“
بند چهارم: جنگ در آینده
طی دهه نود با عنایت به تجاربی که ایالت متحده آمریکا از جنگ خلیج فارس، مداخله نظامی ناتو در کوزوو، استفاده گسترده از فناوریهای نظامی نو در جنگ افغانستان و انهدام حکومت طالبان و سرانجام، حادثه غیر منتظره یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ به دست آورد ضرورت پیشگیری از بروز چنین حوادثی مطرح شد. این پیشگیری مستلزم آینده نگری و طرح سناریوهای جدید نظامی برای مقابله بود.
جنگ آینده در مقابل مفهوم جنگهای گذشته شدیداًً به ماهیت و کیفیت سلاحهای نظامی مربوط و از انقلاب در فناوریهای تسلیحاتی و ارتباط متأثر است. با توجه به پیچیدگی سلاحهای به کار رفته در بحرانهای دهه نود یعنی سطح بالای فناوری نرم افزاری، استفاده از جنگهای اطلاعاتی، کاربرد سلاحهای میکروبی و شیمیایی، قابلیت به کار گیری ضربات دقیق ، کاهش تلفات انسانی به حداقل، رو در رو قرار گرفتن یک قدرت هژمونیک به تنهایی یا با تعدادی از متحدان علیه یک کشور کوچک، تنها تعداد محدودی از کشورهای پیشرفته صنعتی، آمادگی و توان انسجام یک چنین جنگهایی را دارند.(پائول تاورنیر،۱۹۹۶،۵۰)
خلاصه آنکه زندگی و حیات هر خانواده بقای هر جامعه و حکومتی بدون آینده نگری با مشکلات و سر درگمی هایی رو به رو خواهد شد، بنابرین پیشبینی آینده و آمادگی برای مقابله با مشکلات تجلی حقانیت است، به ویژه آنکه امنیت جامعه بشری روز به روز و بیش از پیش مورد تهدید و در معرض خطر است. دقیقاً به دلیل احساس دایمی عدم امنیت دولتها به اجبار باید به آینده فکر کنند و برای رویارویی احتمالی با رقبا و دشمنان، سناریوهای مختلفی را طرحریزی و در صورت ضرورت اجرا کنند. که این خود بزرگترین دلیل برای سوق دادن ذهن کشورها جهت مسلح کردن خود در زمان جنگ میباشد که دنیا را مملو از زرادخانه های نظامی کرده و همچون آتش زیر خاکستر از جهان آرامش را ربوده است.
گفتار ششم: مفهوم جنگ از دیدگاه حقوق بین الملل
جنگ یکی از جلوه های بارز توسل به زور است. فرهنگ اصطلاحات حقوق بین الملل، توسل به زور را به دو صورت مضیق و موسع تعریف کردهاست:
توسل به زور در مفهوم نخست، عبارت است از هر گونه عمل قهر آمیزی که نتواند آن را اقدامی نظامی قلمداد کرد. اما در مفهوم دوم، کلیه تدابیر و عملیات نظامی، از جمله جنگ را نیز شامل می شود.(ضیائی بیگدلی،۱۳۸۰،۴۴)
یکی از اصول اساسی حقوق بین الملل معاصر، تحریم جنگ و منع توسل به زور است. جنگ و توسل به زور که در دوران گذشته و به لحاظ حقوق بین الملل کلاسیک، اصل حاکم بر روابط میان کشورها بوده، امروز همچون عامل مخرب روابط بینالمللی و در نتیجه ناقض مقررات حقوق بین الملل شناخته است.(همان،۱) در جامعه بینالمللی به دلیل فقدان یک نهاد قدرتمند ملی و توسعه نیافتگی نظام حقوقی، حکومتها برای دستیابی به منافع و اهداف خود به راه های گوناگون از جمله به کارگیری قهر متوسل میشوند. کاربرد قهر میتواند شکلهای مختلفی به خود گیرد و با توجه به اوضاع و احوال نظامی، مالی و سیاسی طرفهای درگیری، از راه های متفاوت و درجات مختلف انجام شود. با توجه به شواهد تاریخی، استفاده از نیروهای مسلح علیه سرزمین حکومتهای دیگر از معمولیترین این راه هاست. “بیشترین درجه استفاده از زور، در جنگ است. جنگ نام سنتی برخورد میان دو یا چند دولت است که در آن نیروهای مسلح طرفهای متقابل، درگیر اقدامات خشونت آمیز متقابل میشوند. در جنگ، برخورد مسلحانه، مداوم و متقابل است. تعریف جنگ از جنبه حقوقی به مفهوم مشخص در میثاق جامعه ملل، پیمان بریان-کلوگ و منشور ملل متحد مطرح شده و در کلیه این اسناد، جنگ عملی نامشروع به شمار آمده است.
