۲-۸-۱- الگوی روانپزشکی
در این مدل، علل کودک آزاری در ویژگیهای شخصیتی والدین و به نوعی در آسیبشناسی روانی آنها دنبال میشود. به طور کلی الگوی روانپزشکی، افراد کودک آزار را از لحاظ آسیب شناسی روانی به طور معنادار، افرادی پریشان می داند که با پریشانی خود باعث بدرفتاری و بهره کشی از کودکان می شوند. در این باره دو نوع آسیب شناسی مهم مطرح شده است، یکی اختلالات روان پریش (Psychotic) ودیگری اختلالات جامعه ستیز (psychopathic). در بسیاری از خانواده ها با یکی از کودکان بیشتر از بقیه بدرفتاری می شود. کودکان نارس و کودکانی که در هنگام تولد کم وزن هستند و نیز آنهایی که به طور کلی دچار نارسایی های رشدی هستند بیشتر در معرض خطر قرار دارند. برا ی مثال می توان به کودکان عقب مانده ذهنی و کودکان بیش فعال اشاره کرد توجه بیش از حد به عوامل روان شناختی باعث شده که انتقاداتی به الگوی روانپزشکی وارد آید. روبین اظهار می دارد که روان شناختی کردن یک پدیده اجتماعی توجه را از حوزه ساختاری و موقعیتی مشکل دور می سازد. بر اساس این اعتقاد، اصطلاح کودک آزاری توجه را بیشتر به سوی درماندگی روانی فرد آزار دهنده سوق می دهد و با توصیف فرد آزار دهنده به عنوان “عاملی علّی” بیش از آنکه به نما و منظر اصلی مشکل (که بیشتر ماهیتی جامعه شناختی دارد) توجه شود، بر موضوع فرد آزارگر متمرکز می گردد. (بهاری، ۱۳۸۸).
۲-۸-۲- الگوی جامعه شناختی
الگوی جامعه شناختی کودک آزاری، برعوامل اجتماعی تأکید بیشتری دارد. برخی ازمتغیرهای جامعه شناختی که درکودک آزاری دخالت دارند وفشار روانی بسیاری را ایجاد می کنند عبارتند ازمشکلات شغلی،اختلالات خانوادگی، بیماری وگریه کودک وغیره. با وجود این بعضی خانواده ها علی رغم اینکه با فشارروانی بسیارزیادی مواجه هستند،با کودکان خود بد رفتاری نمی کنند. به هرحال،تعدادی ازمطالعات، کودک آزاری را درخانواده های طبقات پایین اجتماعی- اقتصادی گزارش کرده اند البته خانواده های کم درآمد ذاتاً بدرفتار نیستند، بلکه شرایط فشارآور بیشتری را درزندگی تجربه می کنند. (بهاری، ۱۳۸۸).
۲-۸-۳- الگوی تعاملی
در الگوی تعاملی علاوه بر متغیرهای روانشناختی و جامعهشناختی، به تعامل این متغیرها با یکدیگر و نیز بافت موقعیت اجتماعی بدرفتاری توجه میشود. در این الگو کودک آزاری نتیجه تعامل ویژگیهای کودک، محیط اجتماعی و ویژگیهای فرد آزارگر است. عامل مؤثر در کودک آزاری در همه موارد یکسان و مشابه نیست و به مجموعهای از شرایط بستگی دارد بر اساس الگوی تعاملی، اگر فردی در ارزیابی ها سطح بالایی از برخی ویژگی های شخصیتی مرتبط با کودک آزاری و آسیب شناسی روانی را نشان می دهد و اگر این فرد با همسری زندگی می کند که مشکلات مشابهی دارد و در عین حال کودکی دارد که خود یک مشکل تربیتی به حساب
می آید و در بافت اجتماعی و موقعیتی نیز عواملی از بدرفتاری بالقوه مانند فقر، بیکاری و انزوا مشاهده می شود، به احتمال زیاد می توان پیش بینی کرد که کودک آزاری به طور شدیدی اتفاق خواهد افتاد. با توجه به الگوهای فوق، نظریههای گوناگونی در این مورد مطرح شدهاند که به ذکر پارهای از آنها میپردازیم (رزاقی، ۱۳۸۲).
- نظریههای مبتنی بر ساختار خانواده
نظریههای مبتنی بر ساختار خانواده را بیشتر جامعهشناسان مطرح کردهاند. این نظریهها مبتنی بر این باورند که عوامل روانی پایه اصلی خشونت نیستند. محققان در این زمینه بر نقش عشق و حمایت تأکید کردهاند و به نقش ها و مسئولیتهای فرد در خانواده توجه میکنند و نه رقابت یا علاقه (جنگروی، ۱۳۸۴).
