به نظر میرسد، هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود میگردد. این دیدگاه شامل همه رویدادها و تجارب فردمیشودکه تحتتأثیریک نگاهکلی قرار گرفتهاند. فردمیتواندازاین هوشبرای چارچوبدهی و تفسیر مجدّد تجارب خود بهره گیرد. این فرایند قادر است از لحاظ پدیدارشناختی به رویدادها و تجارب فرد، معنا و ارزش شخصی بیشتری بدهد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
آمرام معتقد است: هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدّس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا میشود.
بعضی ازویژگیهای فردی که برای بهرهگیری از هوش معنوی مفید است. عبارتاند از: خردمندی، تمامیت (کامل بودن)، دلسوزی، کلنگری، درستی و صحت، ذهن باز داشتن و انعطافپذیری. این ویژگیها روشهای متفاوتی برای دانستن از طریق روشهای غیرزبانی و غیرمنطقی مانند رؤیا، شهود و تجربه عرفانی بهمنظور دستیابی به سطوح عمیقتر معنا ارائه میکنند.
زوهار و مارشال سه نوع هوش عقلانی، هیجانی و معنوی ذکر کردهاند. آنها مشخصات افراد دارای هوش معنوی بالایی را اینگونه ذکر کردهاند: این افراد انعطافپذیرند؛ درجه بالایی از هوشیاری نسبت به خویشتن دارند؛ توانایی رویارویی با مشکلات و دردها و چیره شدن بر آنها را دارند. همچنین الهام از طریق ارزشها و بصیرتها، اجتناب از بد کردن نسبت به دیگران، تفکر وحدت گرا (پی بردن به روابط میان اشیا و پدیدههای گوناگون) جستوجو برای پاسخ دادن به سؤالهای اساسی، عدم وابستگی به دیگران و مقاومت در برابر شیوهها و سنّتهای معمول جامعه از ویژگیهای دیگر آنهاست.
ویژگیهایی که لازمه هوش معنوی است، احتمالاً در کنار تواناییها و فعالیتهای دیگری قرار دارد که عبارت است از: دعا کردن، تعمیق، رؤیاها و تحلیل رؤیا، باورها و ارزشهای دینی و معنوی، شناخت و مهارت در فهم و تفسیر مفاهیم مقدس و توانایی داشتن حالات فراروندگی. برای مثال، بعضی از حقایق قدیمی ـ همانند آزار نرساندن ـ که فضایل اخلاقی را مورد توجه قرار میدهند، ممکن است به عنوان روشهایی برای تقویت هوش معنوی مطرح باشند. همچنین مسائل معنوی ممکن است شامل مواردی از قبیل تفکر درباره سؤالات وجودی مانند وجود زندگی پس از مرگ، جستوجوی معنا در زندگی، علاقهمندی به عبادت و تعمیق مؤثر، رشد حس هدفمندی زندگی، رشد رابطه با خود، هماهنگی با قدرت برتر و نقش آن در زندگی خود باشد.
سانتوس معتقد است: هوش معنوی در مورد ارتباط با آفریننده جهان است. وی این هوش را توانایی شناخت اصول زندگی (قوانین طبیعی و معنوی) وبنانهادن زندگی بر اساس این قوانین تعریف کرده است:
شناخت و تصدیق هوش معنوی؛ یعنی باور داشتن این مسئله که ما موجوداتی معنوی هستیم و زندگی جسمانی (در این جهان) موقتی است.
بازشناسی و باور یک موجود معنوی برتر (یعنی خداوند)؛
اگر خالقی هست و ما مخلوق هستیم، باید کتاب راهنمایی هم وجود داشته باشد.
لزوم شناسایی هدف زندگی (وجود چیزی که انسان را فرامیخواند) و پذیرفتن این نکته که از نظر ژنتیکی بعضی از تواناییها رمزگذاری شدهاند.
شناختن جایگاه خود نزد خداوند (شخصیت فرد بازتاب فهم وی از خداوند است).
شناخت اصول زندگی و پذیرفتن این امر که برای داشتن زندگی موفق، باید سبک زندگی و تصمیمات خود را مطابق این اصول شکل داد.
۲-۱۹- بررسی الگوهای رایج هوش معنوی
برای عملیاتی ساختن نقش هوش معنوی در سازمان، ابتدا لازم است الگوها و مؤلّفههای رایج هوش معنوی بررسی و شناسایی شود.
۲-۱۹-۱- الگوی ایمونز
ایمونز هوش معنوی را شامل پنج مؤلّفه میداند:
۱) ظرفیت برای تعالی؛
۲) توانایی تجربه حالتهای هشیاری عمیق؛
۳) توانایی خدایی کردن و تقدّس بخشیدن به امور روزانه؛
۴) توانایی سود بردن از منابع معنوی برای حل مسائل؛
۵) ظرفیت پرهیزگاری (رجایی، ۱۳۸۵: ۲۷).
