در چنین فضایی نیما توفیق یافت تحولی اساسی و بنیادین در ساختار و محتوای شعر سنتی ایجاد کند. او با تکیه بر جهانبینی و تأثرات عاطفی نو، تصاویر خیالی، موسیقی و زبانی تازه، شعر کلاسیک را در بستری نوجویانه به جریان انداخت. بررسی دهههای حیات شعری نیما نشان میدهد که او در پیمودن این راه تجربه های مختلفی را پشت سر گذاشته است. اولین تجربه شعری او با درونمایه رمانتیک عرضه می شود اما به تدریج او از ذهنیت غنایی فاصله میگیرد و با تغییر مدار شاعری از رمانتیسم به سمبولیسم اجتماعی، که شعر ققنوس به سال ۱۳۱۶ه.ش نمونه برجسته آن است، مسیر جدیدی را در پیش میگیرد. (زرقانی، ۱۳۸۷: ۳۵۴)
دلیل این تغییر مسیر را باید در ویژگیهای سیاسی و اجتماعی عصر نیما و نیز آشنایی نیما با دنیای غرب جستجو کرد. شیوه استبدادی حکومت و نظارت دستگاه سانسور بر شعر از طرفی و تمایل شاعران متعهد چون نیما به بیان دردها و محرومیتهای مردم از سوی دیگر، باعث به کارگیری نمادها در شعر نیما و رواج سبک سمبولیسم اجتماعی در ایران می شود.
در این نوع شعر بنای کار بر استفاده از سمبولهای بومی، جهانی و یا فردی است. چنین شعری این امکان را دارد که چندین معنا را برتابد. بنابراین میتوان بریا این نوع شعر چند معنا را در نظر گرفت. بیشتر اشعار آزاد نیما در ذیل همین نوع قرار میگیرد.(همان).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
نیما در میان حرکت افراطی و تفریطی شاعران و در رویارویی با دنیای مدرن، راه اعتدال را در پیش می گیرد و با تلاشی پیگیر در دو بعد نظریهپردازی شعر و ابداع شیوه جدید به موفقیت دست مییابد. شعر او که میراثخوار تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و عقیدتی عصر مشروطه است در یکی از پر آفتخیزترین دوره های تاریخ ایران شکل میگیرد و با نگاهی متفاوت به مقوله ادبیات و کارکرد آن در بستر حوادث اجتماعی و سیاسی عصر خود جاری می شود.«مطالعه شعر مشروطه نشان میدهد که دینامیسم شعر مشروطیت با دینامیسم اجتماع مشروطیت، همسان و هم مرز نبوده است». (براهنی، ۱۳۵۸: ۲۵)
درک این ناهماهنگی در کنار طرز تلقی جدیدی از جهان باعث اوجگیری اندیشههایی نو در زمینه های گوناگون شد.«نفوذ این اندیشهها در شعر، گرایش تازهای پدید آورد که همچنان در دل استبداد ذهنی کهن تداوم کم توان اما مستمری داشت تا اینکه نیما، نمودار حضور شعر و معرفت انسانگرا در جامعه سنتی ما گردید.» (مختاری، ۱۳۷۸: ۱۴۹)
بنابراین اجتماعی بودن افکار نیما است که سمت و سوی شعر او را تعیین می کند؛ اگرچه نمی توان شعر نیما را تنها حاصل تحولات اجتماعی درون جامعه پنداشت و فردیت و شخصیت نیما را نادیده گرفت.
۳- ۴-۲ شعر سپید:
این اصطلاح گویا نخستین بار توسط احمد شاملو در ایران به کار گرفته شد و معادل Blank verse فرانسوی است؛ اما، عدهای آن را اصطلاح درستی نمیدانند و «شعر آزاد» را پیشنهاد میکنند. شعر blank از قید وزن، آزاد نیست و وزن آن اغلب بر پایه ده هجایی استوار است، ولی قافیه در آن رعایت نمیشود؛ مثل «بهشت گمشده» میلتون.
