۲-۲-۱۳-۱- تحول من
لوئهوینگر [۸۷](۱۹۶۷) از تحول من با عنوان «صفت مسلط» یاد کرده است. تحول من شامل فرآیندی است که طی آن تجارب جدید شخص، در یک کل مرتبط با هم یکپارچهسازی میشود. «من» طی مراحل رشد خود به ادراک متفاوتی از خود و دنیای اجتماعی میرسد. هر مرحله از نظر سازماندهی ساختاری با مراحل دیگر تفاوت کیفی دارد. اگر چه مراحل تحول از ثبات برخوردارند، ولی در آخرین مرحله از رشد تفاوتهای میان افراد آشکار میشود. تحول من با الگوهای پیچیده رفتار از قبیل کمک به دیگران، همدلی و تحول اخلاقی مرتبط است.
۲-۲-۱۳-۲-کارآمدی
افرادی که احساس کارآمدی شخصی بیشتری دارند، اغلب در مواجهه با موقعیتهایی که مستلزم چالشگری است، برخوردی فعال و پیگیر دارند. درحالی که افرادی که از کارآمدی کمتری برخوردارند، یا از این موقعیتها اجتناب میورزند و یا واکنشی انفعالی دارند.
۲-۲-۱۳-۳-خوشبینی
شییر و کارور[۸۸] (۱۹۸۸) گرایش به خوشبینی را اینگونه معنا کردهاند: «انتظار کلی شخص در زمینه پیامدهای خوب، بویژه در موقعیتهای مشکل یا مبهم».
خوشبینی، با افزایش سازشیافتگی جسمانی و روانی با وقایع تنشزای زندگی رابطه دارد. شاید علت این مسئله آن باشد که افراد خوشبین بهکاربرد مقابلهی متمرکز بر مسئله تمایل بیشتری دارند و از فرآیندهای اجتنابی کمتر استفاده میکنند. افراد خوش بین در مقایسه با افراد بدبین، از روشهایی استفاده میکنند که احتمال پیامدهای مطلوب را افزایش میدهند.
۲-۲-۱۳-۴- احساس یکپارچگی
احساس یکپارچگی نوعی تعیین جهت نسبتاً مداوم و باثبات معنا است که دارای سه مؤلفه میباشد:
-
- قابلیت درک: اینکه شخص چقدر دنیا را واجد ساختار و قابل پیشبینی میبیند؛
-
-
-
- قابلیت مهار: شخص باور دارد که صاحب منابع فردی و اجتماعی کافی برای مواجهه با خواستههای محیط است؛
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
-
-
-
- هدفمند بودن: برخورداری از این احساس که مقابله فعال با حوادث تنشزا امری ارزشمند است. اشخاصی که از احساس یکپارچگی زیادی برخوردارند، گرایش دارند که برای موقعیتها ساختار قائل شوند؛ چالشگری را بپذیرند و برای تسهیل فرایند مقابله به شناسایی منابع شخصی و اجتماعی بپردازند (موس و اسکافر، ۱۹۹۳).
۲-۲-۱۳-۵- شناخت
چگونگی تفکر و تفسیر فرد از رویدادهای محیطی در انتخاب سبکهای مقابلهای نقش دارد. پیروان رویکردهای شناختی انسان را موجودی مختار فرض میکنند که با بهره گرفتن از ارزیابی خویش در مورد پیامدهای مسئله، از بین پیامدهای ویژهای که در مسیرش قرار دارند، دست به انتخاب میزند. ارزیابی و راهبردهای مقابله، بر عوامل تنشزایی که شخص در معرض آنان قرار دارد، واکنش نسبت به تهدیدها و چالشهایی که این عوامل تنشزا با خود همراه میآورند، و چگونگی سازش یافتگی طولانی مدت و کوتاه مدت تأثیر میگذارد. به این ترتیب، این چارچوب بیانگر آن است که انسان همانطورکه میتواند از عوامل تنشزا تاثیر پذیرد، توانایی آن را هم دارد که به پیامدهای عوامل تنشزای موجود در زندگی خود نیز شکل و جهت ببخشد (موس و اسکافر، ۱۹۹۳).
