-
- ۳ . مغلوب شدن عقل
هواپرستی از درون انسان سرچشمه می گیرد آدمی با پیروی از هواهای نفسانی، عقل را که حاکم عادل و بزرگ ترین نعمت الهی است کنار می زند و ظلمت نفس را بر نورانیّت عقل غلبه می دهد و او را به اسارت فرمانده ی پایگاه هوی و هوس که شیطان است در می آورد.
عقل چیست: راوی می گوید: از حضرت امام جعفر صادق ( ع ) پرسیدم: ” عقل چیست؟ ” امام ( ع ) فرمودند: (( عقل ، چیزی است که به وسیله ی آن خداوند بخشنده پرستش می شود و بهشت به وسیله آن به دست می آید )) عرض کردم: ” در وجود معاویه چه بود؟ ” امام ( ع ) فرمودند: (( در وجود معاویه شیطنت بود؛ چیزی که شبیه عقل هست، امّا عقل نیست! )) . (حرّ عاملی، ترجمه ی جهاد با نفس، ص ۸۹ ) .
عقل یک نیروی حسابگر، که می سنجد این کار ِ مورد نظر، چه تأثیری نسبت به آینده و سرنوشت و آخرت ما دارد. غریزه، محاسبه ای ندارد بلکه کششی است مبهم، شبیه جذب و انجذاب مغناطیسی که انسان را چشم بسته نسبت به عواقب و آینده کار، به سویی می کشد و عقل با آگاهی محاسبه می کند و می سنجد که این کار، ما را به کجا می کشاند و نسبت به آینده ما چه تأ ثیری خواهد داشت و به تناسب این آگاهی و محاسبه و سنجش تصمیم می گیرد و به دنبال آن اقدامی می کند که نتیجه مطلوبی داشته باشد. پس عقل و نفس با هم مبارزه می کنند و این دو، در مقابل هم تلقی شده اند برای آن است که مطالب به ذهن نزدیک تر و درکش آسان تر شود و گرنه این دو درعرض هم نیستند ؛ چرا که، نفس یک سری خواهش ها و میل ها دارد و عقل، چراغی است که راه را روشن می کند و سرانجام قوّه تصمیم گیری که یک مرتبه نفس است و از جوهر نفس بر می خیزد در بین عقل و تمایلات، تعیین کننده خواهد بود . (مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ج ۱ ، ص ۱۸۶ ) .
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
هواپرستی باعث می شود که عقل افراد تحت امرش، مغلوب شده و گاهی به طور کلّی اسیر و منکوب گردد . که در قرآن و نهج البلاغه به آن می پردازیم :
۳ . ۳ . ۱ . مغلوب شدن عقل در قرآن :
وَ مِنهم مَن یَستَمِعُ الیکَ حتَّی اِذا خَرَجوا مِن عِندکَ قالوا لِلَّذینَ اوتوا العلمَ ماذا قالَ ءانِفاً اُولئِکَ الَّذینَ طَبَعَ اللهُ علی قُلوبِهِم وَ اتَّبَعوا اَهواءَهُم . محمد (۴۷) : ۱۶ .
گروهی از آنان به سخنانت گوش فرا می دهند، امّا هنگامی که از نزد تو خارج می شوند به کسانی که علم و دانش به آنان بخشیده شده می گویند: (( الان چه گفت ؟! )) آن ها کسانی هستند که خداوند بر دل هایشان مُهر نهاده و از هوای نفسشان پیروی کرده اند .
طباطبایی در المیزان ذیل آیه شریفه می گوید: که درباره استفهام در جمله ( ماذا قال آنفاً ) سه قول وجود دارد: به نقل از آلوسی صاحب تفسیر روح المعانی، استفهام در جمله، برای به دست آوردن حقیقت مطلب است، چون آن ها غرق در کبر و غرور و پیروی هواهای خود بودند و این هواها نمی گذاشت سخن حق را بفهمند، هم چنان که در جای دیگر فرموده : فَما لِهولاءِ القومِ لا یَکادونَ یَفقَهونَ حدیثاً . نساء : ۷۸ . ( آلوسی ، روح المعانی، ج ۲۶ ، ص ۵۰ ) .
