله ایجاد می کنند. فاصله نیز مانع دلبستگی می شود.علاوه برآن شناخت بهتر دنیا، به نظر عرفا در فاصله گرفتن ازآن امکان پذیر است.حفظ فاصله با دنیا به شناخت حقیقی آن می انجامد. انسان همواره در رسیدن به آرمانها و اهداف خویش موانعی را در سر راه خود می بیند که برای رسیدن به آن آرمانها چاره ایی جز از میان برداشتن آنها ندارد و گذشتن از آنها برایش واجب و ضروری می شود. دنیا و دلبستگی دنیایی نیز برای عارف مانعی است بر سر راه حقیقت و درک و شناخت آن. از این رو ترک دنیا و کناره گیری از تعلقّات آن برای عارف در رسیدن به معرفت حقیقی لازم و ضروری است. سختی و دشواری سلوک راه حقیقت با مرگ اختیاری انجام می پذیرد[۸۰]. مرگ اختیاری برای انسان پرورش روحی و تقویت درونی است. میراندن خود بینی و انانیّت خویش باعث معرفت فرد می شود که فرد در آن از عوالم نفسانی به عالم معنوی و روحانی گام می گذارد. عطار جامِ جهان بین هر انسان را عقل او می داند که نخست باید از شایبه های نفسانی پاک و زدوده شود. برای رسیدن به این مقام فرد باید از خویشتن بمیرد:
ولـی گــر جــام خـواهـی تـا بـدانـی بـمـیر از خـویـشتـن در زنـدگـانـی
بدان کان جام جم عقل است ای دوست که مغز توست هم حس تو در پوست
هـر آن ذرّه که در هـر دو جـهان اسـت هـمـه در جـام عـقل تـو عیان است
(الهی نامه، ص۲۶۸)
در کل، مرگ اختیاری ریاضت کشی سالک است در مسیر حقیقت. سختی ها و مشقّت های راه طریقت را به مرگِ خود خواسته تعبیر می کنند. در نتیجه، چشم پوشی از نفسانیّات و خواسته های دنیایی مرگی است که او با اختیار و اراده و انتخاب خویش انجام داده است که می توان آنرا برابر با آزادی تلقّی کرد.تصمیم و انتخاب همراه با اراده،همان آزادی و فردیّت خویش است که در فلسفه های جدید غربی در بعضی مکاتب بر آن تکیه و تأکید دارند. بنابراین مرگ ارادی عارف را باید نوعی آزادی از بند شهوات و نفسانیّات قلمداد کرد که به دنبال یافتن هویّت حقیقی خویش است.اختلاط و آمیزش با دنیا و دل مشغولی های آن باعث انجماد فکری و رکود و ایستایی نیروی اندیشیدن در فرد می شود که کوته بینی و ظاهر نگری و سطحی اندیشی را در پی دارد.بنابراین برای پویایی و تحرّک نیروی تفکّر و حقیقت جویی، دل کندن و دوری از دنیا لازم،بلکه ضرورت می یابد.
اگر بخواهیم روش شناسی عارف را در درک حقیقت و کسب معرفت مشخص کنیم، باید آنرا ترک و غفلت از دنیا دانست. شیوۀ معرفتی و حتّی اخلاقی شاعران ما بیشتر سلبی است. یعنی همه چیز را وابسته به ترک خواسته ها و تمایلات می دانند.مثلاً لازمۀ خودشناسی، خداشناسی و حتّی مرگ را در نفی چیزها از خود تلقی می کنند.آنها شناخت را مستلزم فاصله می دانند.فاصله از چیزها، شناخت آنها را آسانتر می کند.محور اندیشۀ عرفا بر همین ترک کردن استوار است.ترک خود دنیا و آرزو و آمال.بنابراین شناخت عارف بر پایۀ ترک خواسته ها و پالایش خود از تعلقّات دنیایی است.از این رو مرگ ارادی در حقیقت بی ارزش کردن و بی اعتبار جلوه دادن مظاهر و دارایی های دنیایی در نظر خویش است.چرا که همین اسباب مادی و نفسانی است که باعث بازماندن فرد از اندیشیدن به حقایق بنیادین زندگی،ازجمله مرگ می شوند.بنابراین مرگ اندیشی خود نوعی ترک تعلقّات است که منجر به آزادی فکر و اندیشۀ فرد از مسائل دنیایی می شود.ناچیز تلقّی کردن داشته های دنیایی در چشم عارف، ناشی از عظمت و شأن مقام انسانی و ارتقاء سطح فکری و بینشی اوست.هر اندازه دیدگاه فرد گسترده تر باشد، بود و نبود داشته های دنیایی برای او ناچیزتر است.نگرش عارف فراتر از ظواهر و سطحیّات است.مرگ ارادی در واقع ابزاری است برای رسیدن به حقیقت و معرفت خویشتن. رسیدن و آگاهی یافتن به خویشتن واقعی خویش در گرو رفع حجاب های مادّی و نفسانی است.رفع حجاب ها با مرگ ارادی تحقق می یابد.«مرگ را مردنْ به معنای زیستن برای تجربه کردن مرگ است».[۸۱]
