«و گویند که آفت ملک شش چیز است: حرمان و فتنه و هوا و خلاف روزگار و تنگخویی و نادانی. حرمان آن است که نیکخواهان را از خود محروم گردند و اهل رای و تجربت را نومید فروگذارد، و فتنه آنکه جنگهای ناپیوسان و کارهای نااندیشیده حادث گردد و شمشیرهای مخالف از نیام برآید، و هوا؛ مولع بودن به زنان و شکار و سماع و شراب و امثال آن، و خلاف روزگار؛ وبا و قحط و غرق و حرق و آنچه بدین ماند، و تنگخویی؛ افراط خشم و کراهیت و غلو در عقوبت و سیاست، و نادانی؛ تقدیم نمودن ملاطفت در مواضع مخاصمت و بکار داشتن مناقشت بجای مجاملت .» (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۸۱- ۸۰)
در مرزباننامه، به تطبیق ملک موروث که از ابا واجداد بی هیچ رنج وتعبی به ارث میبردند و ملک مکتسب که با چکاچک شمشیر و با جنگ وخونریزی قبضه شده پرداخته شده است. در اینجا، حکومتی را که به صورت اکتسابی و با تکیه بر قدرت به دست آمده، مستحکمتر از حکومتهای موروثی دانسته است.
«و ملک موروث را سیاستی است که ملک مکتسب را نیست. چه، آن که پادشاهی به عون بازوی اکتساب گیرد و آب نهال ملک از چشمه شمشیر دهد، ناچار موارد و مصادر کار شناخته و مقتضیات حال و مال دانسته. پس در بستن و گشادن و گرفتن و دادن، راتق و فاتق کار و خافض و رافع حال خویش هم او شاید.اما آن که بیمعانات طلب و مقاسات تعب، به پادشاهی رسد و ساخته و پرداخته دیگران، در دامن مراد او افکنند و مفاتیح امور دولت، در آستین تدبیر او نهند، اگر از رسوم و حدود گذشتگان بگذرد و از جاده محدود ایشان به خطوهای تخطی کند، خللها به مبانی ملک و دولت راه یابد،و از قلّت مبالات او در آن تغافل و توانی، کثرت خرابی در اساس مملکت لازم آید.» (وراوینی، ۱۳۸۳: ۴۹-۴۸ )
در کلیله و دمنه، در داستان «سه ماهی که در آبگیری بودند» سه نوع حکومت را در شرایط یکسان و در مقابل خطری که آنها را به یک اندازه تهدید میکند، ترسیم میکند. گاهی حکومتها، در مقابل خطرات بزرگی نظیر تهدید دشمن یا جنگ کشور دشمن با مردم سرزمینشان، بلافاصله واکنش نشان میدهند، گاهی آرامش خود را حفظ میکنند تا آنگاه که خطر به نزدیکی آنها رسیده ولی آنها با تدبیر و درایت آن را برطرف میسازند و گاه، حکومتیان یک کشور چنان در خواب و گمراهی غرق میشوند که به هیچ وجه متوجه خطر نمیشوند تا آنگاه که کشور و قدرتشان در این جهالت و کوته فکری از دستشان برود. بی شک دو حکوت اول و دوم به ترتیب مورد ستایش سیاسیون میباشد لیکن حکومت سوم بزرگترین تهدید برای بقای خود میباشد. در داستان مذکور، کشور به برکه و پادشاه یا حکومت به ماهی تشبیه شده است:
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
«آوردهاند که در آبگیری دور و از تعرض گذریان مصون، سه ماهی بود، دو حازم و یکی عاجز. از قضا روزی دو صیاد بران گذشتند با یکدیگر میعاد نهادند که جال بیارند و هر سه ماهی بگیرند. ماهیان این سخن بشنودند. آنکه حزم زیادت داشت و بارها دستبرد زمانه جافی دیده بود و شوخ چشمی سپهر غدار معاینه کرده و بر بساط خرد و تجربت ثابت قدم شده، سبک، روی به کار آورد و از آن جانب که آب درآمدی برفور بیرون رفت. در این میان صیادان برسیدند و هر دو جانب آبگیر محکم ببستند.
