«رخش، نام اسب مشهور رستم است که بهایش همه مرز و بوم ایران است. این اسب در همه جنگهای رستم در کنار او بود و در خان سوم نیز اژدهایی را از پای در آورد. هنگامی که اهالی سمنگان آن را ربودند، نطفهای از او در میان گلّه اسبان سمنگان بسته شد و کرهای پدید آمد که بعدها باره سهراب، پسر رستم شد. رخش سرانجام همراه رستم در چاه شغاد کشته شد» (قلیزاده، ۱۳۹۲: ۲۲).
رخش، هم به دلیل مشابهت آوایی درخشندگی را به ذهن متبادر میکند و هم سفیدی، همراهی، هوشمندی و وفاداری آن، مورد توجّه بسیاری از شعرا قرار گرفته است و نمادهای گوناگونی از آن ساخته شد. از جمله در برخی متون عرفانی، از جمله سوانحالعشاق احمد غزالی، اسبهایی مانند اسب سیاوش (در ماجرای پریدن او از آتش) و اسب رستم (رخش)، نماد همراهی و عامل پرواز روح دانسته شدهاند. مشیری در شعر «رخش سپید خورشید» آن را مشبهبهی برای خورشید در نظر گرفته است. به نظر میرسد مشیری بیشتر از هر چیز، در این تشبیه، به وجه شبه «درخشندگی» که تناظر آوایی با رخش نیز دارد التفات داشته است:
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
ناگاه، شیههای سرخ
بر بام قله تابید
در شام دره پیچید.
رخش سپید خورشید،
با یالهای افشان،
بر کوههای مشرق،
میتاخت،
میخروشید!
از نعل گرمش آتش
بر سنگ خاره میریخت
شب، میگریخت در غار
خون از ستاره میریخت.
گلهای تشنه نور
بوی سپیده دم را
از باد میربودند.
مرغان رسته از بند
چون خیل دادخواهان،
آزاد، میسرودند.
بر روی قلهها، شاد
میرفت رخش، چون باد
چاهی سیاه، ناگاه
دامی گشود در راه.
رخش از بلندی کوه
افتاد در بن چاه!
گلهای تشنه نور
ماندند در سیاهی
نشکفته گشت پرپر
گلبانگ صبحگاهی
مرغان رسته از بند،
در سینهها نهفتند؛
فریاد دادخواهی!
آنک! شغاد، پنهان
در جان پناه سختش.
کو رستمی که دوزد،
با تیر بر درختش؟! (ج۲: ۱۳۴۲ – ۱۳۴۰).
۴-۳-۱۶- رستم و هفتخوان
رستم نام آورترین چهره اسطورهای در شاهنامه و به تبع مهم ترین چهره اسطورهای ادبیات فارسی است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ - پهلوان اسطورهای و چهره برتر اوستا - و از طریق گرشاسپ به جمشید و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک میرسد. رستم، سرانجام به دست نابرادرش شغاد کشته شد. «پایگاه همیشگی رستم سیستان است و تنها هنگامههای تنش در جایی از ایران که او را فرا میخوانند، پایگاه خود را ترک میگوید… سرانجام چنین می کند که گزارش مرگ رستم - به گونهای که فردوسی آن را روایت کرده است – بر پایهی رویدادی تاریخی استوار باشد. اگر شاعران همواره کوشیدهاند تا رویدادهای واقعی تاریخی را جامهی شعر و افسانه و حماسه بپوشانند، پژوهشگران و تاریخنگاران در پیِ آنند که داستانهای حماسی را همچون رویدادهای تاریخی باز شناسند. شَغاد، نابرادر رستم به همدستی پادشاه کابل برای کشتن رستم توطئه میچیند. رستم فریب میخورد و اسب خود را بر سر چاهی ژرف و سرپوشیده میراند و در آن سرنگون میشود؛ امّا در واپسین دم، تیری به سوی شغادِ سیاهکار که در پس درختی پنهان شده است، پرتاب میکند و او را به درخت میدوزد» (کویاجی، ۱۳۸۸: ۲۱۲).
هفت خوان رستم سمبلی از مراحل خطرناک زندگی است ه به صورت هفت داستان جذاب در شاهنامه فردوسی ذ کر شده است. داستان هفت خوان رستم یکی از حماسیترین داستانهای شاهنامه است که حکیم فردوسی اوج فصاحت و بلاغت خود را در خلق آن اشعار جلوهگر ساخته است. در این داستان، رستم، قهرمان شاهنامه، با گذر از مشکلات و مصا ئب پیش روی خود سرانجام به پیروزی و موفقیّت دست مییابد. این سلسله داستانهای حماسی در آداب و رسوم و باورهای ملی مردم ایران نقش بسته و هفت خوان رستم یکی از ضربالمثلهای معروف ایرانی است که کنایه از عبور از مراحل مشکل و سخت برای نائل آمدن به هدف و مال مطلوب دارد. بر طبق شاهنامه، رستم برای رهانیدن کاووسشاه از چنگال دیو سپید، این هفتخوان یا هفت آزمایش سخت را پشت سر نهاد. این خوانها در شاهنامه عبارتند از:
خوان اول: نبرد رخش با شیر بیشه
خوان دوم: عبور از بیابان خشک و بی آب و علف
خوان سوم: کشته شدن اژدها به دست رستم
خوان چهارم: زن جادو
خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
خوان هفتم: جنگ با دیو سفید.
مشیری از شخصیت اسطورهای رستم و هفتخوان او بهره میجوید و شعری در وصف و تقدیم به جهان پهلوان اسطورهای ملّی معاصر ایران، غلامرضا تختی میسراید: