“
متاسفانه تبلیغات نادرست، گزاف گویی و ادعای نادرست برخودداری از مدارک علمی و گواهینامههای حرفهای رواج یافته است. چنین اقدامهایی علاوه بر اینکه مصداق فریبکاری است و موجب مسئولیت حقوقی و اخلاقی می شود. اعتمادستیزی نیز میکنند. اعتماد برآمده از تحریف حقیقت، مبالغه و فریب امر ناپایدار است و پس از مدتی عامل تخریب و ناکامی سازمان می شود.
سه، اعتماد فراگیر. اعتماد باید همه جانبه و فراخ دامن باشد. فراگیر بودن اعتماد غالبا مورد بی توجهی بسیاری از مدیران بنگاهها قرار میگیرد. این رکن از اعتمادآفرینی دو بُعد دارد:
اولا، همه عناصر محیط باید به سازمان اعتماد کنند. اعتماد مشتریان شرط لازم است نه کافی. صرف اعتماد مدیران بالادست مؤثر نیست بلکه مشتریان، مصرف کنندگان، کارکنان مدیران، تامین کنندگان، رقبا، مؤسسههای نظارتی و سایر عناصر محیطی باید به سازمان اعتماد کنند. آنچه سرمایه شرکت است و عامل کامیابی، اعتماد همه عناصر ذی نفع و مرتبط با سازمان است بی اعتمادی هریک از عناصر محیط سبب هزینه های جبران ناپذیر می شود.
ثانیاً، محیط باید به همه ارکان، عناصر و بخشهای سازمان اعتماد کند. اعتماد به مدیران کافی نیست بلکه اعتماد به کارکنان، اعتماد به فن آوری و… نیز لازم است. مشتریان یک بانک به مالکیتی یا اجارهای بودن شعبه اهمیت میدهند. از نظر آنان علاوه بر رازداری تحویلداران سیستم IT شعبه نیز باید غیر قابل نفوذ باشد. توجه به فراگیر بودن اعتماد نسبت به همه ارکان سازمان، پیچیدگی فرایند اعتمادآفرینی را نشان میدهد.
چهار، اعتماد پایدار. اعتمادی که در شرایط بحرانی متزلزل گردد، کارآمد نیست. هر بنگاهی و سازمانی با شرایط و موقعیت بحرانی روبرو می شود، آنچه سازمان را در چنین شرایطی نجات می بخشد اعتماد پایدار است. فرض کنید به دلایلی علیه یک بانک تبلیغات سوء و شایعات زیانبار انجام شود، اگر اعتماد مشتریان به آن پایدار نباشد، به اخذ سپردهها اقدام میکنند و چنین حرکتی مهارناپذیر میگردد و به ورشکستگی بانک می انجامد. سه عنصر پیش گفته سبب پایداری اعتماد محیط به سازمان میگردد.
پنج، اعتماد متقابل. اعتماد جادهای دو طرفه است. نباید صرفا به دغدغه کارکنان به سازمان بسنده کرد بلکه به آنان نیز با باید اعتماد داشت. پس همراه با اعتمادآفرینی محیط به سازمان، اعتماد نسبت به عناصر محیط را نیز باید در سازمان نهادینه کرد. ( قراملکی، درآمدی بر اخلاق حرفهای)
از زاویه ی دیگری اعتماد به انواع مختلف بنیادی، میان فردی، تعمیم یافته تقسیم شده است که در ذیل به تعریف آن می پردازیم.