و به نقل از صاحب مجمع البیان که گفته است: استفهام به منظور استهزاء است. و نیز گفته است: برای تحقیر است، گویی سخن حق در نظرشان پر از اباطیل بوده و اصلاً معنای درستی نداشته. و برای هریک از این سه قول وجهی است. که برای جلوگیری از تطویل مطالب به توضیح آن ها نمی پردازیم . (طبرسی ، مجمع البیان ، ج ۹ ، ص ۱۰۲ )
پس این آیه در مقام معرفی کفار است و در حقیقت معنای پیروی هواها، إمارت و فرماندهی طبع (مهر ) بر قلب و عقل است، پس قلبی که محکوم طبع نموده و بر طهارت فطری و اصلی خود باقی مانده باشد در فهم معارف دینی و حقائق الهی درنگی ندارد .(طباطبایی، المیزان، ج ۱۸ ، صص ۳۵۵ ـ ۳۵۶ ) .
در اطیب البیان نیز آمده است: که از علی بن ابراهیم است که گفت (( نزلت فی المنافقین )) زیرا آن ها می آمدند حضور پیامبر و فرمایشات آن حضرت و آیات شریفه قرآن را استماع می کردند. چون از خدمتش بیرون می رفتند می گفتند: که ما نفهمیدیم و درک نکردیم فرمایشات او را، اشاره به این که بیهوده و بی مغز بود چیزی به دست ما نیامد. و به واسطه ی قساوت قلب و سیاهی دل، قلب آن ها مهر شده، از قابلیت افتاده و خداوند آن ها را به خود واگذارده و عنایتی به آن ها ندارد و آن ها هواهای نفسانیه خود را متابعت می کنند . (طیب، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج ۱۲، صص ۱۵ ـ ۱۷۶ ) .
اعمال و رفتار انسان اگر خلاف دستورات الهی باشد قساوت قلب را به دنبال دارد و هر آن چه که بشنود و بخواند در دل و جان و قلب جا نمی گیرد و گویی بر قلبش مُهری کوبیده شده که سخن حق بر دلش و قلبش وارد نشود . و این نتیجه ی سرپیچی از دستورات الهی است که به خاطر پیروی از هوای نفس به وجود آمده است .
۳ . ۳ . ۲ . مغلوب شدن عقل در نهج البلاغه :
حضرت علی ( علیه السّلام ) در (( حکمت ۲۱۱ )) به این اثر اشاره نموده و می فرمایند: « وَ کَم مِن عَقلٍ أسیرٍ تَحتَ هَوَی أمیرٍ ». ( صبحی صالح ، نهج البلاغه ، ص ۵۰۶ ) .
« و چه بسا عقل که اسیر فرمان روایی هوس است » . ( دشتی ، محمّد ، ترجمه نهج البلاغه ، ص ۴۸۱ )
چه بسا خردی که زیر فرمان هوا و اسیر اوست. عقل یا توان غلبه بر نفسِ امّاره و منصرف کردن خود را از خواست خویشتن دارد، یا چون کشتی گیر در برابر آن می ایستد که در این صورت گاهی عقل غالب است و گاهی نفس. نوع اوّل : عقلی است که مطیع خداوند و به امر خداوند نیرومند است . نوع دوم : از جهتی نظیر نوع اوّل است. امّا نوع سوم : عقلی است که خدا را نافرمانی کرده و فرمانبر نفس است و همچون اسیری در دست هوای نفس می باشد. این نوع عقل در عالم انسان ها فراوان است ، چون لذت های محسوس بر خلاف لذّات عقلی ، نقد و حاضر است و برای همین است که امام ( علیه السّلام ) از این نوع عقل ( عقلِ مغلوب هوای نفس ) آگاهی هشدار داده است . ( ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، حکمت ۱۹۶ ، ج ۵ ، ص ۳۵۱ ) .
مؤید این مطلب حدیث دیگری از امام ( علیه السّلام ) است ایشان می فرمایند : « الهوی ، عدوّ العقل » . « خواسته های ناروا ، دشمن خرد هستند . » ( انصاری، ترجمه غررالحکم ، ج ۱ ، ص ۱۳ ، جمله ۳۲۱ ) .
وچه بسیار است عقل اسیر در دست خواهش نفس امّاره امیر، به عبارت دیگر : عاقل گرفتار در دست جاهل . ( نواب لاهیجانی ، محمّد باقر ، شرح نهج البلاغه ، حکمت ۲۴۱ ، ص ۳۱۱ ) .
و نیز امام (ع ) در این فراز از نامه ۳۱ می فرمایند : « وَ الهوی شریک العمی » . ( صبحی صالح ، نهج البلاغه ، ص ۴۰۴ ) .
« هوای نفس مساوی با کوری است » . ( دشتی ، محمد ، ترجمه نهج البلاغه ، نامه ۳۱ ، ص ۳۸۳ ) .
هوای نفس شریک کوری و نابینایی است، و وجه اشتراکش با کوری، همان گمراهی و ترک اعتدال به مانند کوری است و هرچه با کوری جهت مشترک داشته باشد شایسته ی اجتناب است همانند این گفته است که : دلبستگی تو به هر چیز ، کور و کرت می کند . ( ابن میثم بحرانی ، شرح و ترجمه نهج البلاغه ، ج ۵ ، ص ۹۵ ) .
پس هوای نفس، انسان را کور می کند. عقل انسان را زائل می کند، به عبارتی هوای نفس یک کوری عقلانی به انسان می دهد. بصیرت را از انسان می گیرد، یعنی یک کوری معرفتی و شناختی به انسان می دهد . و درک انسان را ضعیف می کند .
۳ . ۴ . بی عدالتی در داوری
موضوع عدل و عدالت یکی از مباحث مهم دین مقدس اسلام است . برقراری عدل و عدالت در جامعه، وظیفه الهی است و اساس و قوام و استمرار حکومت ها در رعایت عدالت توسط حاکمان آن ها می باشد . و نبود عدالت که ممکن است به خاطر پیروی از هوای نفس باشد ؛ باعث ظلم در حق کسانی شود که به آن ها ظلم شده است و حق شان ضایع گردیده است که قرآن در این زمینه به آن پرداخته است :
۳ . ۴ . ۱ . بی عدالتی در داوری در قرآن :
یا اَیُّها الَّذینَ آمَنوا کونوا قَوّامینَ بِالقسطِ شُهداءَ لِلّهِ وَ لو علی اَنفُسّکم اَوِ الوالدینِ وَ الاَقرَبینَ اِن یَکُن غَنیّاً اَو فَقیراً فَاللهُ اَولی بِهِما فَلا تَتَّبِعوا الهَوی اَن تَعدِلوا وَ اِن تَلوا اَو تُعرِضوا فَاِنَّ اللهَ کانَ بِما تَعمَلونَ خبیراً . نساء (۴) : ۱۳۵ .
ای کسانی که ایمان آورده اید! کاملاً قیام به عدالت کنید . برای خدا شهادت دهید، اگر چه به زیان خود شما، یا پدر و مادر و نزدیکان شما بوده باشد؛ اگر آن ها غنی یا فقیر باشند، خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند. بنابراین، از هوی و هوس پیروی نکنید؛ که از حق، منحرف خواهید شد. و اگر حق را تحریف کنید، و یا از اظهار آن اعراض نمایید، خداوند به آن چه انجام می دهید، آگاه است .