الگوهای ادراکی و پردازش اطلاعات، فرایند یادگیری و سازشی ما را تحت تاثیر قرار داده و آنان را شکل میدهند. در این زمینه میتوان افراد را به دو دسته تقسیم کرد؛ افرادی که ادراک آنان در مورد یک محرک پیچیده عمیقاً تحت تأثیر زمینه و محیط است و افرادی که در درک محرکهای پیچیده از زمینه تأثیر نمیپذیرند و خود را عنصری مجزا از محیط در نظر میگیرند. اشخاص وابسته به زمینه، بیشتر به محیط اجتماعی خو گرفتهاند. از اینرو، دیگران آنان را افرادی گرم و معاشرتی میدانند. آنان جذب موقعیتهای اجتماعی میشوند؛ مهارتهای اجتماعی بیشتری دارند؛ و هیجانات و عواطف خود را بیشتر بیان میکنند. برعکس افراد گروه دوم (افراد مستقل از زمینه) نسبت به نیازهای درونی خود حساسیت بیشتری دارند.
ارزش سازشی هر کدام از جهتگیریهای مذکور وابسته به ماهیت موقعیتی است که در آن درگیرند. بینش اشخاص مستقل از زمینه بیش از بقیه، تحلیلی بوده و واجد ساختار است؛ به همین دلیل در مواجهه با موقعیتهایی که مستلزم تجزیه و تحلیل منطقی و اتکا به خود است، موفقترند. اشخاص وابسته به زمینه میتوانند از مهارتهای اجتماعی خود استفاده کرده و مشکلات بین فردی را به روش های مؤثرتری حل کنند. در عین حال این اشخاص ممکن است برای یافتن راه حل مشکلات زندگی خود صرفاً به دنبال راه حلهای آشکاری بگردند که در محیط بلافصل ایشان موجود است.
یکی از سبکهای بارز شناختی، جستوجوی اطلاعات توسط شخصی است که در معرض تهدید قرار گرفته است. افرادی که بیشتر به جستوجوی اطلاعات میپردازند و توجه بیشتری به اطلاعات دارند، برانگیختهتر و مضطربترند و تلاش میکنند اطلاعات بیشتری در زمینهی ماهیت رویداد تنشزا کسب کنند. در مقابل، افرادی که از کسب اطلاعات در مورد رویداد تنشزا اجتناب میکنند و توجهی به اطلاعات ندارند، سعی میکنند حواس خویش را از رویداد تنشزا منحرف کرده و آرامش خود را حفظ نمایند (موس و اسکافر، ۱۹۹۳).
۲-۲-۱۳-۶- مکانیسمهای دفاعی
برخی پژوهشگران معتقدند افراد در زمینهی مکانیسمهای دفاعی و مقابله برای مهار موقعیتهای مختلف زندگی، ترجیحات نسبتاً پایداری دارند. در زمینهی دفاعهای من سلسله مراتبی پیشنهاد شده که شامل سه تراز است: ۱) دفاعهای ناپخته مانند فرافکنی و خیالپردازی غیرواقع گرایانه؛ ۲)دفاعهای روانرنجورانه مانند واکنشسازی و سرکوبی؛ و ۳) دفاعهای پخته مانند بازداری و انتظار واقعگرایانه. کسانی که از مکانیسمهای دفاعی پخته استفاده میکنند، به آسیب روانی کمتری دچار میشوند و از سازشیافتگی بیشتری برخوردارند. علاوه بر این مکانیسم دفاعی براساس پرسشنامه سبکهای دفاعی[۸۹] (DSQ) مشخص شده است که عبارتند از:
-
- سبکهای سازشنایافته از قبیل رفتار نمایشی و انزوا؛
-
- سبکهایی که منعکس کننده تصورات ذهنی تحریف شدهاند؛ از قبیل آرمانگرایی و خودبزرگپنداری ؛
-
- سبکهای مرتبط با فداکاری از قبیل مراعات حال دیگران به طور ظاهری ؛
-
- سبکهای سازشیافته یا پخته از قبیل بازداری و شوخ طبعی (موس و اسکافر، ۱۹۹۳).
