مثلاً، در روایتی از ابن عباس آمده که آن دو، ساحرانی از اهالی بابل بودند.[۸۹۶]
ضحاک، Cهارُوتَ وَ مارُوتَB را «دو مرد تنومند از اهالی شهر بابل» می داند.[۸۹۷]
حسن بصری، نظری مشابه ضحاک دارد و علت آن را عدم آمورش سحر توسط ملائکه، عنوان می کند.[۸۹۸]
آیت الله معرفت پس از نقل این روایات، Cهارُوتَ وَ مارُوتَB را نام فرشته نمی داند؛ بلکه با اشاره به ریشه کلدانی این دو نام، آن را نام ماه و نام مشتری نزد کلدانیان دانسته که نزد آنها تقدس داشته است.[۸۹۹]
سپس به گفته ابن عاشور استناد می کند که او تقدس ستاره ها را ناشی از این اعتقاد دانسته که آن دو افرادی صالح و مقدّسی بودند که بعد از مرگشان به آسمان رفتند و به صورت ستاره در آمدند. بنابراین، هاروت و ماروت از عالمانی بودند که سحر را وضع نمودند. و شاید همین داستان، باعث شده که در آیه قرآن از آن دو، تعبیر به «فرشته» شود.[۹۰۰]
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
آیت الله معرفت نیز در تأیید گفته ابن عاشور می گوید: اینکه قرآن آن دو را فرشته نامیده، در حقیقت حکایتی از زبان یهود را بیان نموده تا به آن پاسخ داده و آنها را نفی کند.[۹۰۱]
محمد عبده در توجیه این مطلب، می گوید: «مقصود، دو مرد با ابّهت بودند که به فرشتگان تشبیه شدند، و این عادت مردم است که وقتی شخصــی را دارای صــفت های پسنــدیده می بیننــد، می گویند: او فرشته است و انسان نیست…».[۹۰۲]
مراغی هم در تفسیر خود، همین دیدگاه را در تفسیر این آیه اتخاذ نموده و توجیهی شبیه آنچه عبده بیان نموده را ذکر کرده است.[۹۰۳]
آیت الله معرفت دلیلی دیگر در صحت این تفسیر می آورد، روش قرآن، در بیان خرافه یا اعتقاد نادرست است که آن را به صورت حکایتی شرح می دهد، بدون اینکه آن را تأیید کند، مانند آنچه در باب مدت درنگ اصحاب کهف در غار، آمده: Cوَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاًB[904] که آن را عطف بر Cسَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُم…B[905] نموده و این نشان گر این است که این سخن آنان در این باره بود و حدس محض می باشد.[۹۰۶]
ایشان، در این راستا به روایات ابن عباس[۹۰۷] استناد می کند که در مورد آیه این نظر را داشت.[۹۰۸]
دلیل دیگری که ایشان اضافه می کند، «عدم امکان مواجهه با فرشتگان به صورت واقعیشان» می باشد؛ چرا که آنها از سنخی می باشند که با سنخ بشر مغایرت دارد. وی در این باره می گوید:
«بعید به نظر می رسد که هاروت و ماروت دو فرشته حقیقی باشند؛ زیرا برای بشر عادی امکان مواجهه با فرشته ای که در حالت اصلیش به ملاقات انسان می آید، نیست؛ زیرا نه ملک سختی و تراکم [ناشی از مادیت] را داراست و نه انسان لطافتی روحانی [در حد فرشته] دارد».[۹۰۹]
اما، به نظر می رسد، این دلیل قابل پذیرش نباشد؛ زیرا: آنچه امکانش محال است مواجهه بشر با فرشته غیرمتمثل است؛ اما امکان رویارویی انسان با فرشته ای که متمثل در صورت انسان شده، امری ممکن می باشد. مانند آنچه در رویارویی حضرت مریم علیهاالسلام و جبرئیل رخ داد و او به صورت انسانی در برابر حضرت مریم ظاهر شد، قرآن در این باره می فرماید: Cفَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّاB[910] یا اینکه جبرئیل، بارها به صورت «دحیــه کلبی» بر پیامبرصلی الله علیه و آله، ظاهــر شده است.[۹۱۱] و نمونه های بسیار دیگری که امکان تجسم و تمثل فرشتگان را اثبات می کند.[۹۱۲]
بنابراین آیت الله معرفت، با وجود عدم تصریح به پذیرش تفسیر ابن عباس، حسن و ضحاک آنها را قابل قبـول فرض نموده است؛ زیرا تفسیــر ایشان از سوره با آنچه این صحــابیان از آیه ارائه داده اند، یکسان است و به نظر می رسد، این روایات را به منظور تأیید نظر تفسیری خود، ذکر نموده است.