در تفسیر روان جاوید آمده است: مؤمن باید ساعی و مجاهد در اقامه عدل باشد و از شهادت به حق در راه خدا دریغ ننماید اگر چه بر ضرر خود و کسان نزدیک و دور او باشد و نباید مراعات فقر کسی را کند و شهادت بر نفع او دهد یا ملاحظه غنی و حشمت کسی را نماید و بر ضرر او شهادت ندهد چون خداوند سزاوارتر است از هر کس به مراعات و ملاحظه از بندگانش با وصف این ، مراعات حق را براین قبیل امور ترجیح داده و اداء شهادت را واجب و کتمان آن را حرام فرموده و در مقابل حکم الهی نباید ملاحظه دوستی یا دشمنی یا عصبیّت یا ترس یا رحم یا جهات دیگر را کرد و از مرّ حق تجاوز نمود و هوای نفس را باید از خود دور کرد که موجب عدول از حق است و ترک آن مقتضی ثبات در عدل . و در مجمع از حضرت باقر ( علیه السّلام ) روایت نموده که مراد از گردانیدن زبان ، تبدیل شهادت است و مراد از اعراض، کتمان از آن است و در هر حال خداوند بر اعمال بندگان خبیر است و مجازات می فرماید . ( ثقفی تهرانی ، تفسیر روان جاوید ، ج ۲ ، ص ۱۳۸ ) .
در این آیه تأکید فراوانی نسبت به مسئله عدالت شده است و این به خاطر وجود زمینه بی عدالتی در درون فرد و میان جامعه است؛ و گرنه این همه کلماتی که مبنی بر تأکید است، یک جا در یک آیه به کار نمی رفت. لذا قیام به عدالت باید خوی و خصلت مؤمنان گردد و در هر جا و هر زمان نسبت به انجام آن احساس مسئولیّت نمایند . (قرائتی ، تفسیر نور ، ج ۲ ، ص ۴۶۹ ) .
نکته کلیدی در اجرای عدالت، سرکوب هوای نفس و دوری جستن از آن است در غیر این صورت، زمینه های انحراف انسان از سوی حق فراهم می گردد .
امام علی (ع) که مظهر عدل و عدالت خواهی می باشد به این مسئله در نهج البلاغه پرداخته است که میان مردم به حق داوری کنید و از هوای نفس خود پیروی نکنید .
۳ . ۴ . ۲ . بی عدالتی در داوری در نهج البلاغه :
یک داور و قاضی در صورتی می تواند به حق داوری کند که پا روی هواهای نفسانی خود بگذارد و در قضاوت هایش فقط خدا را ببیند و بس. شاید به ظاهر در این دنیا به مقام و جایگاهی رسیده باشد که مردم او را اِکرام کنند، امّا اگر به نا حق حکم کند قطعاً گرفتار عذاب الهی خواهد شد.
« فَإنَّما حُکِّمَ الحَکَمانِ لِیُحیِیَا مَا أحیَا القرآنُ و …… وَ کانَ الجَورُ هَواهُما فَمَضَیا علیه . وَ قَد سَبَقَ استِثنَا ؤنَا عَلَیهِما ـ فِی الحُکُومَهِ بالعَدلِ ، وَ الصَّمدِ لِلحَقُّ ـ سُوءَ رَأیِهِمَا ، وَ جَورَ حُکمِهِما » . ( صبحی صالح ، نهج البلاغه ، خطبه ۱۲۷ ، ص ۱۸۵ ).
« اگر به آن دو نفر ( ابوموسی و عمر و عاص ) رأی به داوری داده شد، تنها برای این بود که آن چه را قرآن زنده کرد، زنده سازند، ….. چون ستمگری با هواپرستی آن ها سازگار بود با ستم همراه شدند . ما پیش از داوری ظالمانه ی شان با آن ها شرط کردیم که به عدالت داوری کنند و بر اساس حق حکم نمایند ، امّا به آن پای بند نماندند » . ( دشتی، محمّد، ترجمه نهج البلاغه، ص ۱۷۱ ) .
ما به حکمیّت رضایت دادیم به شرط این که به کتاب خدا عمل کنند، بدیهی است اگر شرط به عمل نیاید، مشروط در حکم معدوم است، و با توجّه به این که ما از آن ها تعهد گرفته بودیم که بد اندیشی نکنند و رأی شخصی خود را در این کار دخالت ندهند چون عمداً با شرایط مخالفت کرده اند، ردّ حکم و مخالفت با رأی آن ها واجب است. توفیق و دور ماندن از لغزش با خداست . ( ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، خطبه ۱۲۵، ج ۳ ، ص ۲۴۸ ) .
