در بین سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۹۰۰، دیدگاه طبی بار دیگر چیرگی یافت. نخستین کتاب روانپزشکی در سال ۱۸۸۵ توسط کرپلین [۴۴] انتشار یافت. وی رفتار نابهنجار را به عنوان جلوه ای از بیماری روانی، که خود یک بیماری یا بدکنشی جسمی است و بنابراین باید از راه ابزارهای فیزیکی درمان شود، معرفی کرد. اما از آنجا که روز به روز بر جمعیت بیماران در تیمارستان ها افزوده شده و جنون بیماری ناعلاج محسوب می شد، این خوش بینی مورد توجه زیادی قرار نگرفت.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
فروید [۴۵]، یکی دیگر از پیشگامان در این دوره نیز به همراه یک متخصص اعصاب به نام شارکو [۴۶] در پاریس، به بررسی هیستری پرداخت. هیپنوتیزم از زمانیکه نخستین بار توسط مسمر [۴۷] با عنوان مسمریسم مطرح شده بود به منزله ی یک روش درمانی برای مشکلات روانی رایج بود. فروید مدت کوتاهی از این روش بهره جست، سپس آن را کنار گذاشت و روش خود را ابداع کرد. این روش که با عنوان روان تحلیل گری شناخته می شود و از پیشروان روان درمانی های نوین بشمار می آید، این دیدگاه را تقویت کرد که بیماری روانی درمان پذیر است و حتماً نباید ریشه ی پزشکی داشته باشد.
پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹- ۱۹۴۵) جمعیت بیماران در بیمارستان ها با پیدایش درمان های دارویی رو به کاهش نهاد. داروهای آرام بخش موجبات وقوع انقلاب بزرگی را در زمینه ی درمان و مراقبت از بیماران فراهم آورد. بیماران تحت درمان برای انجام فعالیت های روزانه به نحو بهتری مجهز بودند و بسیاری از آنها توانایی زندگی در اجتماع را کسب کردند.
از دهه ی ۱۹۵۰ به بعد، با پیشرفت در حوزه ی روان پزشکی اجتماعی، بستری شدن در بیمارستان، روشی ناکارامد برای درمان اختلالات روانی تلقی شد.سازمانی جهانی بهداشت عنوان «اختلال روانی» را بجای اصطلاح «بیماری روانی» اتخاذ کرد که بر این تحقیقت تأکید می کند که اساس جسمانی برای بسیاری از شرایط موجود یافت نشده است. در پی این اقدام سازمان جهانی بهداشت و الزام مسئولان محلی بنا بر قانون سلامت روانی [۴۸] در سال ۱۹۵۹ و قانون مراقبت از بیماران روانی و سالمندان در سال ۱۹۹۰ به فراهم آوردن خدمات اجتماعی بیشتر برای این بیماران، اکنون بسیاری از بیمارستان های روانی تعطیل شده اند.
هالجین و ویتبرن (۱۹۹۳) سه تبیین متفاوت برای رفتارهای نابهنجار شناسایی کرده اند:
اسطوره ای، علمی و بشردوستانه. این مورد با دیدگاه های مذهبی، طبی و اخلاقی که پیشتر مطرح شدند، برابرند. دیدگاه اسطوره ای، اختلال های رفتاری را ناشی از تسخیر شدن توسط ارواح شیطانی می داند؛ دیدگاه علمی آن را به عوامل زیستی مانند ژن های معیوب یا بیماری مغزی، یا عوامل روان شناختی مانند یادگیری یا فشار روانی نسبت می دهد؛ و در نهایت دیدگاه بشردوستانه آنرا به شرایط اجتماعی نسبت می دهد. بطور کلی، درمان های پزشکی یا اخلاقی/ مذهبی به ترتیب رویکردهای جسمانی و روانی (روان شناختی) را ترسیم می کنند.
مسئله جالب توجه، تشابه در روش های درمان اختلال های روانی در طول زمان است. اگرچه این رویکردها مطابق با ارزش های اجتماعی غالب (برای مثال مذهبی یا اخلاقی) بار دیگر قالب بندی شدند، ولی کماکان در طول قرون تقریباً یکسان باقی مانده اند.