دیگری هم غوری داشت، نه از پیرایه خرد عاطل بود و نه از ذخیرت تجربت بیبهر. هرچند تدبیر در هنگام بلا، فایده بیشتر ندهد، و از ثمرات رای در وقت آفت تمتع زیادت نتوان یافت. و با اینهمه عاقل از منافع دانش هرگز نومید نگردد، و در دفع مکاید دشمن تاخیر صواب نبیند. وقت ثبات مردان و روز مکر خردمندانست . پس خویشتن مرده ساخت و بر روی آب ستان میرفت . صیاد او را برداشت و چون صورت شد که مرده است بینداخت. به حیلت خویشتن در جوی انداخت و جان به سلامت ببرد .
و آنکه غفلت بر احوال وی غالب و عجز در افعال وی ظاهر بود حیران و سرگردان و مدهوش و پای کشان، چپ و راست می رفت و در فراز و نشیب می دوید تا گرفتار شد .» (نصرالله منشی،۹۲:۱۳۸۶ -۹۱)
پادشاه باید همواره تجارب گذشتگان را چراغ راه خود سازد از شکست آنان درس بگیرد تا قدم در این بیراههی تباهی ونیستی نگذارد. نادانی گردابی است که حاکم، رعیت و تمام مملکت را به کام خود فرو خواهد برد.
علت توجه تام به شاه و حاکم، همانا قطبیت و مرکزیت داشتن آنها در جوامع شرقی-به خصوص ایران-است.این گونه کتابها، صرفا برای اصلاح حال شاه و حاکم(حکومت) نوشته شدهاند و از حقوق سیاسی و اجتماعی مردم، کمتر سخن به میان آمده است. نه این که مردم حقوقی نداشتند، بلکه تحقق این حقوق، بسته به لطف و عنایت شاه و حاکم بود. حاکم وظایفی برای خود نمیشناخت و از مردم، توقع اطاعت محض داشت.
انتقال قدرت یا کسب آن، هرگز از راه های قانونی یا رضایت مردم نبود تا نیازی به اجرای قانون یا توجه به منافع و جلب توجه و تأمین نظرات افراد جامعه باشد. مبنای قدرت، زور بود و زور هرگز ملزم به رعایت حقوق مردم نیست.
۵-۴-۱-۱- فضایل اخلاقی پادشاه
آنچه در متن در ذیل فضایل اخلاقی پادشاه ذکر شده، مطالبی است که در دو کتاب مرزباننامه و کلیله و دمنه، به صورت مستقیم خطاب به پادشاه بیان شدهاند البته فضایل اخلاقیای که پس از مباحث مربوط به اخلاق پادشاه ذکر میشود ادامهی منطقی همین رذایل و فضایل اخلاقی پادشاه میباشد. کتابهای کلیله و دمنه و مرزباننامه، سیاستنامههایی هستند که اکثر مطالب آنها در حوزهی اخلاق سیاسی و سیاست مدن و در حقیقت خطاب به پادشاه نوشته شدند. حتی حکایاتی که در متن این دو اثر ادبی آمده در حقیقت در جهت ایضاح مفاهیم سیاسی میباشند که در این باره در مباحث بعد بیشتر توضیح دادیم.
از سوی دیگر نباید از نظر دور داشت که گاهی منظور از پادشاه در نقل رذایل یا فضایل، عامه مردم هم میباشند. در کتابهای کلیله و دمنه و مرزباننامه فضایل و رذایل اخلاقی در قالب داستانهایی از زبان حیوانات بیان شده که مبین خفقان سیاسی آن دوران میباشد در این دو کتاب همه مسایل اخلاقی و ضد اخلاقی به صورت آشکار به آنان اشاره نشده، برخی از این اخلاقیات بینابین حکایات آمده و تا تمام داستان خوانده نشود معلوم نمیشود که قصد نویسنده بیان کدام نکتهی اخلاقی است چه بسا که چندین فضیلت یا رذیلت اخلاقی ذکر شده باشد اما در پایان داستان، نویسنده، نتیجهی اخلاقی دیگری را غیر از آنچه خواننده در ذهن خود داشته بیان نموده است.
