- بارور ز میل
- بارور ز درد
- هرکس ز تاریکی نمیترسید
موصول و حرف مخفف« از»:
- کز پشت شیشه در اتاق گرم
فروغ فرخزاد ، وزن و قافیه را به اعتبار وزن و قافیه نمیخواست. فرخزاد همیشه میگفت: این وزن نیست که شعر را انتخاب میکند، من به حکومت وزن اعتقادی ندارم، شعر من وزن خودش را دارد. (م. آزاد، ۱۳۷۶ : ۲۰۰-۱۹۶)
درخشانترین دستاورد شعری فروغ، مجموعه تلاش و تجربهای است که او در قلمرو بکار گرفتن زبان گفتار و نزدیک کردن زبان شعر به زبان نثر انجام دادهاست. چگونگی وزن تابع چگونگی زبان است. بنابراین در شعر فروغ به تبع آن ویژگی زمانی، وزن نیزبه موسیقی طبیعی گفتار نزدیک میشود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در سالهایی که اخوان ثالث، به رغم شعر و نظر نیما، وزن را تبدیل به عنصری تزئینی و سماعی غالب بر زبان شعرش میکرد و شاملو پس از رها کردن وزن و نزدیک شدن به زبان گفتار و نشان دادن این آغاز درخشان، با بکار گرفتن ویژگیهای کلمه و کلامیزبان دیروز و انواع همآواییهای حرفی و واژه ای، از زبان عصر خویش دور میافتاد؛ فروغ تنها شاعری بود که با زبان و وزن گفتاری شعر خود در تداوم این مهمترین دستاورد شعری نیما کوشید. زبان و وزن و تمام ویژگیهای شعر فروغ، نتیجۀ چگونگی نگرش و صناعت شعری اوست. ابزارهای بیانی شعر فروغ تابع صناعات«خودسرایی» است و طبیعی است که زبان چنین شعری به زبان گفتار و وزن آن به موسیقی پنهان در پس گفتار نزدیک میشود.
در قلمرو وزن، دیدگاه های فروغ مشابه نیماست. او در شعرخود وزنی را جستجو کرد و دریافت که نیما از جوانی همواره در پی آن بود. نیما بارها گفته بود که «اوزان شعری قدیم ما اوزان سنگ شدهاند… وزن جامد و مجرد نیست و نمیتواند باشد. وزنی که من به آن معتقدم جدا از موزیک و، پیوسته با آن، جدا از عروض و پیوسته با آن فرم اجباری است که طبیعت مکالمه ایجاد میکند[۱۲]»
فروغ نیز گر چه وزن را رها نکرد و همواره بر ضرورت وزن در شعر اصرار میورزید، با این حال، با بکار گرفتن وزنهای مستعد و غیر ضربی، و حتی به بهای دگرگون کردن و دستکاری آنها[۱۳]، توانست وزن شعرش را به آهنگ طبیعی گفتار نزدیک سازد و به قول خودش، وزن را تبدیل به نخی نامرئی در میان واژهها کند:
«من جمله را به ساده ترین شکلی که در مغزم ساخته میشود بر روی کاغذ میآورم، و وزن مثل نخی است که از میان این کلمات رد شده بیآنکه دیده شود فقط آنها را حفظ میکند و نمیگذارد بیفتد. اگر کلمه «انفجار» در وزن نمیگنجد و مثلاً ایجاد سکته میکند. بسیار خوب، این سکته مثل گرهی است در این نخ. با گرههای دیگر میشود اصل «گره» را هم وارد وزن شعر کرد و از مجموع گرهها یکجور هم شکلی و هماهنگی بوجود آورد. مگر نیما این کار را نکرده؟ بنظر من حالا دیگر دوره قربانی کردن «مفاهیم» بخاطر احترام گذاشتن به وزن گذشتهاست. وزن باید باشد. من به این قضیه معتقدم. در شعرفارسی وزنهائی هست که شدت و ضربههای کمتری دارند و به آهنگ گفتگو نزدیکترند همانها را میشود، گرفت و گسترش داد. وزن باید از نو ساخته شود و چیزی که وزن را میسازد و باید اداره کنندۀ وزن باشد- برعکس گذشته- زبان است. حس زبان، غریزه کلمات، و آهنگ بیان طبیعی آنها… وقتی از من میپرسید در زمینه زبان و وزن به چه امکانهائی رسیدهام، من فقط میتوانم بگویم به صمیمیت و سادگی. نمیشود این قضیه را با شکلهای هندسی ترسیم کرد. باید واقعی ترین و قابل لمسترین کلمات را انتخاب کرد. حتی اگر شاعرانه نباشند باید قالب را در این کلمات ریخت نه کلمات را در قالب.