اگرچه هدف ما بحث مفصل در مورد تبیین رفتار نابهنجار نیست، ولی درک تفاوت ها و شباهت ها در نحوه ی واکنش عمومی جامعه و متخصصان سلامت روانی به رفتار نابهنجار اهمیت دارد.این اهمیت در تلاش برای تعریف و طبقه بندی و در الگوهای مختلف مورد استفاده در درک رفتار نابهنجار آشکار شده است. سرانجام، بخش اعظم آنچه در مورد تاریخچه ی اختلالات روانی نوشته شده است، براین واقعیت تمرکز دارد که جوامع در درمان کسانیکه برچسب نابهنجار داشتند، باهم متفاوت بودند. مسئله ی دیگری که پرداختن به آن بسی مشکل تر است، این است که آیا هیچ تغییر واقعی در طبیعت رفتارهایی که لقب نابهنجار گرفته اند در طول دوران اتفاق افتاده است. برای مثال آیا همان افرادیکه در دوران پیش از تاریخ نابهنجار قلمداد می شدند، امروزه نیز چنین تلقی می شوند؟
۱-۲ملاک های تعریف نابهنجاری
همانطور که پیشتر اشاره شد هر بحثی در این زمینه، به وجود تعریف مورد توافق از آنچه رفتار نابهنجار تلقی می شود، بستگی دارد. چنین تعریفی باید به نحو احسن قادر به پوشش تمام رفتارهایی باشد که بطور کلی در مورد نابهنجار بودنشان توافق وجود دارد؛ باید رفتارهای بهنجار را شامل نشود و پایه ای برای سنجش عینی رفتار فراهم آورد. همچنین باید در مورد همه ی افراد صرفنظر از فرهنگشان صادق باشد.
چشم اندازهای تاریخی رفتار غیرعادی
-
- یکی از قدیمی ترین نظریات درباره ی رفتار غیرانطباقی آن را به نیروهای جادویی ماوراء الطبیعی نسبت می دهد. در جوامعی که چنین باورهایی را می پذیرند درمان عموماً عبارت است از بیرون کشیدن ارواح شرور توسط جادوگر یا طبیب از درون فرد.
-
- تبیین رفتار غیرانطباقی، به واسطه نقایص عضوی که نه همه بدن بلکه تنها یک عضو خاص را گرفتار کند نیز فراهم آمده است. سوراخ کردن جمجمه، روش درمانی بسیار کهنی که ظاهراً متضمن رهایی ارواح شرور از طریق ایجاد سوراخی در جمجمه بود، بر رویکرد عضوی نسبت به رفتار مرضی استوار است.
-
- سومین رویکرد عمومی نسبت به رفتار غیرعادی دیدگاه روانشناختی است. برطبق این نقطه نظر، آشفتگی های رفتاری معمول نارسایی هایی در طرز تفکر، احساس یا ادراکات فرد از دنیا بشمار می آید.
-
- در یونان باستان در طول قرن نهم قبل از میلاد، درمان در معبد اسکلوپیوز یا الهه سلامت، انجام می گرفت. بقراط اهمیت مغز را در تبیین رفتار غیرعادی دریافت و درمان مبتنی بر استراحت، استحمام، و رژیم غذایی را توسعه بخشید. حرکت بسوی توجیهات منطقی در تبیین رفتار را سقراط، افلاطون و ارسطو تقویت کردند. سقراط خرد را سنگ زیربنای زندگی مطلوب می دانست. افلاطون نقطه نظر ارگانیسمی [۴۹]را گسترش بخشید که طبق آن رفتار جلوه ای است از تمامیت فرایندهای روانشناختی شخص. او رفتار پریشان را برخاسته از تعارضات درونی بین هیجان و عقل بشمار آورد. ارسطو هیجانات را تحلیل نمود و راجع به ماهیت هشیاری مطالب مفصلی نوشت.