۵-۴-۱-۱-۱- داشتن حزم و آیندهنگری
مهمترین مشخصه هر دربار، وجود افراد نخبه سیاسی است که در قدیم تحت عنوان حکیم از آنها نام برده میشد. دربار انوشیروان ساسانی به نام بزرگمهر شناخته میشود. دربار سلجوقیان به واسطه مردان بزرگی همچون خواجه نظامالملک طوسی توانست امپراطوری روم شرقی را از میان بردارد و آن را ضمیمه خاک ایران نماید. آیندهنگریهای سیاسی مردانی چون خواجهنظامالملک را در کتاب ارزشمند وی سیاستنامه در بخشی که مربوط به اسماعیلیان است میتوانیم بیابیم. بیشک اگر در درباری وزرایی کاردان وجود نداشته باشد، آنگاه پادشاه میبایست خود، جور نبود وزیر دوراندیش را بکشد. حال اگر پادشاه نیز از توجه به مهمات کشورش غافل باشد، آن کشور به زودی به تاراج دشمن خواهد رفت. پس از نابودی کشور، به جای پذیرش گناه خویش، دیگران رامتهم میکند:
«و عاجزتر ملوک آن است که از عواقب کارها غافل باشد و مهمات ملک را خوار دارد، و هرگاه که حادثه بزرگ افتد و کار دشوار پیش آید موضع حزم و احتیاط را مهمل گذارد، و چون فرصت فایت شود و خصم استیلا یافت نزدیکان خود را متهم گرداند و به هر یک حوالت کردن گیرد». (همان، ۹۶)
این مورد تلمیحی به یک حادثه تاریخی مربوط به دوران غزنویان دارد و آن، کوتاهی امیرمسعود در رابطه با ماجرای سلجوقیان است. او نیز پس از شکست و انهزام در مقابل ترکمانان سلجوقی، نزدیکان خود را متهم به کوتاهی در امر کنترل این قوم کرده بود.
در کلیله، یکی از مواردی که میتواند عاقبت کارها[ی پادشاه] را مورد تهدید قرار دهد، عدم گوش سپردن به اندرزهاست:
«…و هرکه سخن ناصحان، اگر چه درشت و بی محابا گویند، استماع ننماید عواقب کارهای او از پشیمانی خالی نماند، چون بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد و غذا و شربت بر حسب آرزو و شهوت خورد، هر لحظه ناتوانی مستولیتر و علت مزمنتر شود… » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۹۶)
طبق باور ایرانیان باستان، پادشاه دارای فر ایزدی و الموید من عند الله بود که پادشاه با وجود این فر ایزدی میتوانست با وجههای دینی و اخلاقی بر مردم حکمرانی کند. البته نباید از نظر دور داشت که پادشاهان ایران باستان هرگز ادعای خدایی نداشتهاند بلکه میکوشیدند تا با تکیه بر دین یکتاپرستی به اخلاق عالیه متخلّق شوند و خدا را همیشه ناظر و حاضر ببینند و عدالت را سرلوحه کردار خویش قرار دهند. از طرف دیگر حکم پادشاه همانند قضای الهی غیر قابل تغییر میباشد. همین امر نیز باعث میشد پادشاه، بر اساس تدبیر و تفکر حکم خویش را جاری کند از آنکه کوچکترین لغزش پادشاه غیرقابل جبران بود.
