در این صورت آیا بهتر نیست که آدمی در این زمینه دست از بلندپروازی و ادعای واهی خود بردارد و با حکیم فردوسی همآواز شود و بگوید:
خرد را و جان را همی سنجد اوی | در اندیشهی سخته کی گنجد اوی؟[۱۱۶] |
و بندهوار بدون چون و چرا به ستایش و پرستش او قناعت کند؟»
مرحوم فاضل پس از شنیدن این سخنان مدّتی سکوت کرد و به فکر فرو رفت. بعد با کمال ملایمت گفت: «شما میدانید که همهی حقایق مانند مسائل ریاضی قابل اثبات نیستند؛ یا به قول شماها به حسّ و تجربهی علمی در نمیآیند. در اینگونه مسائل که دست حسّ و تجربه کوتاه می کند یا پای استدلالیان چوبین میشود، باید دست به دامان اشراق زد و مثل عرفای خودمان، یا مانند بِرگسُن[۱۱۷] شما، یقین داشت که با گذشتن از مراحل سیر و سلوک و غفلت از تدبیر بدن و تحمّل ریاضت و تزکیهی نفس، وصول به حق میسّر خواهد بود …» (در اینجا این توضیح لازم است که چند روز قبل از این بحث، ضرورت ایجاب کرده بود که من به مناسبتی در مدت چندین ساعت، برگسن حکیم فرانسوی معاصر را به مرحوم فاضل معرفی کنم و به بیان مختصری از نظریات او بپردازم و این البتّه سالها پیش از آن بود که کتاب «سیر حکمت …» مرحوم فروغی منتشر گردد و یا اسمی از برگسن در ایران برده شده باشد).
باری آن روز دربارهی توحید واجبالوجود و مسألهی «اتحاد» یا «وصول» به حق نیز به تفصیل گفتگو داشتیم و بحث با آن دانشمند گرانمایه در روزهای دیگر، دربارهی مسائل مختلف همچنان ادامه یافت و بسیار شیرین و دلنشین بود. سرانجام ما هر دو روی این اصل موافقت کردیم که فلاسفهی قدیم و جدید، هر چند تحقیقات دقیقی کرده و نظریات بدیع و عمیقی آوردهاند؛ ولی هنوز نتوانستهاند از روی بسیاری از اسرار عالم پرده بردارند و همگی در واقع مصداق این رباعی خیّام[۱۱۸] هستند که گفت:
آنان که محیط فضل و آداب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون |
در جمع کمال شمع اصحاب شدند گفتند فسانهای و در خواب شدند[۱۱۹] |
۲ـ ۲ـ ۲ـ ۳٫ دقت و وظیفهشناسی
… هنگام سلامت هم آن مرحوم در گفتگوهای معمولی و عادی، سر و دست شکسته سخن میگفت و حقّ کلمات را درست ادا نمیکرد؛ درست برعکسِ هنگام تدریس که کلمات را بسیار شمرده تلفظ میکرد و در شکافتن مطلب و توضیح مسائل علمی، دقّت مخصوص به خرج میداد. مرحوم فاضل تونی بسیار وظیفهشناس و به تدریس علاقهمند بود. درس او هیچگاه تعطیل نمیشد و حتی یک روز غیبت نداشت. در چند سال آخر عمر که بیمار بود، بسیار ناراحت مینمود … .[۱۲۰]
۲ـ ۲ـ ۳٫ ذبیحاللّه صفا
دکتر ذبیحاللّه صفا در ۱۶ اردیبهشت ۱۲۹۰ در شهمیرزاد از توابع شهرستان سنگسر در استان سمنان زاده شد. پدرش سید علیاصغر صفای شهمیرزادی در بابل بازرگان بود. دوره آموزش ابتدایی را در سال ۱۳۰۴ در بابل به پایان رساند. آنگاه راهی تهران شد و در دبیرستانهای سیروس و دارالفنون تحصیل کرد. در مدرسهی دارالفنون بود که اولین بار با فاضل تونی آشنا شد و تا پایان تحصیلات عالیه، از محضر او کسب فیض کرد. او در سال ۱۳۱۲ تحصیلات متوسطه را به پایان رساند. سپس تحصیلات خود را در دانشسرای عالی و دانشکدهی ادبیات ادامه داد و در رشتههای ادبیات و تعلیم و تربیت لیسانس گرفت و سپس به تحصیل در دورهی دکتری پرداخت تا آنکه در سال ۱۳۲۱ با پذیرش رسالهی او با عنوان «حماسهسرایی در ایران» به درجهی دکتری نایل شد.
