(رضایی، ۱۳۸۲ : ۱۸۳)
صلاح الدین سلجوقی در کتاب « تجلّی خدا در آفاق و انفس » میگوید:« شعر از فنون ظریفه است به معنی کلمه عبارت است از یک الهام قلبی و روحی آنهم از فیض دنیای برین. قریحه و ضمیر دو فرشتهاند که روح شعر را از آسمان برین به شاعر فرود میآورند و در عین حال عمیقترین، راستترین و موزونترین زیباییهای شکل را نیز تلقین میکنند و بر رهنمایی این دو فرشته است که شاعر می تواند حدود ذاتی و ابدی فن خود را بهتر از همه به وضاحت بداند و بشناسد. » (سلجوقی، ۱۳۸۷ : ۵۶)
بسیاری از شاعران در ادوار مورد مطالعه، برای شعر قایل به نوعی منشأ ازلی و الهام خداوندی هستند و آن را چیزی از رنگ و لون وحی بر شمارند. مولوی در این باره میگوید :
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
قطرهی دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش
(مولوی، ۱۳۸۶ :۳۷۶)
نظامی شعر را مربوط به منشأ ازلی میداند و آن را جریانی توصیف میکند که از سرچشمهی ذات خداوندی نشأت گرفته و معتقد است در طبع هر گویندهای نیرویی هست که آن را به سر چشمهی ازلی پیوند میدهد:
بلی در طبع هر داننده ای هست که با گردنده، گرداننده ای هست
(نظامی۱۳۸۶: ۲۲۹)
فردوسی به نوعی فرّسخنوری قایل است و باور دارد که قوّه وادراک شاعری نیرویی ویژه است که خداوند به شاعران هدیه داده و از توان هرکسی خارج است. بنابراین از نظر فردوسی، شاعران نیز در زمره افراد فرهمند هستند که اندیشه خود را از سرچشمه ازلی میگیرند :
کسی را که یزدان فزونی دهد سخندانی و رهنمونی دهد
( فردوسی، ۱۳۸۵ ج۱ : ۲۸۰)
سنایی بر این باورر است که شعر و شرع و عالم لاهوتی، دارای خاستگاه و منشأ واحدی هستند. او آرایش جهان را ناشی از این سه چیز توصیف میکند و باور دارد که زیبایی و معنیدار بودن هستی ناشی از این سه نیرو است:
شعر و عرش و شرع از هم خاستـند تا دو عالــــــم زین سه حرف آراستند
نـــــور گیرد چون زمین از آسمان زین سه حرف یک صفت هــر دو جهان
(سنایی غزنوی، ۱۳۸۷: ۱۶۹)
سنایی پایگاهی عظیم برای خود و سایر همگنان مانند فردوسی، انوری، شهابی، ازرقی و خاقانی و سایراقران قایل است. سنایی با ایراد استعارههای زیبا از نام شاعران، آسمان و زمین و بهشت و حتّی عناصر اربعه، مانند آب و خاک و باد و آتش را که قدما باور داشتند همه موجودات و هستی از آنان ساخته شده است، ناشی از شعر و شاعری میداند. سنایی حتی پا را از این فراتر می نهد و میگوید جهان هستی رنگ و بوی خود را از شاعران گرفته، خود جهان آفرینش نیز به نوعی شعر است.
آفتاب ار چـــه سمـائی گشته است در سنا جنس سنایــــــی گشته است
از کمال شعر و شوق شاعـــــــری چرخ را بین ازرقی و انـــــــــــــوری
باز کــن چشم و ز شعر چون شـکر از بهشت عدن فـــــــــــردوسی نگر
شعــر را اقبـــــال جمشیدی ببین مـهــــر را شمسی و خـورشیدی ببین
ور ز بالا ســـــــوی ارکان بنـگری هم شهابی بینی و هم عـــــــــنصری
ور درین علمت کند شــاهی هـوس علــــــم اگر در چینست خاقانیت بس
چـــون بهشت و آسمـــان و آفتاب چـــون عنـــاصر باد وآتش خاک و آب
نسبتی دارنـد بـــا این شـــــاعران پس جهان شاعر بود چون دیـــــگران
( همان: ۱۶۹)
اوحدی مراغهای، شعر را نوری از آسمان توصیف میکند و با این تعبیر اعتقاد دارد که شعرخصوصیّت و جنبهای وحیانی دارد. بدین ترتیب او جاودانگی و ارزش شعر را چون وحی استوار و غیر قابل تشکیک توصیف می کند و میگوید:
شعرنوری زعرش تابنده است زان چوعرش استوار وپاینده است
(اوحدی مراغه ای، ۱۳۷۳: ۱۲۱)
سنایی معتقد است که شعر او الهامی از سوی پروردگار است. زیرا صورت و محتوی شعر او ملهم از عالمی برتر است که مقام خداوندی می باشد.
