در این حکایت، کنش شخصیّت داستانی در قالب عمل به خواننده شناسانده شده است. ما حالت خشم معشوق را از کنش واقعی و طبیعی او درمییابیم: او قبل از ریختن گردوها، آستین لباس را پاره میکند و احیاناً زیر لب به عاشق خفته ناسزا هم میگوید (که تو طفلی، گیر این میباز نَرد). طریق ریختن گردوها هم از روی خشم کاملاً برای خواننده مشهود است و در خواننده بهجای احساس خواندن، احساس دیدن دست میدهد. درواقع، مولانا با پرداختن به جزئیّات و حوادث فرعی، بسیاری از ابهامات مخاطب را برطرف میکند تا با بازسازی ماوَقَع در ذهنش داستان را واقعیتر بپندارد. مولانا به رابطۀ علّت و معلولی داستان توجه بسیاری نشان میدهد. برای هرکاری، عکسالعملی است؛ بیقراری و آشفتگیهای عاشق، وعدۀ خوش معشوق و وصل او را به دنبال میآورد و به خواب رفتن عاشق، بیاعتنایی و خشم معشوق را در پی دارد. انگار مولانا کنش عاشق را از منظر روانشناسی نگاه کرده که بهآسانی توانسته اینچنین با این حکایت در دل خواننده جا بازکند و داستان را جذابتر نماید.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
درواقع، «آنچه باعث بروز جدال در داستان میشود یک کمبود یا نیاز است» (پراپ، ۱۸۳:۱۳۶۸). لذا مولانا در این حکایت سعی کرده است بعد از معرفی شخصیّتهای داستان (عاشق و معشوق)، گره منطقی در داستان ایجاد کند تا حقیقت قابلقبولتر جلوه کند. عاشق از فرط شادی و هیجان به خواب میرود. خواب رفتن عاشق، گرهی در داستان ایجاد میکند که خواننده را با خود تا پایان داستان میکشاند. نکتۀ دیگر اینکه مسئلۀ «خواب» در اغلب حکایات عرفا به ویژه در داستانهای مثنوی همیشه به نفع شخصیّتهای اصلی داستان تمام میشود؛ برای مثال در حکایت «آن شخص که خواب دید که آنچه میطلبی از یَسار به مصر وفا شود، آنجا گنجیست… » (۶/۴۲۱۸)، یا حکایت «آن گنجنامه که پهلوی قبّهای روی به قبله کن و تیر و کمان نه بینداز… » (۶/۱۹۱۳). اما در این حکایت خواب به ضرر شخصیّت اصلی انجامید و او را از دیدن و وصل معشوق محروم کرد. درواقع، خواب ماندن عاشق در حکایت، صحنۀ پسزمینهای از داستان را برای خواننده به نمایش میگذارد.
۳-۲-۲٫ شیوۀ شخصیّتپردازی:
مولانا در پردازش شخصیّتهای حکایت از دو روش مستقیم و غیرمستقیم استفاده کرده و از طریق نمایش رفتار عاشق و معشوق، به خلق شخصیّتهای مورد نظر پرداخته است. مولانا در بیت آغازین، به شیوۀ مستقیم به معرفی عاشق میپرازد:
عاشقی بودست در ایّام پیش پاسبانِ عهد اندر عهدِ خویش
(۶/۵۹۶)
توصیف مستقیم عاشق از زبان مولانا که نشاندهندۀ شخصیّت «پاسبان عهد» است با آنچه که در پایان داستان خواننده از طریق شیوۀ غیرمستقیم درمییابد، کاملاً متفاوت است. او بهجای پاسبانی از عهد خود، در حجره به خواب میرود. همین خواب رفتن «پاسبان» خواننده را وامیدارد که مولانا را تا لحظۀ رسیدن معشوق و پایان داستان، تنها نگذارد.
۳-۲-۳٫ ابزارها و عناصر شخصیّتپردازی:
۳-۲-۳-۱٫ گفتوگو:
گفتوگو که پیشبرندۀ کنش داستان و گسترشدهندۀ پیرنگ آن است، در حکایت مولانا پررنگ جلوه میکند. گفتگوی
عاشق و معشوق در حکایت مولانا گرچه کوتاه است، امّا همین کوتاهی گفتوگو در این داستان هدفمند است و به نتیجهای که مورد نظر مولانا بوده، منتهی میشود.