۲-۱۹-۲- الگوی امرام و درایر[۶۶]
امرام و درایر (۲۰۰۷)، هفت مؤلّفه برای هوش معنوی مطرح کردهاند:
۱) هشیاری: آگاهی و خوددانایی رشدیافته؛
۲) فیض الهی: زندگی همراه با تظاهر عشق الهی و اعتماد در زندگی؛
۳) معنایابی: معناداربودن فعالیتهای روزمره از طریق احساس هدفمندی و حس وظیفهشناسی در روبه رو شدن با رنجها و مشکلات زندگی؛
۴) تعالی: حرکت فراتر از خویشتن منفرد به سوی کلیت به هم پیوسته؛
۵) حقیقت: زندگی با پذیرش و گشادهرویی، کنجکاوی و عشق برای تمام مخلوقات؛
۶) داشتن صلح و آرامش نسبت به خویشتن (حقیقت، خداوند و ذات حقیقی)؛
۷) هدایت درونی: آزادی درونی همراه با مسئولیت و خرمندی در اعمال (بناب، ۱۳۸۹).
۲-۱۹-۳- الگوی سیسک[۶۷] و تورنس[۶۸]
سیسک وتورنس(۲۰۰۱) مؤلّفههای هوش معنوی را در شش زمینه مطرح کردهاند (رجایی، ۱۳۸۸):
۱) ظرفیتهای اصلی[۶۹]: علاقهمندی به مسائل هستی و عالم وجود و مهارتهایی مانند تمرکز، الهام، و بصیرت؛
۲)ارزشهای اصلی[۷۰]: پیوستگی ووحدت، مهربانی، احساس ثبات وتعادل، مسئولیتپذیری، و عبادت؛
۳) تجربههای اصلی[۷۱]: آگاهی ازتجربههای غائی و معنای آنها، تجربههای اوج، احساس تعالی، و حالتهای هشیاری عمیق؛
۴) رفتارهای پرهیزگارانه مهم[۷۲]: حقیقت، عدالت، مهربانی، و پرستاری؛
۵) نظام نمادین[۷۳]: شهر، موسیقی، رقص، استعاره، داستان؛
۶) حالتهای مغزی[۷۴]: از خود بیخود شدن و خلسه.
البته مؤلّفههای مطرحشده از سوی سیسک و تورنس تا حدّ زیادی همان مؤلّفههایی است که توسط ایمونز مطرح شده است.
۲-۱۹-۴- الگوی زوهار (۲۰۰۴)(بر گرفته از رجایی، ۱۳۸۸)
۱) خودآگاهی[۷۵]: شناختن استعدادها و خواستهها، ارزشها، نیازها و ویژگیهای منحصر به فردخودمان؛
۲) خودانگیختگی[۷۶]: پیششرط ضروری خوشحالی، ابتکار و بدیههگویی، یادگیری از طریق آزمایش و خطا و خلاقیت در سازمان است.
چشم انداز محوری و ارزش محوری[۷۷]: طبق اصول و باورهای عمیق شخصی، تصمیمگیری، رفتار و زندگی کردن است. چنین افرادی با اندیشههایی همچون کمک به دیگران یا خدمت به اهداف متعالی برانگیخته میشوند و با آرمانهایشان زندگی میکنند.
۳) کلنگری[۷۸]: توانایی دیدن الگوهای بزرگتر، همراه با روابط و ارتباطات موجود بین اجزای کل است. افراد کلنگر توانایی دیدن مشکلات از زوایای گوناگونی را دارند و ارتباط بین عوامل پیرامونی هر چیز را هنگام بررسی آن میبینند.
۴) دگرخواهی[۷۹]: وجود ویژگی دگرخواهی در کارکنان یک سازمان موجب میشود که با همدلی با یکدیگر کار کنند. هنگام نیاز، به سرعت به کمک یکدیگر میشتابند و همکاری بین اعضای یک گروه عمق بیشتری مییابد. در چنین سازمانی ارتباط بین سطوح سازمان انسانیتر میشود، مدیران نگرش و رفتار بهتری با کارکنان دارند وکارکنان انگیزه و عشق بیشتری به کارشان پیدا میکنند.
۵) استقبال از تفاوتها[۸۰]: ارزش نهادن به دیگران وعقاید آنهاست؛ یعنی تفاوتها را به عنوان یک فرصت میبینیدوبه این نکته باوردارندکه فقط «یک بهترین راه» وجود ندارد. این ویژگی همچنین کمک میکند هنگام صحبت باکسانی که با وی موافق نیستند یا حتی مخالفاند، توانایی دیدن موضوع را از دیدگاه دیگران نیز به دست آورد.
۶) استقلال رأی[۸۱]: میدانند چه میخواهند و برای رسیدن به آن مناسبترین راه ممکن را انتخاب میکنند. کسانی که استقلال رأی دارند، نظر مشورتی دیگران را میشنوند و درباره آنها فکر میکنند، اما در نهایت، از قالبهای درونی خود برای تصمیمگیری استفاده میکنند و اجازه نمیدهند دیگران برایشان تصمیم بگیرند. آنان ذهن تحلیلگری دارند و برای تصمیمگیریهای مستقل خود، از تحلیلهای شخصیشان استفاده میکنند.