شعر من نیک از عطای نیک تست ایرا که مرغ هــر کجا به برگ بیند به برون آرد نوا
(سنایی غزنوی، ۱۳۸۷: ۱۰۹)
سیف فرغانی، نوا و شعر خود را چون سنایی دارای منشأ ازلی و وحیانی میداند. او نیز براین باور است که شعر در او جوشش شوق و جذبه لاهوتی دارد و او چون بلبل، ترانه خوان چهره و روی محبوب ازلی خود م باشد:
چون فاخته بنالم اکنون که مر تو را شد همچون گلوی قمری ز آن خط عنبرین لب
هنگام شعر گفتن شوقت مرا قرین دان زآن سان که در خموشی با لب بود قرین لب
( همان : ۲۱۸)
انوری، زبان وآن چه را به نام شعر بر او جاری میشود، ناشی از جوشش چشمه ازلی و آسمانی میداند و بر این باور است، اگر آن چه او میگوید، خاستگاهی آسمانی نداشت او هرگز توانایی سرودن چنین سخنانی را نداشت. او زبان خود را، زبان رمز وحیانی توصیف میکند که ریشه در آسمان دارد نه زمین :
این هم اقبال تو میگوید ورنه تو بگوی کز چو من شاخ چنین میوه چرا آید بار
من برآنم که مدیح تو بخوانم برخـاک تا شود خاک سیه کنفیکــون زر عیار
( انوری، ۱۳۷۶: ۲۱۶۰)
ناصر خسرو بی هیچ تردیدی معتقد است که نیروی شاعری وی دارای منشأ الهی است و آنچه بر ذهن و زبان او می گذرد چون وحی منزل است. او بر این باور است که شعر او نیز چون قرآن کریم دارای منبع الهی می باشد:
تو هیچ کسی دیدی که آیات قرآن را جز مـــــن به خط ایـــزد بنمود مسطر
در نفس من این علم عطاییست الهی معروف چو روز است نه مجهول و نه منکر
(ناصر خسرو، ۱۳۸۷: ۳۱۹)
۵-۳-۴- احترام و عظمت شاعران
حرمت و عظمت شاعران و ارزش سخن وسخنوری از دیگر موضوعاتی است که در شعر شاعران منعکس گردیده است . آنان بر این باورند که علاوه بر ارزش ذاتی شعر، شعر باعث میشود که شاعر از منظر پایگاه اجتماعی و مقامات معنوی جایگاه بالایی، بدست آورد. فردوسی در این باره میگوید:
سخن گر چه دل را به دل رهبر است سخنگوی را حــرمتی دیگر است
( فردوسی، ۱۳۸۵ ج۱ : ۴۲۹)
فرخی سیستانی، شاعری و سخن سرایی را کاری با عظمت توصیف می کند و معتقد است که حرفهی شاعری کار هرکسی نیست وآن کس که ادعای شاعری دارد، واقعاً باید به طور ذاتی شاعر باشد. او در این باره می گوید:
چون تو نشود هر که به شغل تو زند دست زن مـــرد نگــردد به نکو بستن دستار
( فرخی سیستانی، ۱۳۸۵: ۱۵۴)
اَبوزَید محمد غضائری رازی (درگذشته ۴۲۶ قمری) نیز چون فرخی پرداختن به شعر و شاعری را در خورد هر کس نمیداند و بر این باور است که رسیدن به این مرتبه، مستلزم شرایط بسیاری است که هرکس را توانایی رسیدن به آن نیست:
نه هرکو قلم برگرفت از دوات شفاکرد داند جهان را ز دا