در مرحله ی اجرا با روش شماره گذاری، اعضا گروه بندی شدند. سپس کارگردان از اعضا خواست تا چشمان خود را بسته و موقعیتی را تجسم کنند که در آن موقعیت از خود، دیگران یا زندگی، انتظاراتی بسیار بالا و جزمییا به عبارتی بایدها و نبایدهای مطلق و انعطاف ناپذیری داشته اند، به طوری که با محقق نشدن این انتظارات به شدت، احساس ناکامیو نارضایتی کرده اند. سپس اعضا موقعیت مورد نظرشان را برای هم گروهیهای خود، شرح دادند و از هرگروه، موقعیت یک نفر انتخاب گردید. پس از آن، اعضا چشمان خود را بستند و به نمایندگان گروه ها رأی دادند. موقعیت منتخب این جلسه، مربوط به فردی بود که در ترم قبل در امتحانات پایان ترم، نمرات خیلی خوبی کسب کرده بود. موقعیت او دقیقاً مربوط میشد به زمانیکه تمام نمرات او به غیر از یک نمره، توسط اساتید، رد شده بود. تا قبل از اعلام آخرین نمره، معدل او نوزده و نیم بود و امید زیادی برای رتبه ی برتر شدن پیدا کرده بود. او انتظار خیلی قطعی داشت که نمره ی باقیمانده ی او حتماً بیست خواهد شد، چون آن درس را خیلی خوب فهمیده بود، بسیار بیشتر از درس های دیگر مطالعه کرده بود و به علاوه، مهارت های عملی مربوط به آن درس را نیز به خوبی فرا گرفته بود و توانسته بود اجرا نماید. اما آن روز در منزل، هنگامیکه از طریق اینترنت اقدام به مشاهده ی نمره ی خود کرده بود، با نمره ی ۱۵ مواجه شده بود. واکنش او در وهله ی اول، بُهت و ناباوری بود، سپس همسرش را با ناراحتی صدا کرده و به شدت، شروع کرده بود به گریستن. همسرش او را دلداری داده و سعی کرده بود که او را آرام کند، ولی میزان این ناباوری به قدری بود که او بلافاصله با استادش تماس گرفته بود. استاد آن درس، با لحنی جدی به او گفته بود که هیچ اشتباهی صورت نگرفته و این نمره ی خودش است. هنوز حرف او تمام نشده بود که استادش گوشی را قطع کرده بود. این رفتار نیز او را به شدت خشمگین ساخته بود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
کارگردان ابتدا از شخص اول خواست تا یک یاور را برای نقش همسرش انتخاب نماید. سپس موقعیت، اجرا شد. بلافاصله پس از اجرا کارگردان تکنیک خودگویی را اجرا کرد؛ به این صورت که از شخص اول خواست تا بازهم خود را در همان موقعیت تجسم کند و با صدای بلند، شروع کند به فکر کردن. یعنی به عبارتی، خودگویی های خود در آن موقعیت را با صدای بلند بیان کند. بدین ترتیب، کارگردان توانست تصویر مناسبی از احساسات و افکار شخص اول، در آن موقعیت به دست آورد. سپس کارگردان در نقش مضاعف، وارد صحنه شد. مضاعف، ابتدا به واضح کردن هیجانات شخص اول، بویژه هیجان خشم از استاد و احساس بی کفایتی خود، پرداخت. در وهله ی بعد، مضاعف به شخص اول کمک کرد تا تصویر واضح تری از افکار کامل گرایانه ی خود در آن موقعیت به دست آورد. سپس شخص اول، با کمک مضاعف، این افکار را ریشه یابی کرد تا اینکه به بایدها و باورهای کلی تر انعطاف ناپذیر زیربنایی خود، دست یافت. در گام بعدی، شخص اول به کمک مضاعف این باورهای کلی را زیر سوال برد و صحت و سودمندی آن ها را به چالش کشید. در این روند، مضاعف از آرمان ها و باورهای کلی معنوی شخص اول نیز استفاده کرد. سپس شخص اول به کمک مضاعف، به باورهای جایگزین و منعطفی دست یافت و احساس متعادل تری را نیز تجربه کرد.