اما، شعری که در اروپا و آمریکا از قید وزن و قافیه رهاست شعر آزاد[۲] نام دارد. به علت ناشناخته بودن ساختمان این دو نوع شعر، اشتباهاً جا به جا و یا یکسان گرفته میشوند. (فلکی؛ ۱۳۸۵: ۸۹)
در هر صورت اصطلاح شعر سپید امروزه در محافل ادبی و کتب ادبیات پذیرفته شده است و این روزها در نزد نسل جوان طرفداران زیادی دارد. این قالب شعری فاقد وزن عروضی است و ظاهری نثرگونه دارد. سطرها مساوی نیستند و قافیه نیز اگر در آن به کار رود، جای مشخص ندارد؛ اما به دلیل برخورداری از منطق و مکانیسمهای شعری، نظیر بیان، تخیل، ادراک هنری، آهنگ و تناسبات درونی با نثر متفاوت است. (روزبه؛ ۱۳۸۱: ۲۲) نمایندگان شعر سپید میگویند: شعر یعنی کلام مخیل. (محمدی؛ ۱۳۸۱؛ ۱۶)
آغاز حضور این نوع شعر را در ادبیات فارسی باید حدود دهه سی دانست. در اواسط دهه سی تقریباً همه پیشروان شعر نو، شعر منثور را به عنوان شعر پذیرفته بودند و مجلات در سطح وسیعی محل طبع آزمایی شاعران مختلف برای سرودن شعر سپید شده بود. (لنگرودی؛ ۱۳۷۷: ۳۸۶)
شاملو، بانی شعر سپید است اما، پیش از او نیز کسانی در صدد سرودن شعر منثور برآمدند؛ محمد مقدم، تندر کیا، هوشنگ ایرانی، پرویز داریوش، منوچهر شیبانی، بیژن نجدی و علی پورشیرازی (شین. پرتو) از پیشگامان شعر سپیدند. به ویژه هوشنگ ایرانی تلاشهایی برای رسیدن به شعر منثور انجام داده اما، در نهایت موفق نبوده است؛ هر چند به گفته دکتر شفیعی کدکنی درک درستی از مفهوم منثور داشته است. (زرقانی؛ ۱۳۸۴: ۳۲۲) به نظر میرسد: وی در حوزه زبان شعر دچار رفتار افراطی شده؛ علاوه بر آن، تجربه شعریاش را قبل از رسیدن مرحله پختگی رها کرده است؛ در حالی که شاملو شعر منثور را جدی گرفت و برای تکامل آن تلاش کرد و همچنین تئوری و زیبا شناسی تعریف شدهای برای شعر سپید داشت که دیگران از آن محروم بودند. (همان: ۳۲۱)
شاملو در شیوه خود از منابع مختلفی تأثیر پذیرفته است. یکی از این منابع، نثر آهنگین قرن چهارم و پنجم است. منبع دیگری که شاملو برای شکل دادن به قالب شعرش از آن استفاده کرده، ترجمه عهد عتیق و عهد جدید (تورات) است؛ شاملو برخی اشعار خود را به شکل آیههای تورات نوشته است؛ اما فکر آزاد کردن یکسره شعر از قید و بند وزن را از غرب گرفته است. (براهنی؛ ۱۳۸۰: ۹۰۴-۹۰۶)
شاملو با شعر شاعران فرانسوی چون لورکا و دیگرانی که شیوه کلاسیک را کنار گذاشته بودند آشنا میشود، خود او میگوید حرکت نوین شعری او با «لوآر» شکل میگیرد. (فلکی؛ ۱۳۸۵: ۹۰) شاملو با وجود بهرهگیری از منابع مختلف، زبانی مشخص و منحصر به خود دارد که در میان شاعران دیگر قابل تشخیص است. البته این زبان خاص در ابتدا هنوز صیقل نخورده و بدون نقص نشده است اما بعدها خاصه بعد از «باغ آینه»، زبان شاملو پاک و یکدست میشود؛ گرچه همین دقت بیش از حد در کاربرد زبان، شعر او را گرفتار ابهام میکند و آن را به تفسیر محتاج میسازد. (زرین کوب، ۱۳۵۸: ۱۶۸)