زیادیهای وزن را باید چید و دورانداخت، خراب بشود. اگر حس شما و کلمات شما روانی خودشان را داشته باشند بلافاصله این خرابیقراردادی را جبران میکند. از همین خرابیهاست که میشود چیزهای تازه ساخت[۱۴]».
فروغ توانست وزن شعر را به همان دوره «انتظام طبیعی» که نیما آن را آخرین مرحله تکاملی وزن میدانست، نزدیک سازد[۱۵]. (نیکبخت، ۱۳۷۲ : ۵۰-۳۷)
از نظر مضمون، مکرر از عشق، خواهش تن و جان و سوداهای عاشقانهاست که تفاوت -نه امتیاز- آن با آثار سایر چارپاره سرایان، همان شهامت زنانگی و بیپروائی در طلب است که تا آخر به عنوان وجه امتیازی برای فروغ باقی میماند، وقتی هم میخواهد نظر گاهی والاتر بگزیند و ذهن شاعرانهاش را در قلمرو وسیع تری به جستجو وا دارد؛ به نوعی رؤیا زدگی و خیال پردازی روی میآورد:
گر خدا بودم ملائک را شبیفریاد میکردم
سکّه خورشید را در کوره ظلمت رها سازند….
«عصیان- عصیان خدا»
(م. آزاد، ۱۳۷۶ : ۳۰۴-۳۰۳)
فروغ در مورد وزن میگوید: «زبان فارسی آهنگ خودش را دارد و این آهنگ است که وزن شعر فارسی را میسازد و اداره میکند. من هیچ وقت اوزان عروضی را حکم نخواندهام، آنها را در شعرهائی که میخواندم پیدا کردم… به نظر من حالا دیگر دوره قربانی کردن «مفاهیم» به خاطر احترام گذاشتن به وزن گذشتهاست. وزن باید باشد. من به این قضیه معتقدم.»
از نظر فروغ وزن باید از نو ساخته شود و سازنده و اداره کننده وزن، زبان است. زیادیهای وزن را باید چید و دورانداخت. وزن وزبان از هم جدا نیستند. قدیمها زلف یارشان به بلندی یک مصراع بود، حالا یک مصراع و نیم است یا یک مصراع و سه چهارم ؛ ما که دشمن وزن نیستیم. ما میگوییم بیائید حرفهای خودمان را بزنیم. (اینترنت)
فروغ فرخزاد معتقد است که وزنهای قدیم قاتل حسها و کلمههای یک آدم امروزی است. اما کنار گذاشتن وزن را هم صحیح نمیداند. او میگوید: «من تجربه بیوزن را به عنوان شعر قبول نمیکنم، به عنوان فکرهای شاعرانه چرا. وزن باید مثل نخی باشدکه کلمهها را به هم مربوط میکند. وزن باید در شعر فارسی باشد. اگر کلمهای در وزن نمیگنجد و سکته ایجاد میکند، از این سکته باید وزن ایجاد کرد.
در این قسمت قطعههائی که دارای سکتۀ عروضی هستند آورده میشود:
- باید که عطر بوسه خاموشش مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلن
با نالههای شوق بیامیزد مفعولُ فاعلاتن فعولن¬ بدون سکته
مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلن¬ با سکته
در گیسوان آن زن افسونگر مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلن
دیوانه وار عشق و هوس ریزد مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلن
«اسیر-شعله رمیده»
- بر دامنم غنوده چو طفلی و من زمهر مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن
بوسیدهام دو دیده در خواب رفته را مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن
درکام موج دامنم افتادهاست و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را
در کا مِ مُج دا مَ نَم اُف تا دِ اَس تُ او
- - U - - U - - - U - U -
بی رون کِ شی دِ دا مَ نِ در آ بِ رَف تِ را
- - U - U - UU - - U - U -
مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن
همان طور که میدانید سکتۀ عروضی هنگامیاتفاق میافتد که دو هجای کوتاه ، یکی در آخر یک رکن و دیگری در اول رکن بعدی باشدو به جای آن دو هجای کوتاه، یک هجای بلند بیاید.