افرادی که «من» قویتری دارند، عمدتاً به سبکهای پخته متکیاند. به کارگیری سه سبک اولیه، با من ضعیفتر و ناپختهتر و تحول نایافتهتر در ارتباط است. افرادی که خصومت خود را بهسوی بیرون، فرافکنی میکنند، خشم، سوءظن و نشانگان بدنی زیاد و ثبات هیجانی کمی دارند. اشخاصی که خصومت را بهسوی درون خود نشانه میروند، افسردگی و اضطراب بیشتری را تجربه میکنند و پس از تجربه یک شکست، توانایی خود را کمتر تخمین میزنند. دفاعهایی نظیر عقلانیسازی و بازگشت با اضطراب و افسردگی کمتر، نشانه های بدنی کمتر، آسیب روانی خفیفتر، سطح بالاتر عزت نفس، ثبات هیجانی بیشتر و در نهایت سازش یافتگی بیشتر و بالاتر ارتباط دارند (کوباسا و مدی[۹۰] ، ۱۹۹۴).
۲-۲-۱۳-۷- توانایی حل مسئله
رویکردهای یادگیری اجتماعی بر اهمیت رفتار مؤثر در حل مسئله برای سازشیافتگی مؤثر تاکید کردهاند. توانایی حل مسئله، شامل حل شناختی و رفتاری مسئله در موقعیتهایی است که افراد در زندگی روزمره با آن مواجه میشوند. این موقعیتها میتواند مربوط به منزل، محل کار، دوستان و خانواده باشد. اشخاصی که عزت نفس بیشتری دارند، مهار بیشتری بر امور ادراک میکنند. افرادی که تمایل بهحل مسئله دارند، باثباتتر، مقاومتر و باجرأتترند و انتظار موفقیت دارند. همچنین اشخاصی که خود را در حل مشکلات کارامدتر میبینند، در مواجهه با میزان بالای عوامل تنشزا کمتر به افسردگی دچار میشوند (کوباسا و مدی، ۱۹۹۴).
۲-۲-۱۴- راهبردهای مقابله
یکی از مواردی که در تعیین سلامت یا بیماری انسان، مهمترین نقش و جایگاه را دارد، استرس است که با زندگی بشر امروز عجین شده است. پژوهشگران مختلف به شناسایی و معرفی منابع متعدد استرس اقدام کردهاند. عوامل تنشزا میتوانند بیرونی یا درونی باشند. ویژگیهای مشاغل موجود در جوامع پیچیده، گسترش نقشهای متعدد و چندگانهی اجتماعی از ویژگیهای اختصاصی زندگی صنعتی است که همه ما را بهنوعی تحت سیطره خود قرار داده و بالقوه سلامت و حتی بقای نوع بشر را زیر سؤال برده است. اما آنچه در این بین میتواند مایه خوشبینی و امیدواری باشد، «شیوه های مقابله با استرس» است که بهعنوان متغیری میانجی، میتواند پیامدهای استرس را تحت تأثیر قرار دهد. با توجه به مفهوم «مقابله» در فرهنگ لغات علم روانشناسی، دیگر تغییرات و رویدادهای زندگی بهخودی خود پیشبینی کننده احتمال بیماریها نخواهند بود و در این زمینه فقط به عنوان شرط لازم عمل خواهند کرد، زیرا در کنار تمام منابع و عوامل تنشزا، سطحی از استرس که هر شخص تجربه میکند، بهمیزان زیادی به توانایی مقابله، نحوهی ادراک و قضاوت وی درمورد این عوامل بستگی دارد.
راهبردهای مقابله به روش های آگاهانه و منطقی مدارا با استرسهای موجود در زندگی اشاره دارد. این اصطلاح برای روش های مبارزه با منبع استرس مورد استفاده قرار میگیرد. برای مثال دانشآموزی که نگران امتحانات است، با مطالعه بیشتر با آن مدارا میکند (پورافکاری ، ۱۳۷۶).
برای طبقهبندی فرایند مقابله دو رویکرد عمده وجود دارد؛ یکی از این رویکردها بر جایگاه تمرکز مقابله، جهتگیری و فعال بودن شخص در پاسخگویی به عامل تنشزا تأکید دارد. این رویکرد درصدد پاسخدهی به این سؤال است که آیا شخص میتواند به مسئله نزدیک شود و به طور فعال کوشش کند تا آن را حل کند یا از آن اجتناب میکند و عمدتاً بر مهار هیجانات مرتبط با آن متمرکز است. در رویکرد دوم، بر سبک مقابله تأکید میشود. در این رویکرد به این مسئله پرداخته میشود که آیا فرد با بهره گرفتن از روش های شناختی با رویدادهای تنشزا مواجه میشود یا از روشهای رفتاری استفاده میکند.