شعر سپید برای پر کردن جای خالی وزن از شیوههای مختلفی بهره میگیرد از جمله: بکار بردن قافیه در پایان هر بند؛ ایجاد آهنگ درونی از طریق همآوایی مصوتها و صامتها؛ تکرار کلماتی خاص در یک بند یا شعر. (همان: ۱۷) همچنین یافتن محل مناسب گسستها و پیوستها و چگونگی پیهمنویسی یا جدانویسی در شعر سپید یکی از عوامل در آهنگین کردن شعر است. شاملو با تجربه طولانی در اشعار تکامل یافتهاش از این مهارت بهرهمند بود. (همان: ۱۲۴) وی شعر سپید را چنین معرفی میکند: اگر دعوای مدعیان بر سر آن است که شعر سپید نمیتواند نوعی شعر شمرده شود، حق با ایشان است، شعر سپید شاید رقصی است که به موسیقی احساس نیاز نمیکند. (لنگرودی: ۱۳۷۷: ج ۲: ۵۸۳)
دکتر تقی پورنامداریان دلیل روی آوردن شاملو را به شعر سپید چنین بیان میکند: «انتخاب شاملو ناشی از دید خاص او به شعر و توجه به شعر ناب است که مطالعات وی در شعر نقد شعر غرب در این دید تاثیر و دخالت مستقیم دارد و دیگر عدم تجربه وسیع در وزن شعر فارسی که خود ناشی از عدم مطالعه پیگیر و مستمر در شعر فارسی است.» (پورنامداریان؛ ۱۳۸۱: ۴۲۳) شاملو به هر دلیلی که شعر منثور را انتخاب کرده باشد، در آن موفق شده است. به ویژه که این قالب به سبب آسانی ظاهری طرفداران زیادی داشته و دارد، اما جز معدودی از انواع خوب آن قابل ذکر نیست. اصولاً تعداد شاعران موفق شعر منثور بسیار کمتر از شاعران موفق دیگر جریانهاست. (محمدی، ۱۳۸۱: ۱۵) از کسانی که بعد از شاملو و یا همزمان با او شعر منثور سرودند، میتوان سهراب سپهری، هوشنگ ابتهاج، اسماعیل شاهرودی، منوچهر آتشی و طاهره صفارزاده و…را نام برد.
این روزها شعر سپید میزان طبع آزمایی شاعران جوان و کسانی است که میخواهند خود را در جرگه شاعران ثبت کنند. در زیر نمونهای از شعر سپید شاملو را میخوانیم:
نمی خواستم نام «چنگیز» را بدانم
نمیخواستم نام «نادر» را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ،
نام خفت دهندگان را نمیخواستم و
خفت چشندگان را.
میخواستم نام تو را بدانم
و تنها نامی را که میخواستم
ندانستم
(احمد شاملو از دفتر «مدایح بی صله»)
۴-۴-۲ شعر حجم:
اصطلاح شعر حجم برای گونه خاصی از شعر نو بکار گرفته شده است که بوسیله یدالله رویایی و شماری از دوستانش چون- پرویز اسلامپور، بیژن الهی، بهرام اردبیلی و محمود شجاعی در سال ۱۳۴۶-۱۳۴۷ در نشریه “روزن “به صورت حرکتی دست جمعی مطرح شده و در سال ۱۳۴۸ نیز بیانیه رسمی آن به عنوان “بیانیه شعر حجم” به چاپ رسیده است.