«پادشاه نشاید که بیتأمل و تثبت فرمان دهد که امضاء فرمان او به نازلهی قضا ماند که چون از آسمان به زمین آمد، مردّ آن، به هیچ وجه نتوان اندیشید و اشارت پادشاه بیمقدمات تدبیر چون تیر تدبیر بود که از قبضه مشیت بیرون رود به هیچ سپر عصمت دفع آن ممکن نگردد. » (وراوینی، ۱۳۸۳: ۴۷)
۵-۴-۱-۱-۲- مشورت و نصیحت پذیری
در قدیم، اغلب شاهان (شواهد نشاندهندهی آن است که در ادوار اسلامی به این سو) جمعی از ظریفان، شاعران، مطربان و بذلهگویان را در نزد خویش گرد میآوردند و با آنان وقت
می گذراندند. متاسفانه گاهی پادشاه، از این ندما به عنوان مشاور خود استفاده میکرد و
بی شک مشخص است که چه بر سر مملکتهایی با این دسته سیاستمدار میآمده است.
بیشک ضعف این کشورها در دون همتی شاهانی است که به جای مشورت با مردان بزرگ با مشتی رند و میخوار و دلقک به بحث و بررسی اوضاع سیاسی کشور میپردازند. نویسنده مرزباننامه، مهمترین دلیل بیارزش شدن مشاوره را در درباری که خود شاهد آن بوده، دونهمتی پادشاه دانسته از این روی میگوید: «شاه نباید بدون مشورت کار کند و بایستی همت بلند داشته باشد.» (وراوینی، ۱۳۸۳ :۳۰)
گاهی پادشاه، به درباریان خویش اجازه سخنگفتن میدهد ولیکن، چون نصیحت واندرز، به دلیل سرزنشهای موجود در آن، با طبیعت انسانی سازگاری ندارد، پادشاه به دقت به آن گوش نمیدهد، از این روی، صاحب مرزبان نامه معتقد است، صرف اجازه ایراد اندرز و پند، حلال مشکلات نیست، بلکه باید، «حسن استماع» هم بر آن قید شود.
«اکنون که تمکین سخن گفتن فرمودی، حسن استماع مبذول فرمای که لوایم نصح، ملایم طبیعت انسانی نیست. قالاللّهتعالی: لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَهَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ.[۱۰]شکوفه گفتار، اگر چه برگ لطیف برآرد، چون به صبای صدق اصغا پروریده نگردد، ثمره کردار از وی چشم نتوان داشت… » (همان، ۴۵)
پادشاه باید زیردستان خود را به خوبی بشناسد و تا میزان اخلاص آنان را درنیابد قادر نیست به اندازه قدرت و توان و کاردانی آنان به ایشان مسئولیت واگذار نماید.
«[کلیله] گفت: واجب است بر کافه خدم و حشم ملک که آنچه ایشان را فراز آید از نصیحت باز نمایند و مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند، که ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد و براندازه رای و روییت و اخلاص و مناصحت هریک واقف نباشد از خدمت ایشان انتفاعی نتواند گرفت و در اصطناع ایشان مثال نتواند داد.
چه دانه مادام که در پرده خاک نهان است هیچ کس در پروردن او سعی ننماید، چون نقاب خاک از چهره خویش بگشاد و روی زمین را زیور زمردین بست معلوم گردد که چیست، لاشک آن را بپرورند و از ثمرت آن منفعت گیرند و هرکه هست براندازه تربیت از او فایده توان گرفت. و عمده در همه ابواب اصطناع ملوک است، چنانکه گفتهاند:
من همچو خار و خاکم، تو آفتاب و ابر گلـها و لاله ها دهم ار تربیـــت کنی»
در بابهای مختلف کلیله و دمنه که بنگریم رد پاهایی بسیار قوی از فضایل نصیحت ومشورت به چشم میخورد، که این خود به صورت غیرمستقیم اشارهای به خودکامگی و استبداد شاهان آن دوران دارد.