در مرحله ی مشارکت،کارگردان از اعضا خواست تا به بیان تجارب مشترک و احساسشان نسبت به این موقعیت بپردازند. در خلال صحبت های اعضا کاگردان، دو موضوع مهم جایگزینی ترجیحات به جای بایدها و انتخاب اهداف معنوی به عنوان اهداف اصلی زندگی و اثرات این نوع از هدف گزینی بر نظام شناختی، هیجانی و رفتاری را مطرح نمود. اعضا هرکدام راجع به این موضوعات نظر خود را بیان داشتند. در پایان، گروه به این نتیجه دست یافت که دستاوردهای کوچک و بزرگ مادی و اجتماعی، رفتار منصفانه ی دیگران با ما و کامبخش بودن زندگی گرچه برای همه خوشایند است، اما هنگامیکه این انتظارات به صورت بایدهایی انعطاف ناپذیر در نظر گرفته شوند، در صورت تحقق نیافتنشان، هیجانات مخرب شدیدی تجربه خواهد شد، ولی اگر همین موضوعات، در قالب ترجیحات و تمایلات درنظر گرفته شوند، در عین اینکه احتمال دست یافتن به آن ها کمتر نشده و انگیزش لازم برای دستیابی به آن ها کاهش نمییابد، در صورت تحقق نیافتن نیز گرچه احساس ناراحتی و دلسردی ایجاد میشود، ولی هیجانات منفی شدید و مخربی تجربه نخواهد شد. همچنین گروه به این نتیجه رسید که اهداف بلندمدت، اگر ویژه ی مقولات معنوی و فرافردی و فرامادی باشند، به سلامت روان انسان بسیار کمک خواهد نمود. در این راستا دیدگاه فرانکل نیز به طور مختصر و به زبان ساده مورد اشاره قرار گرفت.
جلسه ی چهارم (نقاب زدن و خودبودن)
در ابتدای جلسه،کارگردان به بیان توضیحاتی مقدماتی راجع به مفهوم نقاب زدن و خود بودن در موقعیت های بین فردی و اجتماعی پرداخت. به منظور اجرای مرحله ی گرم کردن، کارگردان از اعضا خواست تا هرکدام یکی از اطرافیان خود مانند دوستان، اعضای خانواده یا هرکسی که با او ارتباطی نزدیک دارند را در نظر بگیرند. سپس آن فرد را معرفی کرده و از دید او خودشان را در قالب چند جمله توصیف کنند. کارگردان تأکید کرد که لازم نیست جملاتی که میگویند حتماً با خود واقعیشان هماهنگ باشد، بلکه صرفاً به ارائه ی تصویری بپردازند که آن فرد از آن ها دارد.
پس از اینکه تمام اعضا تکنیک گرم کردن را انجام دادند. مرحله ی اجرا آغاز شد. در این جلسه نیز طبق روال جلسات قبل، اعضا به روش شمارش، گروه بندی شدند. سپس کارگردان از اعضا خواست تا موقعیتی را در نظر بگیرند که احساس میکرده اند در آن موقعیت، خود واقعیشان بروز نمییافته است. به عبارتی دیگر احساس میکرده اند که نقاب میزده اند و به جای اینکه به بروز رفتار و هیجانات واقعی خود در آن لحظه بپردازند، چیزی را بروز میداده اند که مورد انتظار دیگران در آن موقعیت بوده و با شخصیت واقعی آن ها همخوانی نداشته است. پس از اینکه اعضا موقعیت مورد نظر را انتخاب نمودند، موقعیت مورد نظرشان را برای هم گروهی های خود تعریف نمودند. سپس از هرگروه، یک نفر انتخاب شد و به شرح موقعیت خود پرداخت. پس از آن که تمام نمایندگان گروه ها موقعیت خود را بیان کردند، اعضا با چشمان بسته به هریک از موقعیت ها رأی دادند. موقعیت منتخب در این جلسه، مربوط به فردی بود که در یک مهمانی رسمی، احساس شدیدی از نقاب زدن پیدا کرده بود. او در دو وهله در آن مهمانی، احساس کرده بود که به شدت، نقاب زده است و خود واقعیش را پنهان نموده است. موقعیت، مربوط میشد به زمانیکه شخص اول به همراه خانواده