هر کس که سگ یار نشد گر چه فرشته است
ای من سگ آن گوشه نشین کو قدم از دیر
ساقی قدحی بخش و مترس از غم ایام
پیش تو هزار آینه جم به یکی جو
ترسا بچه یی قاتل اهلی است که از ناز
صد ساله سخن با تو به یک دم نتوان گفت
وز نازکی خوی تو این هم نتوان گفت
کاحوال دل ریش به مرهم نتوان گفت
در روی نکویان سخن کم نتوان گفت
در مذهب ما هرگزش آدم نتوان گفت
بیرون ننهاد و خبرش هم نتوان گفت
کانجا که تو باشی سخن از غم نتوان گفت
با چشمه ی خورشید ز شبنم نتوان گفت
با او سخن از عیسی مریم نتوان گفت
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن / بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
موضوع کلی: سختی ها ومشکلات راه عشق وتحمل کردن آن ها برای نیل به وصال وبیان احوال شخصی وعواطف مربوط به خود
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-یک دم و صد سال تضاد/
۲-وصل وهجران ، تضاد/ بیت اغراق دارد به خاطر نازکی خوی معشوق نمی توان ازوصال حرف زد./
۳-خاموش بودن ، کنایه از ساکت بودن،/ زخم ومرهم تضاد / مرهم، هر دارویی که روی زخم بگذارند تا بهبود یابد. ج . مراهم(معین، ذیل مرهم)
۴-مصراع اول اغراق دارد کوچک بودن دهان از ذرّه/
۵-سگ درگاه یار شدن، یکی از موتیف های شعری است که در سبک هندی کاربرد فراوانی دارد.
آدم نتوان گفت، ویژگی سبکی کاربرد اصطلاحات عامیانه در شعر، نمی توان او را آدم به حساب آورد./
۶-گوشه نشین کنایه از عارف واشاره به چله نشینی عارفان دارد./
۷- ساقی وغم تناسب، ساقی ، رجوع کنید به غزل۳۱۳/
۸- چشمه خورشید، تشبیه بلیغ اضافی/ جم ، مخفف جمشید، رجوع کنید به غزل۳۰۱/ چشمه وشبنم تضاد /
۹-ترسا، مسیحی، عابد نصاری که به تازی راهب گویند .پهلوی ترساک . لغهً به معنی ترسنده و خائف از خدا و مجازاً به مسیحیان اطلاق شده ، چنانکه راهب نیز در عربی بهمین معنی است و در فارسی ترسکار نیز به همین معنی آمده. استاد هنینگ ترسا را ترجمه از سریانی داند. (دهخدا : ذیل ترسا)/ عیسی ومریم: مریم مادر حضرت عیسی(ع) بدون شوی آبستن شد، بدین معنی که جبرییل در آستین مریم دمید.او عیسی را حامله گشت. واز این روی عیسی را روح الله گویند.(شمیسا:۴۷۱)
غزل ۳۱۵
عتاب و ناز تو با من ز غایت خوبی است
من از کمال طلب همچو خضر می یابم
کنون که یار ز ما می رمید می دانیم
تو سایه کم مکن از سر مرا که سایه سرو
سوی تو مرغ دل آمد حکایت از وی پرس
گر آستان تو اهلی بدیده رفت مرنج
که قهر و خشم بتان شیوه های محبوبیست
که آنچه می طلبم در کمال مطلوبست
که زشت نامی ما در نهایت خوبیست
چه کار آید اگر نیز سایه ی طوبیست
که رمزهای نهانی نه حرف مکتوبیست
که کار عاشق در مانده آستان روبیست