“
نکاتی که از این حدیث می توان دریافت این است که اولا:دختری که پدرش وی را در سن صغر ازدواج میدهد به سن بلوغ برسد اختیار نقض عقد سابق را نداردثانیا:دختر باکره بالغ نمی تواند مستقلا ازدواج کند.آنچه که از این حدیث می توان برای دخترهای بالغ در نظر گرفت آن است که پدر وجد پدری اختیار کامل وتام دارد ودختر هیچ اختیاری را حداقل در این امر ندارد.حال ما باید این را بررسی کنیم که آیا دختر هیچ گونه حقی در انتخاب همسر ندارد؟صحبه حلبی از امام صادق(ع)نقل میکند((در مورد دختری که پدرش وی را ازدواج داده بدون اینکه راضی باشد فرمودند با وجود پدر وی اختیاری ندارد اگر او را ازدواج دادند نکاح صحیح است هر چند که وی از این امر کراهت داشته باشد))[۱۸]
در این مورد برخی چنین اظهار کردهاند که اولا: سیاق خبر و قرائن کلام این چنین فهمیده می شود که همانا قول سائل که گفته دختر راضی از این نباشد وفرمایش امام صادق(ع )فرموده اند اگر چه کراهت داشته باشد ظاهر در بلوغ میباشد در هنگام تزویج چون در غیر این صورترضا اعتباری ندارد ومی توانیم عدم رضا وکراهت را به بعد از بلوغ حمل کنیم در این مورد روای نیز میگوید شنیدم از امام صادق(ع)که فرمودند:
((به جز پدر کسی نمی تواند نکاح را از بین ببرد))[۱۹]
همچنین روایتی دیگر در این زمینه نقل شده که این احادیث بدان معنی میباشد که دختران دوشیزه وبکری که دارای پدر میباشند نمی تواند بدون اجازه آن ازدواج کنند همان طور که می بینیم ای روایت دلالت بر منع نکاح بدون اذن پدر وجد پدری دارد.
احادیثی ذکر گردید ونباید ناگفته بماند فقها در هر جامعه ای که باشند بالاخره عرف آن جامعه تأثیر خودش را بر احکام صادره از سوی این ها میگذارد وتاثیر این امر را هیچکس نمی تواند انکار کند.
چنان که عرف حاکی از این میباشد که دختران بی تجربه وباعاطفه ای که سرتاسر دارای عطوفت پاک واحساساتمخلصانه میباشند ونیرنگها و نقشه های مردان هوسباز را هنوز نشناخته اند وگرفتار دام آن نشده اند هرگز نمی توانسته اند از فریب چنین انسانهایی در امان بوده باشند و در اثر محبت،وعشقهای کاذب ودروغین آنان بلا فاصله منفعل گردید و سعادت واقعی ومصالح خویش را بر باد دهند[۲۰].
گفتارسوم: استقلال پدر یاجد پدری در نکاح دختر باکره ازدیدگاه اهل سنت
فقهای عامه ولایت را در چند بخش تقسیم میکنند همان طور که اینان ولایت را به دو بخش ولایت اجبار ودیگری ولایت اختیار تقسیم میکنند.ولایت اجبار بدان معنی است که:یک شخص تنفیذ قول دیگری را در اختیارداشته باشد به عبارت دیگر ولایتی است که فرد میتواند مستقلا انشای عقد نماید.ولایت اختیاری بدان معنی است حق ولی در تزویج مولی علیه خود میباشد که این باید به رضایت و رغبت وی باشد ولی پدر وجد پدریاستقلال ندارند فقها براین اعتقاد دارند که شرط صحت ازدواج در این است که یک نفر متولی انشا این امر گردد خواه این ولایت بر نفس خود باشد یا بر غیره واگر این نوع ولایت وجود داشته باشد عقد صحیح است واگر نبود عقد به اتفاق فقها باطل است
اما در نزد حنفیه این امر متوقف میباشد حنفیه به طور کامل فرد بالغ را مستقل در امر ازدواج می دانند شافعیه بین ثیبه بودن یا نبودن تفاوت قائل شده اند معتقدند که اگر بکر باشد ولایت اجباری میباشد در این رابطه حنابله نیز هم با شافعیه هم عقیده میباشد مالکیه هم ولایت جبر را بر دختر باکره ثابت می دانند ولو اینکه بیش از پنجاه سال حتی بیشتر باشد احادیثی که این عده برای توجیه نظر خود آورده اند به این قرار است که احادیثی از رسول اکرم (ص)نقل میکنند به این مضمون که: ((بیوه محق است نسبت به نفس خود از ولی،واز بکر اذن گرفته می شود و اذن وی سکوت میباشد)) وحدیث دیگر که ابن عباس نقل شده است که بدین مضمون که ولی را بربیوه کار نیست وبا زن یتیم مشورت می شود که سکوت او به منزله اقرار است این عده معتقدند که مفهوم این دو حدیث آن است که ولی در مورد ازدواج بکراختیار کامل دارد همچنین در مورد ازدواج عایشه که بدون اذن عایشه اورا به نکاح پیامبر درآوردند از این موارددر رویه عملی نبی اکرم (ص)وخلفای راشدین بدین نتیجه رسیده اند که علت اصلی در اجبار دختر بالغ در امر ازدواج همان باکره بودن میباشد چه این ها در امر ازدواج ناوارد میباشند[۲۱].