در داستان مثنوی، گفتوگوی عاشقانۀ معشوق با عاشق، صادقانه، منطقی، خطابی و سرانجام عتابی بیان میگردد. لحن این گفتوگو متناسب با فضای داستان اهمیت بسیار دارد. کلام معشوق در رویارویی با عاشق کاملاً متناسب با فضایی است که مولانا ترسیم کرده است:
گفت روزی یار او کامشب بیا که بپختم از پی تو لوبیا
(۶/۵۹۹)
لحن معشوق، کاملاً متناسب با موقعیّت او در پی دیدار عاشق است، کاملاً زنانه (لوبیاپختن معشوق)، ضربآهنگ کلام او هم در دیدن عاشق خفته متناسب با وضعیّت و جنسیّت اوست. در این حکایت میتوان از طریق «دانای کل» از افکار و احساسات شخصیّتها مطلع شد. اسرار نهان عاشق و معشوق و فکر و اندیشۀ عاشق، همه در قالب «حدیث نفس» گفتگوی با خود، در کشف اسرار نهانی کمک میکند و این قالبِ مناسب گفتوگو، سببساز کنش قوی در پیرنگ داستان شده و آن را به حکایتی زنده و پویا تبدیل کرده است.
۳-۲-۳-۲٫ توصیف:
آنچه که در برخورد اوّل، ویژگی هر دو شخصیّت اصلی حکایت را برجسته میکند داشتن عنوان عام «عاشقی» است که خصوصیّت وصفی خاص خود را به همراه دارد و سبب تأثیر و ترسیم ویژگیهای شخصیّت و نقش آن در داستان میگردد. خواننده از همان آغاز داستان، تصویر و تصور مشخصّی از حالت و کردار و گفتار عاشق، در ذهن متبادر میسازد. نکتۀ ظریف دیگر که میتوان در حکایت به آن توجه کرد، توصیف عاشق مشتاق است که او را «پاسبان عهد خویش» معرفی میکند. همین امر در ذهن خواننده سببساز دیالکتیکی هیجانآور میگردد و موجب میشود که نفس داستان بهتنهایی برای خواننده جذّاب و دلنشین گردد و کلّ داستان را تحت تأثیر قرار دهد.
در حکایت مولانا، به توصیف جزئیّات معشوق اشاره میگردد و مولانا او را «مهپاره» معرفی میکند. معشوق علاوه بر زیبایی «صادقالوعد» و «کدبانو» هم است. درواقع مولانا از همان ابتدای داستان، طرح و فضای داستان را تصویر میکند.
۳-۲-۳-۳٫ صحنهپردازی:
صحنهپردازی داستان، به واقعی نمایانشدن ماجرا و برجستگی حوادث کمک میکند. از بررسی حکایت میتوان دریافت که مولانا بهخوبی از عهدۀ صحنهپردازی برآمده و با ساخت هنرمندانه توانسته از توصیف شرح عاشقی، توصیف خلق و خوی پاسبان عاشق، نذر و نیاز او، قربانی دادن و در انتظار یار در حجره نشستن با چشمانتظاری و هیجان برآید.
گذشته از توصیف شخصیّت، وصف زمان، مکان، فضای عاشقانه در حکایت مولانا قابل توجه است. مولانا در این حکایت به زمان و مکان مشخصّی اشاره کرده است و از کلماتی مانند «نصفاللیل» و «حجره» استفاده کرده است. این جزئینگری به راستنمایی داستان کمک میکند.
۳-۳٫ گفتوگو:
«گفتوگو به معنای مکالمه و صحبت کردن با هم و مبادلۀ افکار و عقاید است و در داستان منظوم، داستان، نمایشنامه و … بهکار میرود. به عبارت دیگر صحبتی که در میان شخصیّتها یا بهطور گستردهتر، آزادانه و در ذهن شخصیّت واحدی در هر اثر ادبی شکل میگیرد گفتوگو نامیده میشود» (میرصادقی، ۲۳۱:۱۳۷۷). گفتوگوی کامل میتواند خصوصیات جسمانی، روانی و اجتماعی شخصیتها را نشان بدهد و از این طریق، طرح و پیرنگ داستان را گسترش دهد. بااینحال، گفتوگو جزو روایت قصه محسوب میشود و بهعنوان یک عنصر مستقل داستانی مطرح نیست. کادن گفتوگو را «گفتار شخصیتها در هر نوع متن روایی، داستان یا نمایشنامه» دانسته است. (کادن، ۱۱۷:۱۳۸۰).
گفتوگو طبیعیترین نیاز انسان است که در همۀ حالتهای غم، شادی، کار و استراحت از آن استفاده میشود. در داستاننویسی نیز گفتوگو ابزاری مهم، ظریف و کاربردی است که نویسنده به اشکال متفاوت از آن بهره میبرد؛ چنانکه گاه، روایت و تداوم طرح و پیرنگ داستان را به گفتوگوی اشخاص واگذار میکند. درواقع، گفتوگوی متقابل تمامیِ بار حادثه و اوج و فرود داستان را بر دوش میکشد و ماجرا را واقعیتر و جاندارتر نشان میدهد.