ذبیحاللّه صفا خدمات آموزشی خود را از سال ۱۳۱۶ با دبیری ادبیات فارسی در کلاسهای دورهی دوم متوسطه در دبیرستانهای تهران آغاز کرد. از سال ۱۳۲۱ به درجهی دانشیاری کرسی تاریخ ادبیات دانشگاه تهران ارتقا یافت و در سال ۱۳۲۷ در همان کرسی استاد شد؛ تا اینکه در سال ۱۳۴۰ به بالاترین رتبهی استادی (رتبهی دهم) دست یافت. طی سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ با سمت استاد مهمان در دانشگاه هامبورگ به تدریس پرداخت. در بازگشت از آلمان به مدیریت گروه زبان و ادبیات فارسی و سپس ریاست دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران انتخاب شد و تا سال ۱۳۴۷ این سمتها را به عهده داشت. در آن سال پس از تغییرات ناگهانی در نظام اداری و آموزشی دانشگاه به درخواست خود بازنشسته شد و تدریس خود را به صورت افتخاری ادامه داد. در سال ۱۳۴۷ برای بار دوم به آلمان رفت و یک سال دیگر در دانشگاه هامبورگ به تدریس پرداخت. پس از بازگشت به تهران عنوان استادی ممتاز دانشگاه تهران را یافت و از آن پس در سالهایی که در تهران اقامت داشت به تدریس ادبیات حماسی، غنایی، و دراماتیک در دورهی دکتری ادبیات فارسی ادامه داد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
دکتر ذبیحاللّه صفا پس از سال ۱۳۵۷ در آلمان اقامت داشت و در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۷۸ در شهر لوبک آن کشور درگذشت.[۱۲۱]
فاضل تونی در بیان ذبیح الله صفا
۲ـ ۲ـ ۳ـ ۱٫ فاضل جلیل القدر
برخی از فرزندان آدم در حیات کوتاه بی ارزش خود، به اشخاص و حوادثی باز میخورند که برای آنان به وسعت جهانی و فُسحَت آسمانی ارزش دارند. اگر لذّتی در زندگانیِ دردانگیز آدمی باشد، همین است و اگر خاطراتی با ما تا لب گور همراهی کند، جز از این راه حاصل نخواهد شد. دیدار فاضل تونی و آشنایی با آن مرد جلیل القدر بزرگوار از همین قبیل حوادث در عمر من، و در تمام زندگانی من است.
در نخستین روزهای پاییز سال ۱۳۰۹ شمسی به کلاس چهارم متوسطه (دورهی ادبی) مدرسهی دارالفنون رفتم. گویا روز اول یا دوم بود که با قیافهی تند مردی که عینکی ساده داشت و چشمانی ضعیف و گود رفته از پشت آن به نظر میرسید و گونههایی لاغر و چانهیی باریک در زیر آن دیده میشد، آشنا شدم. صاحب این قیافه با آهنگی قاطع و صدایی بلند و لهجهای که معلوم بود از مشرق ایران است، به محض ورود و بیآنکه کم و بیش با شاگردان خود از زمین و آسمان و شهر و ولایت و اینجا و آنجا سخنی گوید، آغاز درس صرف عربی کرد و مبحثی را که تا آن وقت چند بار شنیده بودم، یعنی تصریف افعال عربی، مطرح ساخت. این مبحث را به واقع چند بار شنیده بودم؛ هم در دبستان و هم در سالهای نخستین دبیرستان و هم در مکتب خانه پیش آخوند محل. این بار با خود اندیشیدم که لابدّ همان سخنان بیحاصل دیرین باز هم تکرار خواهد شد! در آغاز کار بر همین خیال بودم؛ لیکن رفته رفته میدیدم که این بار را با سایر دفعات فرقی ممتاز است و در پایان ساعت دریافتم که آنچه امروز از استاد فرا گرفتم، مرا به معرفت و اطلاعی راهبری کرد و زنگ کدورت چندین ساله را از ذهن وَلوع و حرصناک من زدود. از آن پس تا پایان تحصیلات عالیهام، همواره ساعات درس آن استاد دانشمند بزرگوار برای من اوقات تعّلم واقعی محسوب میشد. او نیز چون در من شوقی و علاقهیی دیده بود، نظری پدرانه یافت و بارها مرا افتخار فرزندی خود بخشید و «پسر من» خطاب فرمود.