اش به خانه ی یکی از دوستان پدرش رفته بودند. به بیان خود شخص اول، تشریفات مهمانی در سطح بالایی بود و شخص اول، شدیداً احساس میکرده است که باید بسیار موقر و مقید به آداب، جلوه کند. موقعیت اولی که شخص اول مطرح و اجرا نمود، مربوط به زمانی از مهمانی بود که خانواده ی میزبان از رشته ی تحصیلی شخص اول پرسیده بودند. او بیان داشت که در آن زمان، او ترم دوم بوده و چیز زیادی برای بیان کردن نداشته است، ولی در آن لحظه، احساس میکرده است که باید خود را خیلی مطلع نشان دهد. موقعیت دوم که برای شخص اول، اهمیت بیشتری داشت، مربوط به صرف شام بود. شخص اول، بیان داشت که او کلاً فردی است که در شرایط عادی، هنگام غذا خوردن دوست دارد غذاهای مختلف سفره را امتحان کند و از غذایی که دوست دارد استفاده کند، اما در آن موقعیت، در جایی از سفره نشسته بود که غذای دلخواه او قرار نداشت. حتی زمانی که غذای دلخواهش را به او تعارف کرده بودند، از خوردن آن خودداری کرده و به خوردن غذایی که در جلویش بود (و علاقه ی چندانی به خوردن آن نداشت) بسنده کرده بود. همچنین خیلی کم تر از حد معمول، تناول کرده بود، زیرا احساس میکرد که اگر زیاد غذا بخورد، ممکن است در نظر میزبان، بد جلوه کند. شخص اول، دو موقعیت مورد نظر را به کمک چند یاور اجرا نمود. احساس او پس از اجرا عصبانیت از خود بود. او بیان داشت که دوست داشته است که خود واقعیش را بروز دهد ولی به خاطر نگرانی از افکار منفی دیگران در مورد خود، از این کار خودداری کرده بود. سپس کاگردان تکنیک آیینه را اجرا نمود؛ به این ترتیب که از شخص اول خواست تا از موقعیت خارج شود. سپس از حضار خواست تا یک نفر که احساس میکند میتواند نقش شخص اول را در این موقعیت، بازی کند، به صحنه وارد شود. در این مرحله، شخص اول، خارج از موقعیت به مشاهده ی رفتار خود در آن دو موقعیت پرداخت. وقتی که کارگردان از احساس شخص اول پرسید، او بیان داشت که به عنوان یک شخص خارج از موقعیت، خود را به عنوان یک فرد دارای رفتار تصنعی دیده است. سپس شخص اول، مجدداً به موقعیت وارد شد. کارگردان از شخص اول پرسید که در کدام یک از دو موقعیت، احساس نقاب زدن برای او جدی تر بوده است. شخص اول موقعیت دوم را مهم تر میدانست. سپس کارگردان در نقش مضاعف، وارد صحنه شد. در ابتدا مضاعف، به شخص اول، کمک کرد تا تصویر واضح تری از هیجانات خود در آن موقعیت به دست آورد. سپس شخص اول با کمک مضاعف، به شناسایی افکار و باورهای ناکارآمدی که از نقاب زدن در آن موقعیت، حمایت میکرد پرداخت. پس از اینکه این افکار در سطوح مختلف شناسایی شد، مضاعف به شخص اول کمک نمود تا صحت و پیامدهای آن باورها را بررسی کند. طی این روند، شخص اول به این نتیجه رسید که آن باورها منجر به ایجاد اضطراب و عصبانیت از خود در او میشود، در حالیکه با تغییر آن باورها و پرهیز از نقاب زدن، هم آرامش بیشتری را تجربه خواهد کرد و هم اصیل تر و واقعی تر به نظر خواهد رسید. به علاوه او به این بینش رسید که با پرهیز از نقاب زدن، نه تنها رفتار او غیر طبیعی و نابهنجار به نظر نمیرسد، بلکه آزادی عمل بیشتری را تجربه خواهد کرد. سپس شخص اول، مجدداً موقعیت مورد نظر را اجرا کرد و اینبار توانست رفتار دلخواه خود را متناسب با موقعیت انجام دهد.
