که مراد از «ارسلان و آغوش» که اسم خاص اند، مطلق «غلام و بنده» است.
در بیت: کدخدایِ زمانه چاکر او خواجه روزگار قنبر او
(سنایی، ۱۶۹:۱۳۸۵)
مراد از «قَنبر» که غلام حضرت امیر (ع) بوده است، مطلق غلام است.
در جمله: «پیامبر می فرمایند». پیامبر گرچه لفظ عام است امّا اطلاق بر حضرت رسول اکرم (ص) دارد و عام در معنای خاص است.
هر که با منطق خواجو کند اظهار سخن در به دریا برد وزیره به کرمان آرد.
(همان:۱۴۸)
“منطق” در معنای اصطلاح علمی (علم منطق ) به کار نرفته بلکه معنای بلاغی آن یعنی شعر ،مجاز به علاقه عام به خاص منظور است در مصراع دوم دو کنایه از نوع ایما را که هر دو مشهورند به کار برده و یک با این کار یک تشبیه تمثیل را رقم زده است که مصراع “نخست مشبه” مرکب آن و مصراع دوم تمثیل سایر و شایع آن است که از دو کنایه فراهم آمده است که هر کدام به طور مجزا می توانند مشبهٌ به باشند برای مصراع نخست، بنابراین تشبیه یاد شده افزون بر تمثیل” تشبیه جمع “نیز هست و باز، تشبیه مرکب به مرکب. لازم به ذکر است که در حوزه ی تشبیه معمولا از جهت ساختار و نیز از منظر معنا ، در محور هم نشینی واژگان و تداعی صور خیالی و بلاغی، ترادف چند صور خیال از نوع تشبیه و استعاره، امکان دارد و هیچگونه تزاهم و آشفتگی معنایی، رخ نمی دهد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
خوشا به طَرفِ گلستان شراب نسرین بوی ز دست لاله عذاران عنبرین اصلاغ
(همان:۳۰۳)
طَرف :گوشه ،کنار
نسرین بوی:دارای بوی نسرین مجازاً به معنای” بوی خوش” است.مجاز به علاقه خاص به عام
لاله عذاران :زیبا رخساران
عنبرین:خوشبو، عنبر :ماده ای است به همین نام که از ماهی” کاشالوت” گرفته می شود عنبر شکلاً شبیه خاویار است به این ماهی “عنبر ماهی” نیز می گویند.
اصلاغ :جمع صُرغ به معنای زلف،صرغ(به معنای زلف)
سیاهی آن نیز در عربی مورد توجه و تشبیه بوده است:
صُرغُ الجِیبِ وَ حالی کَلاهُما کاللیّالی و ثَغرُهُ فی الصِفّاء وَ اَدمُعی کَاّللالی
(مرتضوی،۴۹:۱۳۵۹)
زلف یار و روزگار من، هر دو چون شب تیره اندو دندانهایش و اشک من در درخشانی،همانند مروارید.
بیت بالا از نوع تشبیه تسویه است(مشبه متعدد و مشبه به منفرد)
عنبرین اصلاغ:دارای زلف هایی به بوی عنبر."عنبرین” مجاز است از” بوی خوش” به علاقه ی عام به خاص و ملازمت. زلفی که عنبرین است یعنی” بوی خوش “دارد و “عنبر” ذاتاً خوشبوست و از” عنبرین” معنای عام آن را اراده کرده است نه معنای خاص آن را ،که خوشبو شده بواسطه ی عنبر باشد.
۴-۱-۶-علاقه ماکان و مایکون
ماکان یعنی آنچنان که در گذشته بوده و مایکون یعنی آنچنان که در آینده هست.
الف- علاقه ماکان
هر چوب در تجمّل چون بَزمِ میرگشت گر در دو دست موسی، یک چوب، مار باشد
(مولوی، ۲۶۷:۱۳۸۴)
مراد و منظور از «چوب» عصای موسی است.
ب- علاقه مایکون: حالت و صفت آینده کسی یا چیزی را بگوییم و حال و وضع کنونی او را، اراده کنیم:
فریبش داد تا باشد شکیبش نهاد آن کُشتنی، دل بر فریبش
(نظامی:۱۷۹:۱۳۷۸)
«کشتنی» یعنی «شیرویه» پس خسروپرویز که در آینده کشته می شود.
۴-۱-۷–مجاز به علاقه ی ماکان
با تو محال است بر آمیختن گر چه غمت با گلم آمیخته است
بر آمیختن : استعاره تبعّیه است از” عشق بازی کردن” (مستعارمنه). نکته ی در خور ذکر پیشوند “بر” در بر آمیخته است که یک پیشوند عامل و نافذ است و معنی مصدر ساده” آمیختن” را کاملاً به نحوی بلاغی عوض کرده است. پیشوندهایی چون در ،اندر، فرا، فرود، فرو، فراز و … هم معنای از مصادر ساده می آفرینند و هم بسیاری از این فعل های پیشوندی در حوزه ی ساختارهای بلاغی از انواع گوناگون تشبیه و مجاز و استعاره و … کمک شایانی به آفرینش صور بلاغی می کنند.
محال به معنای امروزی (غیر ممکن ) نیست و به معنای “خلاف” است در متون قرن ششم و هفتم این واژه با همین معنای اخیر به کار رفته است.
نخست آنکه سخن محال از کس نشنود و به خاطر در نیارد که غبن است، چه خردمند گرِدِ محال نگردد.
(دیوان معالی نصرالله منش۱۱۲:۱۳۶۴)
در مصراع دوم،یک مجاز با علاقه ی ماکان به کار برده است : باگلم آمیخته است.آدمی قبل از سلاله و نسلی اصلاب و انتقال نطقه ،خاک (گِل) بوده است :خلق الانسان من صلصالٍ کَالفخّار:انسان را از گل چسبنده ی گوزه گری آفرید
(الرحمن:۳۸)
غمت با گِلم آمیخته است :استعاره ی تبعّیه و به جهتی کنایه بعید (تلویح) است و در شعر فارسی جای پا دارد.
با آن نگار کار من آن روز او فتاد کادم میان مکّه و طائف فتاده بود
(نجم الدین رازی،۶۹:۱۳۷۱)
از شبنم عشق،خاک آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سرنشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره فرو چکید و نامش دل شد
(نجم الدین رازی،۶۷:۱۳۷۱)
۴-۱-۸-علاقه جنس
جنس چیزی را بگویند و خود آن جنس یا شی را اراده کنند:
بدان آهن که او سنگ آزمون کرد تواند بیستون را، بی ستون کرد
همان آهنگری با خاره، می کرد همان سنگی به آهن پاره می کرد
(نظامی، ۲۰۶:۱۳۸۷)
مراد از آهن «تیشه فرهاد» است.
۴-۱-۹-علاقه مجاورت
واژه یی را به سبب مجاورت به جای واژه دیگری به کار گیرند مانند اطلاق «صبح» به خورشید در بیت زیر:
چو زاغ شب به جا بُلسا رسید از حدّ جا بُلقا[۱] برآمد صبح رخشنده، چو از یاقوت، عنقایی