- نظریه زیست محیطی
انتقال مفهوم زیست محیطی به خشونت خانوادگی ناشی از تمایل به جمعبندی نظریههای روانشناسی است. در این نظریه، جامعهپذیری کودکان در سه سطح متفاوت توضیح داده میشود: محیط بیواسطه، شبکههای اجتماعی و نظام جهانی بینی (ایدئولوژیک). خانواده در حکم محیط زیست، در یادگیری کودک نقش خاصی دارد و ارتباط آن با محیط بیرونی (همسایگان و محله) شاخص به ثمر رسیدن جامعهپذیری است (اعزازی، ۱۳۸۰).
یکی از پیچیدهترین و جامعترین روشهایی که برای درک پرخاشگری در خانواده به کار رفته، تحقیق پاترسون[۲۴] و همکارانش است. آنان برای مطالعه الگوهای کنش متقابل خانوادگی در خانه، مدرسه و ارتباط آن با مشکلات رفتاری کودکان مشاهدات مستقیمی انجام دادهاند. افراد مورد مطالعه از خانوادههایی بودند که به دلیل مشکلات رفتاری مثل پرخاشگری و سایر رفتارهای ضداجتماعی فرزندانشان به درمانگاه مراجعه کرده بودند. این محققان به این نتیجه رسیدند که والدین کودکان به شدت پرخاشگر، غالباً هنگام اعمال قواعد و معیارها، خشونت دارند و پرخاشگرند (ماسن و همکاران، ۱۳۸۸).
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
- نظریه سیستمی
نظریه سیستمی، دیدگاهی است که دامنه آن از مرزهای فناوری فراتر رفته و در علم به طور کلی و درحیطه رشتههای خاصی از علم فیزیک و زیستشناسی تا علوم رفتاری، اجتماعی و فلسفه ضرورت یافته است. خانواده درمانگران، بر اساس کارهای برتالانفی[۲۵]، خانواده را یک نظام باز در نظر گرفتند و منظور نظامی است که درحال تبادل با محیط پیرامونش است و چیزهایی را به آن میدهد، اجزای مادی خود را میسازد و تخریب میکند. در دیدگاه سیستمی، هر عنصری وابسته به محیط خود و سایر عناصر نظامی است که خود جزیی از آن است. از این دیدگاه باید هر چیزی را برحسب رابطهاش با سایر چیزها تعریف کرد .بنابراین خانواده به عنوان یک نظام این طور تعریف میشود: «موجودی که اجزای آن با هم تغییر می کنند و با انحراف برای حفظ تعادل خود فعال میشود». همان طور که این تعریف نشان میدهد، اولاً رفتار اعضای یک خانواده تابعی است از رفتار سایر اعضای خانواده و در ثانی خانواده هم مانند هر نظام دیگری متمایل به تعادل است. لذا رفتار اعضای آن در مجموع به گونهای است که موجب تعادل نظام است. حتی اگر این رفتار، نابهنجار باشد (مینوچین، ۱۳۸۳).
- نظریه فرهنگی
یکی دیگر از نظریههای مهم در این زمینه نظریه فرهنگی است. از دیدگاه طرفداران این نظریه، فرهنگ که میراث اجتماعی گذشته است، بر رفتارکنونی و آینده انسان تأثیر میگذارد. فرهنگ جنبههای بیشمار زندگی را دربرمیگیرد و شامل رفتارهای آموخته شده، عقاید و نظریههایی است که خصوصیت یک جامعه یا جمعیت خاص را مشخص میکند (محمدنژاد، ۱۳۸۰).