یکی از مهمترین بابهایی که در مورد مشاوره و نصیحت آمده باب بوم و زاغ است که نتیجهی اخلاقی آن، نابودی ملتی به علت نادیده گرفتن نصیحت و اندرز بزرگان (حکومت)کشور تفسیر میشود . کلیله بر آن است که بفهماند پادشاه برای دوام قدرت و حکومت خویش می بایست از نصایح درباریان خود بهرمند باشد. پادشاه نیز به تربیت و پرورش اطرافیان خویش توجه کافی مبذول بدارد . پادشاه اگر شخص بی کفایت و نالایقی را در صدر کارها قرار دهد و او را بر انسانهای کاردان و خردمند ترجیح دهد در نزد خردمندان سرزنش خواهد شد و شایسته ملامت خواهد بود:
«و از حقوق رعیت بر ملک آنست که هر یک را بر مقدار مروت و یکدلی و نصیحت بدرجهای رساند، و به هوا در مراتب تقدیم و تاخیر نفرماید، وکسانی را که در کارها غافل و از هنرها عاطل باشند بر کافیان هنرمند و داهیان خردمند ترجیح و تفضیل روا ندارد ، که دو کار از عزایم پادشاهان غیب نماید: حلیت سر بر پای بستن، و پیرایه پای بر سر آویختن. و یاقوت و مروارید را در سرب و ارزیز نشاندن در آن تحقیر جواهر نباشد لکن عقل فرماینده به نزدیک اهل خرد مطعون گردد.» (کلیله و دمنه ، ۱۳۸۶: ۶۸)
اجرای کارها به نحو احسن به وسیلهی خردمندان و انسانهای آگاه امکان پذیر است نه با زیادی یاران :
«و انبوهی یاران که دوربین و کاردان نباشند عین مضرت است ، و نفاذ کار با اهل بصیرت و فهم تواند بود نه به انبوهی انصار و اعوان .وهرکه یاقوت با خویشتن دارد گران بار نگردد و بدان هر غرض حاصل آید. وآنکه سنگ در کیسه کند رنجور گردد و روز حاجت بدان چیزی نیابد … و هرکه سخن ناصحان، اگر چه درشت و بیمحابا گویند، استماع ننماید عواقب کارهای او از پشیمانی خالی نماند، چون بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد و غذا و شربت بر حسب آرزو و شهوت خورد، هر لحظه ناتوانی مستولیتر و علت زمنتر شود… » (نصرالله منشی، ۱۳۶۲: ۹۶).
نزدیکترین افراد به پادشاه حساسترین مناصب را در دربار از آن خود میخواستند و پادشاه بدون توجه به کفایت و کاردانی آنان، پستهای حساس مملکتی را به آنان واگذار مینمود نکتهی اخلاقی که نصرالله منشی به آن اشاره میکند این است که حاکم نباید خردمندان گمنام را فروگذارد و حقیر بشمارد و بیهنرانی را که پدرانشان در دربار صاحب منصبی بودند اکرام کند و بر صدر بنشاند:
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل
«و مرد دانا حقیر نشمرد صاحب مروت را اگرچه خامل منزلت باشد، چه پی از میان خاک برگیرند و از او زینها سازند و مرکب ملوک شود و کمانها راست کنند و بصحبت دست ملوک و اشراف عزیز گردد.و نشاید که پادشاه خردمندان را به خمول اسلاف فروگذارد و بیهنران را به وسایل موروث، بیهنر مکتسب، اصطناع فرماید بل که تربیت پادشاه بر قدر منفعت باید که در صلاح ملک از هر یک بیند، چه اگر بیهنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل به کارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند.