فصل چهارم
اسباب نزول در روایات
صحابه و تابعان
از آنجا که حجم زیادی از روایات سبب نزول، از صحابه و تابعان روایت شده، و اهمیت این دسته از روایات غیرقابل انکار است، بررسی آن، در تفسیر علامه طباطبایی و آیت الله معرفت، ضروری به نظر می رسد:
۴-۱٫ علامه و اسباب نزول
بررسی رویکرد علامه طباطبایی، در دو بخش «نظری» و «عملی» ارائه می شود:
۴-۱-۱٫ رویکرد نظری
در این مجال به آنچه را علامه در مقام بیان تئوری و نظریه نسبت به روایات اسباب نزول اظهار داشته، عنوان می کنیم:
۴-۱-۱-۱٫ تعریف و اهمیت اسباب نزول
از دیدگاه علامه اسباب نزول یعنی: «حوادث و وقایع مرتبط با آیات و سورهای قرآن» و یا «نیازها و زمینه هایی برای روشن شدن احکام و قوانین اسلام» که باعث نزول آیه یا سوره ای می گردد.[۹۱۳]
ایشان همچنین به اهمیت، دانستن این قسم از روایات اشاره کرده و می گوید: «دانستن آنها تا اندازهاى انسان را از مورد نزول و مضمونى که آیه نسبت به خصوص مورد نزول خود به دست مىدهد، روشن ساخته و کمک می کند».[۹۱۴]
۴-۱-۱-۲٫ عوامل سستی روایات اسباب نزول
ایشان، به عواملی اشاره می کند که باعث «بدبینی» به این روایات می شود. این عوامل را می توان چند مورد دانست:
۴-۱-۱-۲-۱٫ اجتهاد راویان در نقل اسباب نزول
شاید بتـوان گفت، یکی از مهم ترین معیارهایی که باعث عدم پذیرش روایات پیرامــون سبب نزول می شود، همین عامل است.
توضیح اینکه بر خلاف علمای دیگر، که روایات سبب نزول را گزارش صرفِ راویانِ شاهد نزول می دانند، از نظر علامه همه یا اکثر این روایات، حقیقتاً سبب نزول آیه نیستند؛ بلکه راوی این آیات را با حوادثی که به نظرش منطبق بوده، «تطبیق» داده است.
ایشان، در این باره می گوید:
«آنچه در روایات اسباب نزول آمده، اگر نگوئیم همهاش، حداقل بیشترش نظریه شخصى راویان است؛ به این معنا که راویان آن احادیث غالباً حوادث تاریخى را نقل مىکنند، آن گاه یکى از آیات کریمه قرآن را که با آن حادثه مناسبتى دارد، ضمیمه نقل خود مىسازند و مردم خیال مىکنند که آیه نامبرده اصلاً درباره همان حادثه نازل شده است».[۹۱۵]
در مقامی دیگر، با اشاره به روش تلقی این گونه احادیث توسط راوی، می گوید:
«سیاق بسیارى از آنها پیدا است که راوى ارتباط نزول آیه را در مورد حادثه و واقعه به عنوان مشافهه و تحمل و حفظ به دست نیاورده؛ بلکه قصه را حکایت می کند، سپس آیاتى را که از جهت معنى مناسب قصه است به قصه ارتباط می دهد و در نتیجه سبب نزولى که در حدیث ذکر شده، سبب نظرى و اجتهادى است، نه سبب نزولى که از راه مشاهده و ضبط به دست آمده باشد».[۹۱۶]
یکی از نشانه هایی که باعث اتخاذ این نظر شده، «سیاق روایات» می باشد. همچنین، «تناقض فراوان» در روایات نقل شده از یک راوی،[۹۱۷] و حتی «سیاق آیات» مربوط به روایات اســباب نزول، نشانه های دیگری است که آنها، سبب نزول حقیقی آیه نیستند، بلکه صرفاً تطبیقی اجتهادی اند.[۹۱۸]
این گونه تطبیق توسط راویان، اثری منفی در تفسیر قرآن گذاشت؛ چرا که باعث شد، آیاتی که در سیاق یکسان بودند، تقطیع شود و نظم آن به طور کلی به هم بخورد.[۹۱۹]
۴-۱-۱-۲-۲٫ تأثیر اختلافات مذهبی و انگیزه های سیاسی
یکی دیگر از مواردی که علامه، عامل سستی روایات سبب نزول عنوان می کند، تأثیری است که اختلاف مذهبی راویان، بر لحن این روایات گذاشته و هر کدام از آنها سعی در توجیه و تأیید مذهب خود به وسیله آن روایت، نموده است.[۹۲۰]
علاوه بر این، علامه از «فضای سیاسی» هر عصر یاد کرده که باعث شده حقایق و معارف، در هاله ای از ابهام باقی بماند.[۹۲۱]
همان طور که ایشان می گوید:
«در صدر اسلام، مقام خلافت از ثبت حدیث و کتابت آن شدیداً مانع بود و هر جا ورقه و لوحى که حدیثى در آن نوشته شده بود به دســت می آوردند، توقیــف کرده می سوزانیدند و این قدغن[بودن] تا آخر قرن اول هجرى یعنى تقریباً نود سال ادامه داشت».[۹۲۲]
۴-۱-۱-۲-۳٫ شایع شدن نقل به معنا و بی مبالاتی در ضبط حدیث
نتیجه خفقان سیاسی، شیوع «نقل به معنا» در راویان می باشد که باعث بی مبالاتی در نقل و ضبط حدیث می گردد؛[۹۲۳] چرا که وقتی این روش، تــداوم یابد، ممکــن است اصــل مطلبــی که از پیــامبرصلی الله علیه و آله نقل شده بود، تغییر یابد.[۹۲۴]
علامه، در این باره می گوید:
«تغییرات ناچیز که در هر مرتبه نقل روایت پیش می آمد، کم کم روى هم تراکم نموده،گاهى اصل مطلب را از میان می برد و این معنى با مراجعه به مواردى که در یک قصه یا مطلب، روایات از طرق مختلف وارد شده است، بسیار روشن است، انسان گاهى به روایاتى بر می خورد که در قصهاى که مشترکاً به شرح آن می پردازند، هیچ جهت جامعه ندارند».[۹۲۵]
بر این اساس، این عامل نیز، در سستی روایات سبب نزول تأثیر گذاشت.
۴-۱-۱-۲-۴٫ جعل و دسّ در روایات اسباب نزول