در برخی از جوامع، زمانی که نظم اجتماعی به خطر میافتد، برای استقرار آن از خشونت استفاده میکنند. این شکل از نظارت اجتماعی، یعنی اعمال خشونت برای بقای نظم اجتماعی در جامعه، هم در سطح کلان و هم در سطح خرد (خانواده) صورت میگیرد. به این ترتیب، مرد که رئیس خانواده است، بازو و کمک ناظر اجتماعی (دولت) به حساب میآید. او در محدوده خانواده قدرت را در انحصار دارد و زمانی که با بهرهگیری از خشونت، زن و فرزندان خود را به انجام دادن رفتارهای به قاعده وا میدارد، نه تنها احساس ناراحتی نمیکند، بلکه بر عکس احساس میکند که محق است، زیرا هنجارهای فرهنگی، به اقتدار و رفتار او مشروعیت بخشیدهاند. به علاوه، والدینی که فرزندان خود را کتک میزنند، به ندرت عمل خود را غیراخلاقی تلقی میکنند؛ آنها در اثر حمایت هنجارهای عمومی، معتقد میشوند که رفتارشان بر طبق هنجارهای اجتماعی است (اعزازی، ۱۳۸۰). میل واکی[۲۶] در مطالعه خود استفاده از این نظریه را به تمام گروههای اجتماعی و اقتصادی توسعه داد و گفت این نظریه صرفاً برای یک طبقه اجتماعی، حوزه جغرافیایی، گروه شغلی، نژاد و مذهب خاص کاربرد ندارد، بلکه در تمام محیطها به کار میرود (جنگرودی، ۱۳۸۴).
۲-۹- پیامدهای آزاردیدگی
کودک آزاری بر همه جنبههای رشد مانند رشد جسمی، ذهنی، روانی، اجتماعی اثر میگذارد و آنان را با مشکلات و نارساییهای فراوانی روبهرو خواهد کرد که در ذیل به برخی از این پیامدها اشاره میگردد.
الف) دلبستگی
ماسی[۲۷] (۱۹۹۸) معتقد است که حتی اگر کودکان شخصاً مورد آزار قرار نگیرند، تنها با مشاهده آزار رنج
میبرند. روبهرو شدن با صحنه آزار دیگران باعث اختلال در فرایند دلبستگی میشود. این فرایند نه تنها یک هیجان بلکه یک توانایی شناختی جهت انطباق مؤثر با استرس و برقراری روابط سالم است. اغلب کودکان آزاردیده از اشکال دلبستگی سازمان نیافته و ناامن رنج میبرند. این حالت باعث طرد دوستان و از دست دادن روابط دوستانه میشود. آنها اغلب از دیگران متنفرند (کاپلان، ۱۹۹۹).
طبق تئوری دلبستگی، کودکان آزاردیده دلبستگی سازمان نیافته و ناامن را با مراقبان خود برقرار میکنند و نسبت به خشم بسیار حساس میشوند. از طرفی والدین آزاردهنده منزوی هستند و کودکان آنها مدلهای بسیار ضعیفی از تعاملات اجتماعی در دسترس دارند. این کودکان از لحاظ هیجانی در خانه امنیت ندارند و نسبت به خشم و خصومت ماورای خانواده بسیار حساس هستند و به همین دلیل در تعاملات خارج خانواده مشکل دارند (مارگالین[۲۸] و همکاران، ۲۰۰۰).
کودکان با سابقه غفلت در معرض خطر مشکلات دلبستگی قرار دارند. این کودکان دچار دلبستگی ناامن هستند. ۸۲ درصد کودکان آزار دیده دلبستگی سازمان نیافته دارند (هیلدیارد و ولف، ۲۰۰۲).
بدرفتاری میتواند تأثیر منفی بر ثبات و تنظیم هیجانی، مهارتهای حل مسئله و توانایی انطباق با موقعیت جدید و استرسزا داشته باشد. این صفات شاید به دلیل این است که این کودکان دلبستگی سالمی به مراقبان خود ندارند و به همین دلیل از دیگران کنارهگیری و اجتناب میکنند (ادلسون، ۱۹۹۹). اختلالات دلبستگی این کودکان منجر به مشکلات ارتباطی بعدی میشود (مرکز اطلاعات کودک آزاری و غفلت، ۲۰۰۴).
ب) احساسات و هیجانات
سرزنش خود و احساس گناه به خاطر حادثه رخ داده و مشکل در تنظیم هیجانات از دیگر مشکلات کودکان آزار دیده است. این افراد نمیدانند در چه موقعیتی، چه حالت هیجانی نشان دهند. گرچه به نظر میرسد قادرند احساسات دیگران را توصیف کنند اما قادر به توصیف احساس خود نیستند. کودکان والدین بیتوجه یاد
میگیرند که به خود به عنوان فردی بیارزش، دوست نداشتنی و بیکفایت نگاه کنند (لونتال[۲۹]، ۱۹۹۹).