«گفتوگو در داستان یکی از عناصر مهم است، پیرنگ را گسترش میدهد، درونمایه را به نمایش میگذارد و شخصیتها را معرفی میکند» (میرصادقی، ۴۶۳:۱۳۸۰).
مولانا در دفتر اول مثنوی پس از حکایت پیرچنگی، قصۀ خلیفهای کریمتر از حاتم طایی را نقل میکند و پس از وصف آوازۀ کرم و بخشندگی خلیفه، مشاجره و گفتوگوی زن و مرد اعرابی را، که هرکدام نمایندۀ دو طرز تفکّر متفاوت هستند و از زاویۀ دید خود جهان و هستی را بهگونهای متفاوت از یکدیگر میبینند، چنین ارائه میدهد:
یک شب اعرابی زنی مر شوی را گفت و از حد برد گفت و گوی را
کین همه فقر و جفا ما میکشیم جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم
نانمان نه، نانخورشمان درد و رشک کوزهمان نه، آبمان از دیده اشک
جامۀ ما روز، تابِ آفتاب شب نهالین و لحاف از ماهتاب
قرص مَه را قرص نان پنداشته دست سوی آسمان برداشته
ننگ درویشان ز درویشی ما روز شب از روزی اندیشی ما
خویش و بیگانه شده از ما رمان بر مثال سامری از مردمان
(۱/۲۲۶۱-۲۲۶۷)
راوی ابیات، چنانکه میبینیم در زاویۀ دید سوم شخص و دانای کل است که از اسرار نهان شخصیتها و افکار و احساسات آنان باخبر است و حق دارد آن را گزارش کند و اگر ضرورتی به میان آمد به تفسیر و تحلیل آن بپردازد. «این شیوه کهنترین زاویۀدید داستانی است که در کتب مقدس و منظومههای عاشقانه و پهلوانی و اغلب حکایات و قصههای رئالیستی و غیررئالیستی بهکار رفته است» (براهنی، ۱۹۷:۱۳۶۸). راوی- شاعر با هنرمندی از حرف ربط وابستگی «که» استفاده میکند و راوی، دانای کل را با زن اعرابی عوض میکند و بهسادگی جریان گفتوگو را به شخصیت زن داستان میسپارد. گفته های شکایتآمیز زن تا چند بیت دیگر ادامه مییابد و پس از دو حکایت فرعی و ایجاد فاصله از سوی راوی، بهاین صورت از طرف مرد به شکایت زن پاسخ داده و درقالب گفتوگو به تضاد و کشمکشی که بین زن و مرد وجود دارد اشاره میشود:
شوی گفتش چند جویی دخل و کشت خود چه ماند از عمر؟ افزونتر گذشت
عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد زآنکه هر دو همچو سیلی بگذرد
خواه صاف و خواه سیل تیره رو چون نمیپاید دمی، از وی مگو
اندر این عالم هزاران جانور میزید خوش عیش بی زیر و زبر
شکر میگوید خدا را فاخته بر درخت و برگ شب نا خواسته
حمد میگوید خدا را عندلیب کاعتماد رزق بر توست ای مجیب
(۱/۲۲۹۷-۲۳۰۲)
یکی از عناصر مهم و اساسی این حکایت، عنصر گفتوگو است که بهطور مکرّر در آن بهکار میرود و حدود دویست و بیست بیت و بیش از چهارصد و چهل جمله در آن به گفتوگوی مرد و زن اختصاص یافته است و تعداد چهار بیت گفتگوی زن اعرابی با خداوند و دو بیت تکگویی مرد اعرابی است. این سخنان که بهاقتضای حکایت و از متن آن برمیخیزند، اگرچه طولانیاند، جزئی از بافت و ساخت حکایتاند و در گسترش پیرنگ داستان نقش کاربردی دارند؛ چنانکه نمیتوان آنها را از حکایت حذف کرد. مولانا با به کارگیری ابزار گفتوگو به طور غیرمستقیم و نمایشی خواننده را با روحیات اشخاص حکایت آشنا میکند. این گفتوگوها به قدری زنده و طبیعی است که خواننده بدون هیچگونه احساس غرابت و بیگانگی به فضای زندگی زن و مرد اعرابی وارد میشود و با روحیات و خواسته های هرکدام آشنا میشود.
کشمکش و سیر جدلی و دیالکتیکی گفتوگوها که باعث جذابیّت و واقعنمایی حکایت شده ناشی از نگاه واقعبینانۀ مولانا به زندگی است، چنانکه علاوه بر طرح مسائل عرفانی، برشی از یک زندگی واقعی را به نمایش میگذارد.