با ترکیب این دو رویکرد به مفهوم منسجمتری دست خواهیم یافت، یعنی میتوان جهتگیری فرد نسبت به عامل تنشزا را در نظر گرفت و مقابله را به دو حیطه اجتنابی و رویکردی تقسیم کرد. هرکدام از این دو حیطه شامل طبقاتی است که منعکس کنندهی مقابلهی رفتاری یا شناختی است که بر مبنای آن به مهارت در چهار نوع اساسی فرایند مقابله دسترسی خواهیم داشت. این موارد عبارتند از: مقابلهی شناختی - رویکردی، مقابلهی رفتاری - رویکردی، مقابلهی شناختی - اجتنابی و مقابلهی رفتاری - اجتنابی.
مقابلهی شناختی - رویکردی عبارت است از تجزیه و تحلیل شناختی و ارزیابی مجدد موقعیت تنشزا، پذیرش مسئولیت و خویشتنداری. فرآیندهای شناختی مواردی نظیر توجه به جنبهای از موقعیت در هنگام رویارویی با مشکل، بهرهگیری از تجربیات گذشته، پذیرش واقعی بودن موقعیت و در عین حال بازسازی و سازماندهی مجدد آن برای یافتن پاسخی مطلوب را شامل میشود.
مقابله رفتاری - رویکردی شامل جستوجوی راهنمایی و حمایت و به کارگیری روش های مناسب از قبیل مقابلهی مبتنی بر حل مسئله در رویاروی مستقیم با یک رویداد و پیامدهای آن است.
مقابله شناختی- اجتنابی پاسخهایی را در برمیگیرد که هدف آن انکار یا به حداقل رساندن آسیبهای یک بحران یا پیامدهای آن است. با اینکه شخص موقعیت را همانگونه که وجود دارد میپذیرد، اما آن را تغییرناپذیر فرض میکند.
مقابله رفتاری - اجتنابی شامل رفتارهای جایگزین است، به این نحو که شخص سعی میکند در فعالیتهای جدید درگیر شود و آن فعالیتها را بهعنوان جایگزین فقدآنانی ناشی از بحرانها کند و منابع ارضای جدیدی را ابداع کرده و جایگزین منابع قبلی کند. این روش مواردی از قبیل برونریزی کامل احساس یأس و خشم، انجام رفتاری که ممکن است به طور موقت تنش را کاهش دهد، از قبیل مصرف داروهای آرام بخش یا دیگر داروها (موس و اسکافر، ۱۹۹۳)، روی آوردن به الکل و موادمخدر را نیز شامل می شود.
به نظر ایندلر و پارکر[۹۱] (۱۹۹۰) نیز راهبردهای مقابلهای را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
۱- راهبرد تکلیفمدار: این راهبرد مستلزم حصول اطلاعات دربارهی موقعیت تنشزا و پیامدهای احتمالی آن است. افرادی که از این راهبرد استفاده میکنند، تلاش میکنند تا فعالیتهای خود را با توجه به اهمیت آن اولویتبندی کنند و با مدیریت زمان به انجام بهموقع فعالیتها مبادرت میورزند.
۲- راهبرد هیجانمدار: این راهبرد مستلزم یافتن روشهایی برای کنترل هیجآنان و تلاش برای امیدوار بودن بههنگام مواجهه با موقعیتهای تنشزاست. افرادی که از این راهبرد استفاده میکنند، ضمن اینکه بر هیجانات خود کنترل دارند، ممکن است احساساتی چون خشم یا ناامیدی را نشان دهند.
۳- راهبرد اجتنابمدار: این راهبرد مستلزم انکار یا کوچک شمردن موقعیتهای تنشزاست. افرادی که از این روش استفاده میکنند، هشیارانه تفکرات تنشزا را واپسرانی کرده و تفکرات دیگری را جایگزین آن میکنند.