این کودکان در پذیرش و درک احساسات دیگران مشکل دارند. پولوک[۳۰] (۲۰۰۱) گزارش میکند فردی که در دوران کودکی از او سوء استفاده شده است خود را به عنوان یک فرد تابع و شکست خورده احساس میکند و تجارب ترس و وحشتزدگی دارد. او خود را به عنوان یک فرد بیچاره، یک طعمه یا یک اسباببازی احساس
میکند. از لحاظ ادراکی این کودکان دنیا را یک مکان خطرناک درک میکنند و احساس بیچارگی، بیقدرتی و خطر دارند. احتمالاً این افراد احساس میکنند که دیگران غیرقابل اعتماد هستند. متأسفانه احساسات بدبینی و خصومت ناشی از این دیدگاه بر سلامتی آنها اثر میگذارد. زمانی که افراد دنیا و دیگران را بسیار منفی ببینند، بدن آنها شروع به ترشح هورمون کورتیزول میکند که بر سیستم ایمنی بدن اثر گذار است و باعث آسیب مغزی و بیماریهای دوران کودکی میشود (کندال-تاکت[۳۱]، ۲۰۰۲).
در مطالعه سوانستون (۲۰۰۳) تنها ۸ درصد از کودکان آزاردیده اظهار سلامتی کلی میکنند، در حالی که ۲۳ درصد از کودکان عادی سلامتی کلی را احساس میکنند. ترسهای خاص و وحشت و احساس بیچارگی در ۳۴ پژوهش در مورد تأثیر مواجهه کودک با آزار مادر دیده شده است (جلن[۳۲]، ۲۰۰۱).
احساس وابستگی، ناخشنودی، کنترل کم خود، عواطف منفی زیاد، منفیبافی و نداشتن حس شوخ طبعی از دیگر مشکلات عاطفی این افراد است (هیلدیارد و ولف، ۲۰۰۲). کودکان آزاردیده نسبت به قربانی شدن خود احساسات منفی دارند (جوهانسون و همکاران، ۲۰۰۴).
ج) عزت نفس و اعتماد به نفس
داشتن تاریخچهای از هر نوع آزار با کاهش عزت نفس کودک همراه است (ادلسون، ۱۹۹۹). آزار کودک عزت نفس او را کاهش میدهد. بدرفتاری میتواند رابطه کودک و سرپرست را خراب کرده و احساس امنیت و عزت نفس را کاهش دهد. دخترانی که مورد غفلت قرار گرفتهاند بسیار منفعل، کنارهگیر و با عزت نفس پایین
میشوند. این کودکان عزتنفس و اعتماد به نفس پایینی دارند و خود را کمتر از دیگران میدانند (مارگالین و همکاران، ۲۰۰۰). عزت نفس پایین و احساس ناامیدی در کودکان آزاردیده در مطالعات پائولوکی[۳۳] و همکاران (۲۰۰۱)، کندال-تاکت (۲۰۰۲)، هیلدیارد و ولف (۲۰۰۲) و سوانستون (۲۰۰۳) نیز تأیید میشود.
د) افسردگی و اضطراب
علائم افسردگی و اضطراب در بیشتر کودکان آزاردیده یافت میشود (برایر و الیوت[۳۴]، ۲۰۰۳). نه تنها آزار بلکه مشاهده آزار دیگران نیز با افسردگی و اضطراب در بزرگسالی ارتباط دارد. مطالعه مارگالین و همکاران (۲۰۰۰) نشان میدهد که کودکانی که آزار جنسی دیدهاند تا یک سال پس از حادثه دچار افسردگی و اضطراب بودهاند. زنانی که دچار آزار جنسی شدهاند نیز بیشتر از سایرین به افسردگی و اختلالات دیگر مبتلا میشوند. اختلال اضطراب جدایی و افسردگی در این کودکان حتی یک سال پس از وقوع حادثه در بین ۳۵ درصد از کودکان آزار دیده در مقابل ۱۷ درصد گروه عادی مشاهده شده است.
بروان (۲۰۰۰) از مطالعه ۷۷۶ فرد به این نتیجه رسید که نوجوانان و بزرگسالانی که در دوران کودکی با آنها بدرفتاری شده است سه برابر بیشتر از دیگران دچار افسردگی میشوند و در میان انواع آزار، آزار جنسی بیشترین اثر را بر افسردگی نوجوانان دارد. آزار جنسی با بیشترین بیماریهای روان پزشکی زنان ارتباط دارد. زنان آزاردیده (نه مردان) بیشتر در معرض خطر افسردگی شدید هستند. به طور کلی کودک آزاری برای زنان اثرات منفی بیشتری دارند. افسردگی و اضطراب و دیگر مشکلات درونی به همان اندازه مشکلات بیرونی مثل اختلالات سلوک و پرخاشگری در میان آزاردیدهها مشاهده میشود .افسردگی شایعترین اثر آزار است. طبق نظر برایرو الیوت قربانیان آزار ۴ برابر بیشتر از دیگران در طول عمر خود افسردگی شدید را تجربه میکنند و دچار اضطراب میشوند(مکمیلان[۳۵] و همکاران، ۲۰۰۱) .