گر بمیری در میان زندگی عطاروار چون در آید مرگ عین زندگانی باشدت
(عطار، دیوان، ص۱۳)
نکتۀ مهم و قابل اعتنا در بیت، تشبیه مرگ ارادی به زندگانی است که بر زندگی خواهی انسان دلالت دارد.گویی مرگ گزینی انسان(عارف) باز برای زندگی است.برای دستیابی به زندگی حقیقی. زندگی حقیقی در عرفان، مردن از زندگی و عادات روزمره است. تجربۀ بودن و زندگی واقعی در عرفان، مردن از زندگی روزمره و تکرارگونه است. مردن اززندگی، عیشِ واقعی است. مرگ اختیاری، زندگی حقیقی عارف است:
عیش چیست از زندگی مرده شدن پیش هر دردی پسِ پرده شدن
(مصیبت نامه، ص۴۲)
حتّی ترک دنیا و نفسانیّات برای عارف ذوق جاودانگی و حسّ ِ بودن است. او می تواند به جاودانه بودنِ خویش آگاهی پیدا کند و خود را فناناپذیر بداند:
گر بترک عالم فانی بگویی مرد وار عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت
(عطار، دیوان، ص۱۳)
زنده مردن همان قطع تعلّقات و رفع دلبستگی های دنیایی است. برای عارف اصل این است که در زندگی بمیری.در زندگی مردن هم جز با ترک نفسانیات و تمایلات شهوانی و خواسته های دنیایی بدست نمی آید. با اندیشۀ مرگ زندگی کردن، تعبیر دیگری می تواند باشد از زنده مردن:
زندۀ بی مرگ بسیاری بود گر بمیری زنده این کاری بود
(مصیبت نامه، ص۱۲۱)
عارف در ترک دنیا احساس زندگی و هستی می کند. همچنانکه سعدی در ترک لذّت احساس لذّت می کند[۸۲].
بقای جاودانۀ عارف در فناست و فنای او در واقع مرگ چیزهاست در او. اگرچه بر آن عنوان مرگ اطلاق می شود اما همان طور که چند جای دیگر نیز گفتیم فنا یا مرگ ارادی برای بقا و حیات جاودانی است.
عارف برای رسیدن به چه چیز و چه هدفی مرگ اختیاری را در پیش می گیرد؟ او از چه چیز می میرد؟ قطعاً از زندگی نیست، چرا که اگر زندگی نباشد هیچ چیز دیگری نیست، حقیقتی هم نیست که بخواهد بدان برسد. پس حیات و زندگی اصل است و انسان برای زندگی می میرد. عارف در واقع از تعلّقات و وابستگی ها می میرد. او از مرگ ارادی، جویای زندگی واقعی و حقیقی است. مرگ او از دنیا برای زندگی است.او نمی خواهد با مرگ ارادی زندگی را بمیراند، بلکه می خواهد زندگی حقیقی را از مرگ بدست آورد. مرگی که او به دنبال آن است، مرگی است که به زندگی واقعی می انجامد. مرگ اختیاری، هم شامل چشم پوشی و صرفنظ کردن از لذایذ دنیوی است و هم ترک انانیّت خویشتن.
مرگ اندیشی، دنیا گریزی و دنیا ستیزی را در پی دارد.در واقع عامل اصلی دنیا گریزی عرفا مرگ اندیشی است. به همین دلیل است که عرفا به یاد کرد مرگ تأکید بسیار دارند. چون ابزار اصلی استدلال عرفا مبنی بر ترک دنیا و بی ارزش جلوه دادن آن، مرگ است.
موت ارادی عرفا، معرفت پیدا کردن به حقایق و اسرار است. طبق اندیشه های عرفا، انسان بعد از مرگ به حقایق و رمز و رازهای هستی آگاهی پیدا می کند یعنی در واقع بر او آشکار می گردد. از این رو آنها پیش از مرگ طبیعی یا اجل می خواهند بدین اسرار معرفت پیدا کنند. آنها با مرگ ارادی به همان حقایقی آگاهی پیدا می کنند که دیگران بعد از مرگ طبیعی بدانها دست می یابند. «ایشان (انبیا و اولیا) پیش از موت طبیعی می میرند، و آنچه دیگران بعد از موت طبیعی خواهند دید، ایشان پیش از موت طبیعی می بینند»[۸۳]. در حقیقت مرگ ارادی نوعی عروج روحانی عارف است تا از احوال عالم بعد از مرگ آگاهی پیدا کند. مرگ ارادی گذشتن از جسم است تا «احوالی که بعد از مرگ بر وی مکشوف خواهد گشت، اکنون پیش از مرگ بر وی مکشوف می گردد و بهشت و دوزخ را مطالعه کند و احوال بهشتیان و دوزخیان را مشاهده کند و از مرتبۀ علم الیقین به مرتبۀ عین الیقین می رسد»[۸۴]. از این روست که ما مرگ ارادی را ابزار عارف برای رسیدن به حقایق و درک آنها می دانیم.