حکومت از آن خداست و خداوند برای این که عدل و عدالت برقرار شود افرادی را انتخاب می کند تا بر زمینیان به عنوان جانشین خود احکام الهی را پیاده سازند. امّا عدّه ای هم هستند که با خواهش های نفسانی خود از حکومت خدا خارج می شوند و حکومت ظالمانه تشکیل می دهند .
۳ . ۵ . انکار حقّ آشکار
یکی از بارزترین آثار هواپرستی که در این بخش مورد بحث ماست این است که هواپرستی حجاب و آفت شناخت، و منع حق می گردد، اتّفاقاً یکی از مهم ترین آثار تقوا نیز ضدّ همین اثر است. تقوا و هواپرستی ضدّ خاص یکدیگرند، زیرا هوی و هوس، منشأ خطایا و گناهان است و در مقابل تقوا، منشأ مصون ماندن از خطایا و کلّ گناهان است .
۳ . ۵ . ۱ . انکار حقِّ آشکار در قرآن :
آن کس که دل به هوا و هوس می دهد حقیقتاً خدا را فراموش کرده است و شاید هم نمی داند امّا کارش مبارزه علنی و آشکار با خدا است. پیروی از هوای نفس، در نهایت انسان را به انکارِ حقِّ آشکار و خیانت می کشاند .
یا داودُ اِنّا جَعَلناکَ خَلیفَهً فِی الارضِ فَاحکُم بَینَ النّاسِ بِالحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الهوی فَیُضِلَّکَ عَن سَبیلِ اللهِ اِنَّ الَّذینَ یَضِلّونَ عَن سَبیلِ اللهِ لَهُم عَذابٌ شدیدٌ بِما نَسوا یَومَ الحِساب . ص (۳۸) : ۲۶ .
ای داوود! ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داوری کن، و از هوای نفس پیروی نکن که تو را از راه خدا منحرف سازد؛ کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند!
در المیزان آمده است: که در داوری در بین مردم پیروی هوای نفس نکن که از حق گمراهت کند حقّی که همان راه خداست و در نتیجه می فهماند که سبیل خدا حق است. و ( إنَّ الَّذین ….. ) این جمله نهی از پیروی هوای نفس را تعلیل می کند به این که این کار باعث می شود انسان از روز حساب غافل شود و فراموشی روز قیامت هم عذاب شدید دارد و منظور از فراموش کردن آن، بی اعتنایی به امر آن است. (طباطبایی، المیزان، ج ۱۷ ، ص ۲۹۷ ؛ بروجردی، تفسیر جامع، ج ۶ ، صص ۲۸ ـ ۲۹ ) .
داوری کردن و قضاوت بین مردم کار هر کسی نیست، تنها افراد برگزیده از طرف خداوند می توانند داور و قاضی خوبی باشند. کسی که اعتقادی به قبر و قیامت و عذاب الهی ندارد و از هوای نفس پیروی می کند گمراه می شود و جامعه را به نابودی می کشاند .
۳ . ۵ . ۲ . انکار حقِّ آشکار در نهج البلاغه :
امام علی ( علیه السّلام ) در (( نامه ۶ )) خطاب به معاویه که چنین کرد می فرمایند: « وَ لَعَمرِی ، یا مُعاویهُ ، لَئِن نَظَرتَ بِعَقلِکَ دُونَ هَواکَ لَتَجِدَنِّی أَبرَأَ النَّاسِ مِن دَمِ عُثمانَ ، وَ لَتَعلَمَنَّ أنِّی کُنتُ فی عُزلَهٍ عَنهُ إلّا أن تَتَجَنَّی مَا بَدا لَکَ ! » . ( صبحی صالح ، نهج البلاغه ، نامه ۶ ، ص ۳۶۷ ) .
« ای معاویه! اگر دور از هوای نفس ، به دیده ی عقل بنگری، خواهی دید که من نسبت به خون عثمان پاک ترین افرادم. و می دانی که من از آن ماجرا دور بوده ام، جز این که از راه خیانت مرا متّهم کنی، و حقّ آشکاری را بپوشانی! » ( دشتی محمّد، ترجمه نهج البلاغه ، ص ۳۴۷ ) .