به نظر میرسد این روایت در تقویت این نظریه نمی تواند کارایی چندانی داشته باشد وحداکثر چیزی که از این روایت برداشت میگردد این است که دختر به طور مستقل نمی تواند عقد نکاح واقع سازد احادیثی دیگر در اینرابطه وجود دارد که موید استقلال ولی در نکاح میباشد پدر را ولی دختر بالغ در رابطه ازدواج قرار داده است و در این ولایت نیز تابدان جاست که دختر باکره باشد دیگر دلایلی که در این ارتباط آورده اند روایتهایی میباشد که در این زمینه از بزرگان دین اسلام نقل شده است مانند روایتی که از پیامبر اسلام(ص)نقل میکنند.((لا تزویج المرأه المرأه لاتزویج المرأه نفسها فان الزانیه هی التی تزویج نفسها))بدین معنی است که هیچ زنی نباید عقد نکاح زن دیگری را بر عهده بگیرد وهمچنین نباید متولی عقد خود گردد وهمانا زانیه میباشد کسی که خودش را به ازدواج دیگری درمی آورد که می توان گفت این روایت به صراحت ازدواج مستقل دخترها را رد میکند ولی جای این سوال باقی می ماند که آیاروایت به طور کلی منکر اراده دخترمی باشد؟
به نظر چنین برداشتی نمی توان از چنین روایتی داشت این روایت تنها دخترها را از ازدواج کردن بدون اذن ودخالت پدر منع میکند ولی هیچ چیز را برای پدر وجد پدری در ازدواج دختر باکره قرار نمی دهد.
اخبار دیگری که از نبی اکرم(ص)ذکر میکنند این میباشد که((لا نکاح لابولی))[۲۲]
که بدین معنا میباشد که(( نکاح را بدون ولی نکاح نمی داند)).به عبارتی دیگر عقد نکاح بدون ولی به وجود نمی آید.
روایت دیگری که در این ارتباط عایشه ازحضرت محمد نقل میکند((ایماامرأه بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل، فنکاحها باطل،فنکاحها باطل،فان دخل بها فلما المهربها استحل من فرجها فان اشتجر وافالسلطان ولی من لاولی له))
بدین مضمون میباشد که:هر زنی بدون اجازه ولی واذن ولی خود واقع نماید نکاحش باطل است، نکاحش باطل است، نکاحش باطل است.واگر دخول کند برای زن مهر ثابت میگردد واگر منازعه کردند سلطان ولی کسی است که ولی ندارد.
یکی دیگر از دلیلی که علما برای نظر خود می آورند دلیل عقلی میباشد وآن بدین مضمون میباشد که از ازدواج به دلیل امر مهم واهمیت بیش از حدآن عقد عمر میباشد چه فرض بر این است که افراد باید عمری با یکدیگر زندگی کنند و این خود باعث آن میگردد که آثار ونتایج زیادی برنکاح مترتب گردد واین خود باعث می شود که مورد وقت فراوان قرار گیرد وتحقق دوباره افراد کاری آسان نیست پدر وجد پدر دخترمی تواند این کارها را باآزادی بیشتر انجام دهند زیرا زن نبوده وعواطف زنانه برآنان حاکم نمی باشد.
مبحث دوم: استقلال دختر باکره در نکاح
گفتارنخست: استقلال دختر باکره در نکاح ازدیدگاه حقوقی حقوقی
“