شعر حجم، شرح و توصیف واقعیتها نیست بلکه خلق واقعیت یا واقعیتهای دیگر در ماورای واقعیت مادر است. این فضای ذهنی و فاصله فضایی بین واقعیت مادر و ماوری واقعیت، که با عبور تند و جهش و پرش از سه بعد طول و عرض و ارتفاع انجام می شود، اسپاسمان یا حجم است. در شعر حجم واقعیت به سان سکویی است که شاعر پس از ایستادن بر آن به«گریز و پرواز از همان سکو آغاز» می کند تا از واقعیت به ماورای واقعیت و طبیعت برسد. نوعی تصرف ذهن در همان واقعیت و شیئی که سکوی حرکت بوده است. «تمام زندکی شاعر درترسیم همین حیات تازه خیال است؛ در همین رفت و آمد در همین استحاله در همین شدن… این همه برای آن نیست تا در رابطه با طبیعت اطراف شاعر تصویری از اشیاء بدست داده باشد. او در جستجو و در تب و تاب کشف آن مقر ماورایی… میخواهد با شناخت حکمت وجودی شیء و یا در طلب شناخت راز تظاهر هر واقعیت، مآلاً صورتی یا تعبیری از علت غایی آن شیء یا آن واقعیت را ترسیم کند و ناچار به ارتباطهایی میرسد که هیچ هیئت جسمی و ظاهری ارائه نمیکنند و به بیارتباطی میمانند. (رؤیایی، ۱۳۵۷: ۲۵)
بر این اساس، ملموسترین مفهومی که از این اصطلاح میتوان دریافت، آفرینش فضای ذهنی « و یا فاصله ذهنی و یا یک فاصله فضایی[۳] در ذهن است، که شاعر در شعرش جا می گذارد، که خواننده به میل خود عبور از آن را یاد بگیرد. رویایی در جای دیگر میگوید: حجم یعنی عبور از واقعیت تا ماورای آن؛ گذر کردن از حجمی از خیال و پشت سر گذاشتن فاصله فضایی؛ « یعنی در حقیقت شاعر در عبور تندی که از آن فاصله فضایی دارد از آن تکه فضا مقداری از خودش را در آن جا می گذارد و خواننده وقتی شعر او را میخواند اورا میبیند و بویی و نفسی و خصوصیتی از شاعر را هم مییابد»(رویایی، ۱۳۷۹: ۲۱). به این دلیل است که «حجم در شعر، یک مفهوم ملموس نیست؛ حتی در طبیعت هم همینطور است. به حجم نمی شود دست زد در حالی که به یک سطح میتوانی دست بزنی و لمسش کنی.» (رؤیایی، ۱۳۷۹: ۶۷)
فصل سوم: مبانی نظری؛ ادبیات متعهد
۱-۳ مدرنیته و مدرنیسم:
بحث از مدرنیته، تجدد، مدرنیسم مهمترین موضوع در عرصه عمل و اندیشه انسان در قرنهای اخیر است. مدرنیته یعنی مدرن بودن. مدرنیته یعنی منش و شیوه زندگی امروزی و جدید. مدرنیته یعنی تخریب مداوم سنت ها و باورهای کهنه ای که با شیوه زندگی همراه شده اند. (جابری مقدم، ۱۳۸۴: ۲۵)
میان مدرنیته و مدرنیسم تفاوت وجود دارد. مدرنیسم در معنای کلی به معنی نوسازی، پیشرفت و توسعه است. نوعی ایدئولوژی است که در پی جایگزین کردن نو به جای کهنه است. و نو و مدرن را برتر از کهنه می داند. مدرنیسم اعراض و نمود بیرونی تفکر مدرن است. (همان)
به بیانی دقیقتر مدرنیسم شکل بیرونی مدرنیته و مدرنیته هویت و روح مدرنیسم است. در ترجمه فارسی مدرنیته از واژه هایی چون تجدد، نو اندیشی، امروزگی و… استفاده می شود و مدرنیسم را به تجددگرایی، نوگرایی و نوسازی ترجمه کرده اند.