-
- طی قرون وسطی مواردی بسیار از روش های درمانی تکان دهنده برای بیماری های روانی و همینطور نگرش های انسانی نسبت به افراد پریشان وجود دارد. عقاید خرافی راجع به شیاطین و اجنه تحت حمایت کلیسای کاتولیک قوت گرفتند، اما درعین حال اندیشه بخشش و ترحم مسیح وار، مشوق درمان انسانی تر بیماری روانی نیز بود. در این دوران «اعترافات» آگوستین قدیس بصورت نخستین نمونه از ابزارهای روانشناختی نوین مثل درون نگری و خودکاوی عمل می کند. پاراسلوس و جان هوارت بر باورهای خرافی تاختند و بعضی دولت ها روش های نسبتاً پیشرفته ای برای درمان بیماران روانی در پیش گرفتند. با این همه، پرفروش ترین کتاب آن زمان کتاب مالئوس مالفیکارم (پتک جادوگران)، رساله ای بود درباره ی پدیده شیطانی.
-
- اگرچه رنسانس دوران افزایش انسان گرایی و تتبع در بسیاری زمینه هاست، با این حال دوره ی تغییر عمده در نگرش مردم نسبت به رفتار غیرانطباقی نیست. با این همه یوهان ویر در کتاب فریب شیاطین مردم را به جداسازی روانشناسی مرضی از علوم الهی فرا می خواند.
-
- قرن هفدهم (عصر خرد) و قرن هجدهم (دوران روشنگری)، استدلال و روش، علمی، سرانجام بر خرافه گرایی به عنوان طرق ابتدایی شناخت رفتار انسان فائق آمد. باروخ اسپینوزا فرایندهای روانشناختی درونی را به همان اندازه که فرایندهای طبیعی قابل مشاهده مستقیم اند دارای ارزش بررسی علمی دانست. در همین زمان اعتقاد به این که روان رنجوری معلول نواقص جسمانی است کماکان پابرجا بود و همین امر به نظریه ی فرانس آنتوان مسمر در مورد مغناطیس حیوانی و نهایتاً کاربرد هیپنوتیزم در درمان مشکلات روانشناختی منجر گشت.
-
- جنبش معطوف به درمان انسانی تر بیماران روانی با کارهای فیلیپ پینل شروع می شود که در فرانسه شیوه درمان اخلاقی خود را در اواخر قرن هجدهم گسترش داد. ویلیام هون و جورج گروئیک شانک پرچمدار مبارزه در جهت واداشتن دولت به تجدیدنظر در شرایط بیمارستان «بتلهیم» لندن در سال ۱۸۱۵ بودند. بنجامین راش و دوروتادیکس و کلیفورد بیرز جنبش اصلاحی امریکا را رهبری کردند.
دیدگاه های روانشناختی در مقابل دیدگاه های عضوی
-
- علل رفتار غیرعادی محرز نشده است و مناقشه بر سر اهمیت نسبی کنش بدن و جسم و تجارب روانشناختی کماکان ادامه دارد. تاکید قرن هجدهم بر تفکر منطقی، پاسخش پافشاری طرفداران نظریه رمانتیک بر نقش افکار غیرمنطقی بود.براساس نظریه یوهان کریستین هینروث بیماری روانی معلول تعارضات درونی بین تکانش های غیرقابل قبول واحساس گناه حاصل از آن تکانش ها بود.
-
- ویلهلم گریسینگر که جستجوی علل بدنی برای پریشانی های روانی را رهبری می نمود، می گفت « بیماری های روانی بیماری های مغز هستند». امیل کراپلین نیز بر اهمیت علل عضوی تاکید داشت. اما خدمت عمده وی ارائه نظام طبقه بندی برای اختلالاتی بودکه منجر به بستری شدن می شوند. ژان مارتین شارکو به علل عضوی معتقد ماند لیکن بیمارانش را با چشم انداز روانشناختی درمان کرد. اول بار پیرژانه بود که مشاهده کرد هیستری در پاسخ به رویدادهای آسیب زای گذشته ایجاد می شود و بیمار در حالت هیپنوتیزم می تواند آنها را بیاد بیاورد.
زمینه فراهم است
در هر دوره ،شیوه نگرش به افراد غیرعادی بازتابی است از پویایی های اجتماعی همان زمان یعنی ارزشها و تعصبات مسلط جامعه. خط مشی های درمان رفتار غیرعادی تحت تأثیر ملاحظات و اولویت های افکار عمومی قرار دارد.