در پژوهشی دیگر سوانتسون (۲۰۰۳) ۴۹ نفر از افرادی را که ۹ سال قبل به دلیل سوء استفاده جنسی در بیمارستان بستری شدند با ۶۸ نفر از افراد عادی مقایسه کرده است. نتایج نشان میدهد که آزاردیدههای جنسی به طور معناداری غمگینتر و افسردهتر از عادیها هستند. سوانستون معتقد است که سوء استفاده از کودک بر عملکرد روانشناختی او اثر میگذارد. کودکان آزاردیده از لحاظ افسردگی، اضطراب و ناامیدی بالاتر از سایرین هستند. برخی تحقیقات نشان میهد که زنان بیشتر از مردان از اثرات کودک آزاری رنج میبرند. در یک مطالعه که هم پسران و هم دختران شرکتکننده دچار آزار جسمی شده بودند مشخص شد که دختران بیشتر از پسران دچار افسردگی شدید و اضطراب شدهاند. در مطالعه دیگری که زنان و مردان شرکتکننده در آن در دوران کودکی همزمان دچار آزار جنسی و جسمی و عاطفی شده بودند نیز چنین نتیجه گرفته شد که زنان بیشتر از مردان آزار دیده دچار افسردگی هستند (تامپسون[۳۶] و همکاران، ۲۰۰۴).
ه) اختلال استرس پس از سانحه
شیوع استرس پس از سانحه در زنانی که به آنها حمله جسمی شده و مردانی که بیش از ۱۰ حادثه آزاردهنده در زندگی خود داشتهاند بیشتر است (روبین[۳۷] و همکاران، ۱۹۹۷).
دورن[۳۸] (۱۹۹۸) گزارش میکند که بسیاری از کودکان آزاردیده علائم استرس پس از سانحه را نشان
میدهند. PTSD در کودکان و نوجوانان به صورت حاد یا درنگیده، فوراً یا سالها پس از حادثه مشاهده
میشود. علائم ممکن است به صورت تجربه دوباره حادثه، مثل افزایش احساس بیحسی (بیحرکتی)، تحریک روانشناختی (ضربان قلب، نفسنفس زدن و …) باشد. آنها ممکن است علائم جسمی داشته باشند، خشمگین شوند یا احساس گناه کنند. ممکن است خاطرات تکرارشونده و ترس از موقعیتهای آزار داشته باشند.
گرچه بیشتر کودکان آزار دیده علائم کامل PTSD را دریافت نمیکنند اما بیش از ۸۰ درصد آنها این علائم را گزارش میکنند. در یک مطالعه ۵۱ درصد از زنان PTSD دچار آزار جنسی در دوران کودکی شده بودند. شاید سابقه آزار در دوران کودکی باعث میشود که فرد در هنگام برخورد با حوادث و استرسهای زندگی در مقابل PTSD آسیبپذیرتر باشد (کندال- تالت، ۲۰۰۲). حوادث آزاردهنده دوران کودکی با خاطرات آزاردهندهای که باعث PTSD میشود ارتباط دارد (کاهیل[۳۹] و همکاران، ۲۰۰۴).
و) سایر بیماریهای روانی
ارتباط مستقیمی میان تعارضات در خانه و انواع مشکلات روانی وجود دارد. تعارضات کلامی میان والدین با افزایش مشکلات سلوک همراه است و تعارضات کلامی همراه با آزار جسمی باعث بروز اختلال سلوک در سطح کلینیک میشود (فانتازو[۴۰] و همکاران، ۱۹۹۱).
در پژوهش هارتر و تیلور[۴۱] (۲۰۰۰) افرادی با سابقه انواع آزار در دوران کودکی به پرسشنامه ۰۹- SCL پاسخ دادند. این افراد بیشتر از سایرین دچار پارانوئید و علائم سایکوتیک بودند. آزاردیدههای جنسی و جسمی علائم وسواس، اضطراب فراگیر و جسمیسازی را نشان دادند.