اعتماد بنیادی: اعتماد بنیادی نگرشی است که فرد نسبت به خود و دنیای پیرامون خود دارد و موجب تقویت این احساس می شود که افراد و امور دنیا قابل اعتماد و دارای ثبات و استمرار هستند (گیدنز، تجدد و تشخص)
اریکسون معتقد است این اعتماد، محصول فرایندهای دوره نوزادی است. «اگر دیگران نیازهای اصلی مادی و عاطفی نوزاد را تأمین کنند، حس اعتماد در کودک به وجود میآید، اما عدم تأمین این نیازها، سبب می شود نوعی بی اعتمادی نسبت به جهان، به ویژه در روابط شخصی به وجود آید. (Gerald، ۱۹۹۶)
اعتماد میان فردی: این اعتماد حاصل روابط مستقیم و چهره به چهره میان اعضاء جامعه است. زتومپکا در توضیح این نوع اعتماد اظهار میدارد: «باریک ترین شعاع اعتماد در بین اعضای خانواده است که فضایی مملو از صمیمیت و نزدیکی بر آن حاکم است. این اعتماد معطوف به افرادی است که آن ها را به اسم می شناسیم و با آن ها به عنوان دوست، همسایه، همکار و شریک تجاری رابطه چهره به چهره داریم.» (Sztompk، ۱۹۹۹)
اعتماد تعمیم یافته یا عام: این نوع اعتماد در سطحی گسترده تر از خانواده، دوستان و آشنایان قرار میگیرد. زتومپکا معتقد است هدف یا جهت گیری اعتماد، ممکن است معطوف به جنسیت (من به زنها اعتماد دارم، اما به مردها اعتماد ندارم)، سن (من به افراد میان سال اعتماد دارم و به افراد جوان اعتماد ندارم)، نژاد (من به سفید پوستان اعتماد دارم و به سیاه پوستان اعتماد ندارم)، قومیت (من به ترکها اعتماد دارم و به فرانسویها اعتماد ندارم) و مذهب (من به مسیحیها اعتماد دارم، ولی به یهودیها اعتماد ندارم) باشد (Sztompk، ۱۹۹۹)
اعتماد و رسانه های جمعی
رسانه های جمعی میتوانند اعتماد اجتماعی اعضاء جامعه را تحت تأثیر قرار دهند. جیمز کلمن از جمله افرادی است که به تأثیر رسانه های جمعی بر اعتماد اجتماعی اعتقاد دارد. از نظر او کنشگران، افراد عاقلی هستند که بر مبنای محاسبه سود و زیان حاصل از کنش، به یک انتخاب عقلانی دست میزنند. اعتماد کردن مستلزم ارزیابی موقعیت کنش و میزان سود یا زیان حاصل از اعتماد و عدم اعتماد است. این ارزیابی همواره مبتنی بر مجموعهای از اطلاعات است؛ زیرا اطلاعات میتواند بر آورد ما را از احتمال منفعت به بالاتر از نقطه بحرانی انتقال دهد (با اقتباس از کلمن، ۱۳۷۷)
کلمن اعتماد را در دو نظام اجتماعی متفاوت بررسی کردهاست. نظام اول یک نظام اجتماعی ساده است که در آن هر کنشگر به عنوان اعتماد کننده هم به فعالیت مورد علاقه مشترک کمک میکند و هم اعتماد دارد که دیگران هم چنین خواهند کرد. نظام اجتماعی دوم پیچیده تر است. در این نظام علاوه بر اعتماد کننده و اعتماد شونده، عامل سومی هم وجود دارد که در فرایند اعتماد اجتماعی نقش عامل سوم یعنی واسطههای مشورتی را ایفاء میکند و این امر به نقش دوم رسانه های جمعی به عنوان واسطههای اعتماد در جامعه مدرن مربوط است. از نظر او رسانه های هنگانی به گونه فزایندهای تبدیل به واسطهای میشوند که افراد به قضاوت آن ها در مورد امور مختلف اعتماد میکنند.
بنابرین می توان چنین استنباط نمود که رسانه ها از طریق فراهم آوردن اطلاعات کافی پیرامون حوادث و رویدادهای جامعه و نهادهای اجتماعی زمینه ساز اعتماد اجتماعی میشوند.
رابرت پوتنام رابطه رسانه های جمعی با اعتماد را به شکل گسترده تری مورد توجه قرار داده است. وی علاوه بر تعیین جهت رابطه رسانه های جمعی با اعتماد اجتماعی، انواع رسانه های الکترونیکی و چاپی را نیز از یکدیگر متمایز میکند. وی به استناد برخی شواهد، استدلال میکند که طی سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۳ تلویزیون نقش مؤثری در کاهش سرمایه اجتماعی مردم آمریکا از ۵۸ درصد به ۳۷ درصد داشته است. از نظر او بخش عمدهای از این افول به خاطر تنزل اعتماد اجتماعی بوده است (Putnam، ۱۹۹۸) پوتنام با بهره گیری از آرای گرینر به ویژه «نظریه کاشت رسانهای»، تلویزیون را عاملی مؤثر بر شخصیت افراد میداند. برنامه های تلویزیونی برای ما خشونت و آدمهای بد را به ارمغان می آورند؛ امروزه جنایت، جنگ، نابودی و مصیبت جزء عناوین اصلی خبرها هستند، از این رو منطقی است که تماشاگران جهان واقعی را در وضعیت مشقت بار و رنج آور ببینند. اگر شما زیاد تلویزیون تماشا کنید، احتمالا باورتان می شود که جهان تلویزیون جهانی واقعی و مملو از زشتی است و افراد پیوسته در صدد سوء استفاده از یکدیگر هستند. (Uslaner، ۱۹۹۸)
“