ملاک های قانونی
ممکن است تصور شود نظام های قانون گذاری، که مسئول تصویب قوانین درمان اجباری برای اشخاصیا ند که رفتار نابهنجار از خود بروز می دهند، در مورد تعریف رفتار نابهنجار توافق دارند اما در کشورهای مخلتف قوانین متفاوتی وجود دارد؛ برای نمونه، قانون بهداشت روانی در بریتانیا در سال ۱۹۸۳ رفتار نابهنجار را چنین تعریف می کند: «بیماری روانی وقفه در رشد یا رشد ناقص ذهن، اختلال روان دردمندی [۵۰] و هر اختلال یا ناتوانی ذهنی دیگری است.»
از بیماری روانی تعریف بیشتری به عمل نیامده است؛ بلکه این مسئله به قضاوت متخصصان در درمان چنین اختلالاتی گذاشته می شود. درتعریف مذکور، عبارتی که زیر آن خط کشیده شده نیز بطور مشابهی ابهام دارد و موجب می شود تعریف کمی نامفهوم و گنگ باشد. «وقفه در رشد یا رشد ناقص ذهن» این گونه تعریف می شود: «اختلال شدید در هوش و کنش وری اجتماعی [۵۱] که با رفتار پرخاشگرانه ی نابهنجار و بی مسئولیتی شدید از طرف شخص همراه است.» اختلال جامعه ستیزی عبارت است از «اختلال یا ناتوانی پایدار ذهن (خواه شامل نقص اساسی در هوش باشد یا نباشد) که منجر به بروز رفتار پرخاشگرانه ی نابهنجار یا بی مسئولیتی شدید از جانب شخص می شود».
برخی از این تعاریف به انواعی از رفتارهای دردسرساز به حساب می آیند. برای مثال اختلال هوش (هرچند همیشه این گونه نیست)، اختلال در انجام وظایف اجتماعی، رفتارهای پرخاشگرانه ی نابهنجار و بی مسئولیتی قابل توجه. با این حال، کلمات توصیفی (مانند معیوب، نابهنجار و شدید) امکان قضاوت های ذهنی (غیر عینی) را گسترش می دهد. آنچه از نظر فردی، اختلال درکارکردهای اجتماعی قلمداد می شود، چه بسا از منظر فرد دیگری قابل قبول به حساب نمی آید. برای مثال مصرف افراطی الکل.
ملاک های آماری
در تلاش برای اشاره به موضوعاتی که پیشتر مطرح شد، ملاک های آماری براساس منحنی توزیع نرمال معرفی شده اند. اگر نمره میانگین جامعه و پراکندگی متوسط نمره ها از میانگین (موسوم به انحراف معیار) برای رفتاری مشخص باشد، می توان به کمک روش های ریاضی تعیین کرد که کدام نمره ها از میانگین فاصله ی بسیاری دارند. همچنین می توان نشان دادکه تعداد معدودی از افراد این نمره های دور از میانگین را کسب کرده اند. کسب چنین نمره ای را می توان نشانه ای از نابهنجاری به شمار آورد. برای نمونه، اگر نمره میانگین جامعه برای هوشبهر، ۱۰۰ و انحراف معیار آن ۱۵ باشد، می توان گفت که هوشبهر کمتر از ۷۰ نابهنجار است، زیرا فقط ۲% از جمعیت چنان نمره ای را کسب کرده اند.
مزیت این سیستم عینی بودن آن است، بدین معنی که طبقه بندی افراد فقط بر پایه ی نمره ی آزمون و بدون توجه به قضاوت متخصص بالینی انجام می پذیرد. اما این روش مشکلاتی نیز دارد؛ نخست آنکه کماکان این متخصص بالینی است که باید تصمیم گیرد کدام رفتارها در وهله ی اول باید اندازه گیری شوند و نقطه برش [۵۲] درکجا قرا رگیرد، یعنی چه مقدار انحراف پذیرفتنی است. مشکل دیگر این است که برای بسیاری از رفتارها مانند رفتار مسئولیت پذیری، ممکن است میانگین مشخصی در دست نباشد. همچنین نشان داده شده (برای مثال رابینز [۵۳] و همکاران، ۱۹۸۴) بسیاری از اختلالات روانی به لحاظ آماری تقریباً متداول اند. به تقریب یک سوم آمریکایی ها به بعضی از اشکال اختلال روانی در پاره ای از مراحل زندگی مبتلا می شوند. در بریتانیا شیوع اختلالات خلقی در طول عمر ۱۵% است (هریسون [۵۴] و همکاران، ۱۹۹۸) و در مورد زنان در لندن این رقم فقط برای افسردگی از ۷۰% تجاوز میکند (ببینگتون [۵۵] و همکاران، ۱۹۸۹). ضعف نهایی ملاک های آماری این است که ارزش ها [۵۶] را درنظر نمی گیرد (حداقل در حوزه ی نظری). بسیاری از افراد با متوسط جامعه که مطلوب تلقی می شود، فاصله دارند، اما با درنظر گرفتن ارزش های جامعه نابهنجار تلقی نمی شوند. برای مثال اعضای بعضی از گروهک ها و فرقه ها را نمی توان نابهنجار به حساب آورد.