این استاد بزرگوار بینظیر و این مرد مِفضال نِحریر، مرحوم مغفور محمدحسین فاضل تونی بود که درود و ثنای حق نثار تربت پاک او باد؛ مردی که خاطرهی تابناکش هیچگاه از صفحهی ضمیر من محو نخواهد شد و هر آن و هر زمان به هر بهانه و نشانهای در پیش چشم دلم خودنمایی خواهد کرد. یزدانِ نیکی دَهش روح پرفتوحش را به آمرزش خویش خرّم کناد و او را که بیتردید در زمرهی معصومان و از جملهی نیکان جهان بود، در ملکوت اعلی به انوار جاودانی خود بپوشاناد.[۱۲۲]
۲ـ ۲ـ ۳ـ ۲٫ پدر مهربان
فاضل تونی برای شاگردان خود پدری تمام عیار بود؛ پدری که به اقتضای اعمال فرزندان مهربانی میکرد یا خشمناک میشد؛ سخن لطفآمیز میگفت یا تندی و خشونت مینمود. از آسایش فرزندان خشنود میشد و تأثر آنان قلب مهربانش را به درد میآورد.
او دلی داشت به صفای آب زلال؛ حیله و تزویر و چارهگری و بداندیشی را مطلقاً نمیشناخت و اصلاً درک نمیکرد. نظم و ترتیب او در زندگانی و در کار روزانه حتی در آخرین ایامی که توانایی حرکت داشت، سرمشق بود. علاقه به کار و درس و توجه به وظایفی که بر عهده میگرفت، هنوز هم ضرب المثل است.[۱۲۳]
۲ـ ۲ـ ۳ـ ۳٫ پشتکار علمی
استاد فقید من علاقه به مطالعه و تحقیق را از جوانی تا پیری با خود همراه داشت. اگر در مدرسه بود، جز به تدریس زبان و ادب عربی و منطق و فلسفه و تفسیر و تذکیر، به امری دیگر اشتغال نمیورزید و همینکه به خانه میرفت، یکسر راه اطاق کار خود را پیش میگرفت و در آنجا با کتابهایی که پیش از خروج از خانه کنار مسندش نهاده بود، دوباره سرگرم میشد. به مطالعهی کتب و رسائل گوناگونی در حکمت و عرفان و کلام و علوم مختلف عقلی قدیم علاقهی وافر داشت و کتابخانهی ذیقیمت او به نسخ خوبی از این مقولات انباشته بود.[۱۲۴]
۲ـ ۲ـ ۳ـ ۴٫ ادیب حکیم
وی در ادب عربی و حکمت و علوم عقلی و کلام، بیتردید از افراد انگشتشمار عهد خود بود و با حافظهی بینظیری که داشت، هر چه از استادان معروف خود در مشهد و اصفهان فرا گرفته بود، بی کم و کاست به یاد داشت و آنچه از راه مطالعه به دست آورده بود، تا هنگام وفات از کف نداد.[۱۲۵]
۲ـ ۲ـ ۳ـ ۵٫ زندهی جاوید
فاضل تونی در تعلیم هیچگونه بخل و ضنّتی نداشت. در هر مبحثی که پیش میگرفت، از آنچه میدانست، به قدر وسع و استعداد شاگردان، افادهی معانی میکرد و سخنان عالمانهی او چون با امثال مختلف و گاه شوخیهای جاندار آمیخته میشد، وسیلهی سودمندی برای فهم مطالب غامض میگردید و مطلقاً به خستگیِ شنونده نمیانجامید. کلاس پر ارج و محضر شریفش هیچوقت از فایده خالی نبود؛ حکایات و داستانها و امثال گیرندهیی که به تناسب موضوعات جاریه بیرون از ساعات درس میگفت، اگرچه با شوخیها و ظرافتها همراه بود، ولی همه حکایت از جانی آزموده و اطلاعاتی وسیع در مسائل مختلف میکرد. این است که محضر او و سخنان پر لطفش هیچگاه از ذهن نزدیکان و دوستانش زدوده نمیشود.
فاضل تونی برای من و برای جملهی دوستداران او و سراسر شاگردان نزدیک وی و به عبارت دیگر همهی فرزندان، روح توانایش زندهی جاویدان است؛ کسی که به قوّت عشق زنده بود، تا جهان است هم به نیروی عشق زنده خواهد ماند و فنا و نیستی را در ساحت وجودش راهی نیست.[۱۲۶]
۲ـ ۲ـ ۴٫ محمدعلی فروغی