و هیچ کس به مردم از ذات او نزدیکتر نیست، چون بعضی ازآن معلول شود به داروهایی علاج کنند که از راه های دور و شهرهای بیگانه آرند. و موش مردمان را همسرایه و هم خانه است، چون موذی میباشد او را از خانه بیرون میفرستند و در هلاک او سعی واجب میبینند. و باز اگر چه وحشی و غریب است چون بدو حاجت و از او منفعت است به اکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند و از دست ملوک برای او مرکبی سازند. » (همان، ۶۹- ۶۸)
این بخش از سخنان کلیله یادآور اندرزنامه بزرگمهر است و احتمالا تحت تاثیر آن نوشته شده است. در اینجا، وظایف پادشاه در قبال رعیت ذکر شده است. پادشاه میتواند با تقویت افراد خبره و آگاه، تسلط خود را بر مردم بیفزاید. پادشاه با برگزیدن و پروردن نزدیکان خود، حس احترام به خود را در رعیت برمیانگیزد و مردم نیز در مقابل، با تکریم نزدیکان شاه، برتری و بزرگی پادشاه را همراه با نوعی حس احترام نشان میدهند. مردم در حقیقت دولت را به خاطر کارگزاران دانا و خردمند مورد ستایش و فرمانبرداری قرار میدهند.
در باب بوم و زاغ خصوصیات مشاورین این چنین بر شمرده میشود:
«و در میان زاغان پنج زاغ بود به فضیلت رای و مزیت عقل مذکور و به یمن ناصیت و اصابت تدبیر مشهور، و زاغان در کارها اعتماد بر اشارت و مشاورت ایشان کردندی.» (همان، ۲۲۸)
در ادامهی داستان، ملک زاغان با مشاورین خود رایزنی میکند و حسن و اهمیت مشاوره را از عدت و سپاه واجبتر و مهمتر میداند و نشانهی بخردی برمیشمارد. پادشاه زاغان نتیجهی مشاوره را یاری بخت مساعد میداند و برآن است که آنکه رای ناصحان را نشنود نتیجهای معکوس از آنچه ذکر شده خواهد گرفت. اقبال کسی که سخن ناصحان را میشنود همانند سایهی چاه دایمی است نه زوالپذیر و فانی، بختش بیدار و فتح و ظفر با او یار .
«ملک گفت: اگر جنگ را کراهیت میداری پس چه بینی؟ گفت: در این کار تامل باید کرد، و در فراز و نشیب و چپ و راست آن نیکو بنگریست، که پادشاهان را به رای ناصحان آن اغراض حاصل آید که به عدت بسیار و لشکر انبوه ممکن نباشد. و رای ملوک به مشاورت وزیران ناصح زیادت نور گیرد، چنانکه آب دریا را به ممد جویها مادت حاصل آید .
و بر خردمند اندازه قوت و زور خود و مقدار مکیدت و رای دشمن پوشیده نگردد، و همیشه کارهای جانبین بر عقل عرضه میکند، و در تقدیم و تاخیر آن به انصار و اعوان که امین و معتمد باشند رجوع مینماید. چه هرکه به رای ناصحان مقبول سخن تمام هنر استظهار نجوید درنگی نیفتد تا آنچه از مساعدت بخت و موافقت سعادت بدو رسیده باشد ضایع و متفرق شود. چه اقسام خیرات به دالت نسب و جمال نتوان یافت، لکن به وسیلت عقل و شنودن نصایح ارباب تجربت و ممارست بدست آید.
و هرکه از شعاع عقل غریزی بهرومند شد و استماع سخن ناصحان را شعار ساخت اقبال او چون سایه چاه پایدار باشد، نه چون نور ماه در محاق و زوال، دست مریخ سلاح نصرتش صیقل کند، و قلم عطارد منشور دولتش توقیع کند. و ملک امروز به جمال عقل ملکآرای متحلی است .
نرسد عقل اگر دو اسپه کند در تگ وهم بی غبار ملک » (همان، ۱۹۷)
در همین داستان، مشاور دانا که میبیند که زاغ در لباس دوستی قصد نابودی بومان را کرده از در نصیحت وارد میشود و دشمن را ناصحی میداند که به سبب دوری مسافت کاری برای نابودی آنان از دستش بر نمیآید و منتظر فرصتی است تا اسرار را هویدا کند .