ملاک های انحراف از هنجار
این رویکرد به جای میانگین، هنجارهای موجود در جامعه را به عنوان ملاک تعیین نابهنجاری درنظر می گیرد. آنچه اهمیت دارد، این است که آیا فرد به روش های مورد انتظار جامعه رفتار می کند یا نه. بدین ترتیب، افسردگی که از لحاظ آماری خیلی شایع است، به این دلیل نابهنجار محسوب می شودکه مورد انتظار نیست (به استثنای موقعیت های خاص مانند فوت نزدیکان و آنهم فقط برای دوره ی زمانی معین).
مشکل اینجاست که هنجارها بین فرهنگ ها و حتی درون فرهنگ ها و گروه ها در زمان های گوناگون متفاوت اند. برای مثال در پاره ای از جوامع مانند زولو [۵۷]، توهم ها و فریادزدن در خیابان رفتاری بهنجار محسوب می شوند. لندرین [۵۸] (۱۹۹۱)، سندرمی موسوم به «درپتومانیا»[۵۹] را شناسایی کرد که اختلال شناخته شده ای در آمریکا شد. این اختلال عبارت بود از تمایل بردگان به فرار از ارباب هایشان. همجنس گرایی نمونه ی خوبی از رفتاری است که در جامعه ی ما (منظور جامعه ی آمریکاست) دیگر نابهنجار قلمداد نمی شود و در نزد سایر فرهنگ ها مانند سرخ پوستان موهاوی [۶۰] رفتاری پذیرفتنی است (گراس[۶۱]، ۱۹۹۲).
بنابر نظر برخی مولفان (مانند ساس [۶۲]، ۱۹۷۱)، تاکید بر هنجار می تواند برای توجیه شکنجه و آزار گروه های اقلیت بکار رود. برای مثال، جماهیر شوروی متهم شده بود که با مخالفان سیاسی به گونه ای رفتار می کرد گویی که آنان دچار اختلال روانی بودند. آشکارا، در پتومانیا، نشانگانی تلقی می شودکه در خدمت اهداف دسته ای از گروه های اجتماعی است که مایل به سرکوب دیگران می باشند.
ملاک های بهداشت روانی
جاهودا [۶۳] (۱۹۵۸)، ملاک هایی را برای سلامت روانی پیشنهادکرد. به جای تمرکز بر رفتارهای نامطلوب (چنانچه در سایر رویکردهایی که در اینجا بحث شد قابل مشاهده است)، فهرست او شامل ویژگی ها و رفتارهای مطلوب است. بدین ترتیب نابهنجاری، یعنی نبود مواردی که وی مشخص می کند این ملاک ها به شرح زیرند:
-
- نبود بیماری روانی
-
- توانایی درون نگری [۶۴]، آگاهی از آنچه انجام می دهیم و چرایی آن.
-
- رشد، تحول و خودشکوفایی (بالفعل سازی توان ها و استعدادها)
-
- یکپارچگی و انسجام جنبه های متفاوت شخص (برای مثال توازن بین نهاد [۶۵]، من [۶۶]و فرامن در نظریه فروید)
-
- توانایی مقابله با فشار روانی.
-
- خودمختاری، توانایی زندگی بطور مستقل
-
- مشاهده ی جهان به همان صورتیکه در واقعیت وجود دارد.
- تسلط بر محیط، انطباق پذیری با تغییرات، توانایی در عشق ورزیدن ،کارکردن، بازی کردن و داشتن روابط رضایت بخش.