افرادی که اضطراب و استرس بیشتری را تجربه میکنند، از راهبردهای هیجانمدار و اجتنابمدار بیش از راهبرد تکلیفمدار استفاده میکنند (ایندلر و پارکر۱۹۹۰)؛ در مقابل، افرادی که الگوی رفتاری تیپ A را دارند، راهبرد تکلیفمدار را بیش از سایر راهبردها بهکار میبرند (آیزنک، ۱۹۹۵). البته تعیین اینکه کدام یک از راهبردها در کاهش اضطراب مؤثرترند، بسیار مشکل است، زیرا میزان مؤثر بود هر راهبرد به ماهیت موقعیت تنشزا و ویژگیهای شخصیتی هر فرد بستگی دارد.
به طور کلی، هنگامی که افراد بتوانند به طور منطقی موقعیتهای تنشزا را طبقهبندی کنند، راهبرد تکلیفمدار بیشترین تأثیر را دارد، ولی درصورتی که افراد نتوانند موقعیتهای تنشزا را پیشبینی و برای آن راه حلهایی اتخاذ کنند، راهبرد هیجانمدار مؤثرتر واقع میشود (آیزنک، ۲۰۰۰). راهبردهای مقابلهای مناسب از بروز بیماریهای ناشی از استرس جلوگیری میکنند، اگرچه بیماریها منشأ و علل مختلفی دارند، سبک زندگی و ویژگیهای شخصیتی نیز در بروز آنان دخالت دارند. روانشناسان معتقدند حتی درمان وخیمترین بیماریهای جسمانی مستلزم تغییر الگوهای پاسخ افراد است (برانون و فیست[۹۲] ، ۱۹۹۷).
لازاروس (۱۹۸۲) دو راهبرد را برای مقابله با استرس پیشنهاد کرد؛ مقابلهی متمرکز بر مسئله و مقابلهی متمرکز بر هیجان. در رفتار مقابلهای متمرکز بر مسئله، برای تغییر مستقیم عوامل تنشزا وارد عمل میشویم، درحالی که در رفتار مقابلهای متمرکز بر هیجان، توجه ما بیشتر به تغییر احساسات معطوف به آن است. در مقابلهی متمرکز بر هیجان فرد بیشتر از راهبردهای زیر برای کنترل احساسات خود استفاده میکند:
- به خود اجازه میدهد که احساساتش بیرون ریخته شود؛
- برای کاهش تنش خود سعی میکند، بیشتر بخورد، بیشتر سیگار بکشد، یا اعمال دیگری نظیر اینها انجام دهد؛
- احساسات خود را به دیگران بروز نمیدهد و درونریزی میکند.
در مقابله متمرکز بر مسئله نیز فرد ترجیح میدهد که بیشتر از راهبردهای زیر برای تغییر موقعیت بهره گیرد:
- ابتدا برنامهای به منظور تغییر مشکل طرحریزی کرده و سپس براساس آن عمل میکند؛
- در برابر عوامل تنشزا مقاومت کرده یا به مبارزه برای تغییر آنان میپردازد؛
- سعی میکند اطلاعات خود را درباره مشکل افزایش دهد؛
- درباره مشکل و نحوهی حل آن با همسر، دوستان، مشاور و یا افراد دیگری صحبت میکند.
اگر چه ما معمولاً، از راهبرد خاصی برای موقعیتهای معینی استفاده میکنیم، اما رفتار مقابلهای متمرکز بر مسئله، در مورد حوادثی که فراتر از توانایی و کنترل ما نیستند، بهتر عمل میکند. گاهی میتوانیم با اتخاذ چند فعالیت، مشکل را بهبود بخشیم و آن را برطرف کنیم. بهعبارت دیگر، وقتی ما حادثهای را به عنوان حادثهی قابل کنترل ارزیابی میکنیم، تمایل به استفاده از رفتارهای مقابلهای متمرکز بر مسئله داریم. اما در موقعیتهای دیگری که میدانیم عملکرد اثر مفیدی را به وجود نخواهد آورد یا حتی ممکن است موقعیت و مشکل را بدتر سازد، ترجیح میدهیم که از رفتار مقابلهای متمرکز بر هیجان استفاده کنیم.
لازاروس و فولکمن (۱۹۸۶) طی بررسی و تحلیل عاملی روی پرسشهای مقیاس راه های مقابله، به چند سبک مقابله دست یافتند:
- رویارویی (ایستادگی و جنگیدن برای آنچه خواهان آنند)؛
- نادیده گرفتن مسئله، گویی که اتفاقی نیفتاده است؛