آنچه در روابط بین کشورها در طول تاریخ و با گذشت زمان مشهود میباشد، میل و حرکت کشورها و حکومتها در جهت اجتناب از جنگها و صلح طلبی میباشد. اما با این حال، متأسفانه امروزه قاعده عدم توسل به زور و تحریم جنگ نتوانسته کارایی لازم را در مناسبات بینالمللی داشته باشد. از این رو آمده است تا مخاصمات مسلحانه بینالمللی، با وجود ممنوعیت توسل به آن ها، در چهار چوب حقوقی قرار گیرد و در نتیجه، جنگ دارای مفهومی حقوقی شود.
گفتار هفتم: جهانی شدن نظامی گری(بعد جهانی مسلح شدن قبل از دو جنگ جهانی)
در جنگ جهانی اول، تمامی کشورهای در حال جنگ مجبور شدند با تشکیل حکومت نظامی شیوه ها و روش های نظامی را در بخشهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه اعمال کنند و به مسلح کردن جامعه دست زنند.
به عنوان بهترین نمونه، می توان آلمان دوران ویلهلم، ۱۸۷۱-۱۹۱۸، را نام برد. بیسمارک، صدر اعظم آلمان، با متحد کردن فئودالهای پروسی و با کسب موفقیت در ایجاد رایش دوم آلمان می کوشید سیادت و اقتدار آریستو کراسی پروس را، که تحت شرایط جامعه فئودالی قرن هفدهم و هیجدهم به وجود آمده بود، کما فی السابق در برابر جنبشهای دموکراتیک و پارلمان تاریستی حفظ کند، بدون آنکه مجبور به اعمال زور و قهر نظامی شود. بیسمارک این مسئله را با بالا بردن و افزایش اهمیت و اعتبار سیاسی و اجتماعی ارتش به سادگی حل کرد. سازمانها و ارگانهای نظامی جدیدی تأسیس شد، دستگاه ارتش گسترش یافت و به زودی به مقتدرترین سازمان دولتی مبدل شد. سربازان و به طور کلی نظامیان دارای درجه و مقام خاصی در اجتماع شده و از لحاظ اجتماعی و حقوقی از برتری فوق العاده ای بر خوردار شدند. لباس ارتشیان به لباس افتخار معروف شد و مردم به تدریج عادت کردند که از خدمت در ارتش به عنوان پلکانی برای رسیدن به مقام و منزلت و کسب مقام های سیاسی و دولتی استفاده کنند. ارزشها، معیارها و ایدئولوژی نظامی بر سازمانهای دولتی حاکمیت یافت و جامعه و سیاست در خدمت خواستها و احتیاجات سیستم نظامی حاکم قرار گرفت و آنطور که این سیستم می خواست شکل گرفت و سازمان یافته شد. همین سیاست نظامی گرایی(میلیتاریستی) آلمان بود که زمینه بروز جنگ جهانی اول را فراهم و آن کشور را به کشورگشایی و فتوحات ترغیب کرد. هیتلر یک قدم جلوتر رفت. او نه تنها برای تقویت سازمانهای ارتشی و افزایش هزینه و مخارج تسلیحاتی و مسلح کردن جامعه اهمیتی فوق العاده قائل بود، بلکه حتی برای میلیتاریزه کردن عقیدتی جامعه گامهای زیادی برداشت.(ازغندی،۱۳۹۰،۱۴۶)
آنچنان که بیش از چهل میلیون انسان بیگناه در این جنگ جهانی خانمانسوز جان خود را از دست میدهند. به نظر میرسد که در سالهای پیش از جنگهای جهانی اول و دوم، تولید حجم عظیمی از سلاحهای جنگی و مسلح شدن کشورها به تجهیزات نظامی به یقین شروع جنگ را به نسبت حجم تسلیحات قابل پیشبینی می کرد. آیا در چنین موقعیتهای حساسی که دنیا به سمت خشونت در حرکت است ایجاد قوانین و حقوق جنگ مناسب و کار آمد است (که تاریخ منفی بودن این اقدام را به ما نشان میدهد) یا ایجاد قوانین و اجرای اقداماتی برای جلوگیری از تولید سلاحها؟(یا بعبارتی ایجاد صلح قبل از وقوع جنگ)
گفتار هشتم: ابزارهای تولید و هدایت جنگ
“