تجددگرایی در مقابل سنت است؛ متضمن همه امور صرفا بشری است، و اکنون بیش از هر زمان دیگری و به نحوی روز افزون دربردارنده امور مادون شأن و مرتبه انسان و همه آنچه که از منبع الاهی جدا شده و دور افتاده است. آشکار است که سنت همواره ملازم و همراه حیات انسان و در واقع وجه ممیزه ی آن بوده است، و حال آنکه تجددگرایی پدیده ی بسیار متاخری است. مادام که انسان بر روی زمین میزیسته، مردگانش را دفن کرده و به زندگی پس از مرگ و عالم روح معتقد بوده است. انسان در طی «صدها هزار» سال حیات خود بر روی کرهی زمین نحوه ی نگرش سنتی به عالم را حفظ کرده و از حیث رابطه اش با خدا و طبیعت- به عنوان خلقت خداوند و تجلی او بر انسان- «تکامل» نیافته است. (نصر، بیتا:۱۶۹-۱۶۸)
«ایدئولوژی مدرنیسم همپای نو شدن مدرنیزاسیون جوامع اروپایی در طول سده ها شکل گرفته است یعنی به موازات قدرت یابی جامعه مدنی در برابر دولت، قاعده بندی زندگی و مناسبات با قانون، اهمیت یافتن فردانیت، پیدایش دولت های دموکراتیک و مهمتر، این همه را «تحقق پیروزی خرد انسانی» دانستن. خرد آدمی را هم ضابطه ای نهایی و هم توجیه پیشرفت انگاشتن و در اثبات جامعه مدرن نسبت به جامعه سنتی و دینی بود. خرد بود که هم علم را موجه جلوه می داد، و هم موقعیت های زندگی اجتماعی را.» (احمدی، بیتا: ۱۸)
وجه مدرنیسم عصر مدرن
در واقع مدرنیسم ویژگی یک دوران تاریخی است که کم و بیش از قرن شانزدهم میلادی در اروپا آغاز و تا عصر ما ادامه یافته است. در این دوران چهره زندگی بشر در اروپا تغییراتی شگرف اساسی کرده است. از مهم ترین حوادث این دوران پیشرفت سریع علوم و تکنولوژی جدید، وقوع انقلاب های دموکراتیک در اروپا، استقلال آمریکا و گسترش نظام اقتصادی مبتنی بر مبادله کالا در سراسر جهان و افزایش تدریجی دین گریزی (سکولاریسم) است. پرسش مهم درباره این دوران آن است که چه چیز اندیشه بشر را در این دوران از دوران های دیگر متمایز می کند؟
انسان مدرن اعتماد و اتکا به عقل خود کرد و در مقام شناسا در صحنه زندگی حضور پیدا کرد. دست به شناخت طبیعت و خود زد و پیشرفت های زیادی در حوزه های مختلف علمی برایش حاصل شد. انسان مدرن آرمانی چون شهر مدرن را در سر داشت. گمان می کرد با پیشرفت بی کران و غلبه بر طبیعت و تاریخ هر گونه رنج و کمبود در زندگی انسان پایان می یابد. بدین ترتیب با سرعت تمام دست به شناسایی طبیعت و همه قلمروهای ممکن هستی زد. در اواخر قرن نوزدهم در پیامدهای تحقق آرمان مدرنیته تردیدهایی ایجاد شد. نیچه جزو اولین متفکرانی بود که دست به سنجش گری و نقد مدرنیته زد و سعی کرد با تحلیل جدیدی از انسان و عقل انسان جایگاه جدیدی به انسان بخشد. (حقیقی، ۱۳۷۷: ۲۰-۱۹)
۲-۳ جنگ جهانی اول و ظهور مکتبهای جدید ادبی:
۱-۲-۳ دادائیسم:
دادائیسم مکتبی است هنری که در قرن بیستم میلادی در اروپا رواج یافت (داد، ۱۳۷۵: ۱۲۵). دادائیسم در رئز هشتم فوریه سال ۱۹۱۶ م. در کافه زوریخ سوئیس متولد شد. دادائیسم مکتبی است پوچگرا و هیچ انگار که در سالهای پس از جنگ جهانی اول رواج داشت در واقع دادا واکنشی است انقلابی به پیامدهای ناگوار جنگ جهانی اول. با شروع جنگ، انتشار کتابها و مجلات متوقف شد و این امر سبب رکود ادبیات و هر در جهان گردید. اوضاع نابسامان و آشفته، حتی افکار هنرمندان را مشوش نموده بود. در همان سالها، نوجوانانی پا به عرصه اجتماع نهادند که بلافاصله از آغوش خانواده و مدرسه، رهسپار میدانهای جنگ میشدند. روشن است که آنها در بدو ورود به جامعه با چه صحنههایی مواجه میشدند؛ صحنههایی مانند مرگ، نابودی، ویرانی، قتل و خونریزی و اسارات. این عامل سبب شد آنها به همه قراردادهای اجتماعی و سیاسی و حتی هنری بدبین گردند و این قوانین را عامل جنگ و ویرانی بدانند و آنان امیدی به بازگشت ثبات و آرامش جهان نداشتند. از این رو پس از جنگف واکنشی ناگهانی و ویرانگر از خود نشان دادند و مکتب دادائیسم را پایهگذاری کردند(سید حسینی، ۱۳۸۴: ۷۴۹-۷۵۸).
تریستان تزار[۴] (شاعر رومانیایی)، ریشادهولزنبک[۵](شاعر آلمانی)، ژان آرپ[۶] و هوگوبال[۷] (شاعر نویسنده و کارگردان اهل آلمان) اعضای اصلی این مکتب بودند.(انوشه، ۱۳۷۶: ۵۶۷)
دادائیسمها با هر چیزی که ظاهر عقلانی داشت، مبارزه میکردند و آن را به باد انتقاد و استهزاء میگرفتند و تمام تلاششان بر این بود که به نوعی آزادی مطلق دست یابند. آنها حتی ادبیات را انکار میکردند و از آن متنفر بودند؛ زیرا ادبیات و هنر را وسیلهای برای تبلیغ جنگ میدانستند.(همان، سید حسینی، ۱۳۸۴:۷۵۳)
این نهضت فکری که در سوئیس متولد شده بود، با فاصله اندکی در فرانسه، آلمان، ایتالیا، هلند، اسپانیا و حتی آمریکا رواج یافت.
دادائیستها جامعه را نقد میکردند ولی زبان آثار آنها به گونه ای نبود که مردم با آن ارتباط برقرار کنند و منظور آنها را بفمند. مثلاً شیوه نویسندگی آنها به این ترتیب بود که مقالهای از روزنامهای اتخاب می کردند و آن را با قیچی تکه تکه مینمودند تا حدی که در هر قطعه تنها یک کلمه باقی بماند. آنها قطعات بریده کاغذ را در کیسهای میریختند و آن را تکان میدادند سپس یکی از آنها را بیرون آورده و در کنار هم قرار میدادند. واضح است که مطلب بدست آمده تا چه حد نامفهوم و بی معنا خواهد بود.(نک: فرهنگ اصطلاحات ادبی: ۱۲۶)
نمایشنامههای آنها نیز مضحک و مسخره بود (انوشه،۱۳۷۶: ۵۶۸). اگرچه عقاید و رفتار دادئیستها مبتنی بر ویرانگری و نقص همه امور عقلانی و قوانین اجتماعی بود، اما در پس این ویرانگری، آنها در پی خلق دنیای زیبا و عاری از جنگ و نفرت بودند. به عقیده آنها هنرمند باید در پی خلاقیت باشد و این خلاقیت را در وجود خود جستجو کند. سنتهای گذشته نباید ذوق و قریحه او را محدود سازد(یوری، ۱۳۸۵: ۵۳۵)