در مرحله ی مشارکت، اعضا از تجارب و احساسات مشترکشان با شخص اول سخن گفتند. یکی از اعضا در مورد مفهوم نقاب زدن، بحث آموزه های معنوی، بویژه احساس حضور خداوند و توجه به ارزشمندی از دید خداوند را مطرح کرد. کارگردان از همین مبحث پیش آمده برای ورود به بعد معنوی مربوط به این جلسه استفاده نمود و به بعضی از آیات قرآن اشاره کرد که تنظیم رفتار و شخصیت انسان را با توجه به حضور خداوند در هرلحظه، مورد تأکید قرار میدهند. اعضا هرکدام در مورد مبحث نقاب ها به طور کلی و همچنین با توجه به آموزه های معنوی در این مورد، اظهار نظر کردند. نتیجه گیری کلی که اعضا در پایان جلسه به آن دست یافتند عبارت بود از: ۱- افکار و باورهایی که به ایجاد نقاب ها و دوری از خود بودن در یک موقعیت منجر میشوند معمولاً مربوط به افکاری هستند که دربردارنده ی نگرانی افراطی از ارزیابی های منفی دیگران میباشند. ۲- هیچ کس نمیتواند تأیید مثبت و همه جانبه ی همه ی افراد را در تمام موقعیت ها به دست آورد، پس این فکر که «باید دائماً مورد تأیید و پذیرش همه ی افراد باشیم»، یک باورناکارآمد است، گرچه ترجیح این حالت، یک امر منطقی است. ۳- با توجه و تأکید بر عقاید معنوی، میتوان در هرلحظه و در هر موقعیتی به حضور خداوند به عنوان مهمترین، زیباترین و جذاب ترین حضور، توجه کرد و رفتار و شخصیت خود را به جای انتظارات دیگران با انتظارات او هماهنگ کرد، زیرا او زیباترین و معقول ترین انتظارات را آن هم در حد توان هرشخصی از او دارد. بنابراین تنظیم یک نقاب توحیدی در هر موقعیت، منجر به رفتاری معقول و سالم خواهد بود، هرچند که عده ای چنین نقابی را نپذیرند.
جلسه ی پنجم (عشق معنوی)
در ابتدای جلسه، کارگردان به ارائه ی توضیحاتی مقدماتی درباره ی مفهوم عشق و روابط صمیمانه و نقش این مفاهیم در سلامت روان پرداخت. سپس مرحله ی گرم کردن با تکنیک تخیلات خانوادگی اجرا شد. بدین منظور، کارگردان از اعضا خواست چشمان خود را ببندند و در خاطرات دور و نزدیک خود، سعی کنند چند موقعیت را به طور دقیق و عینی به یاد بیاورند که در آن موقعیت ها احساس صمیمیت لذت بخشی داشته اند. پس از یادآوری، اعضا چندثانیه به طور دقیق، آن خاطرات را مرور میکردند تا احساسات صمیمانه ی مربوط به آن موقعیت ها به خوبی برای آن ها تداعی شود.
مرحله ی اجرا در این جلسه، به شکلی متفاوت از جلسات قبل انجام گردید. در این جلسه به منظور اجرا نوع خاصی از تکنیک جامعه سنجی مورد استفاده قرار گرفت. بدین منظور، ابتدا اعضا طبق روال جلسات قبلی به روش شماره گذاری، گروه بندی شدند. سپس کارگردان به اعضا توضیح داد که در این جلسه استثنائاً به دلیل ماهیت تکنیک و هدف جلسه، تمام اعضا در مرحله ی اجرا مشارکت خواهند داشت. کارگردان نوع اجرای تکنیک این جلسه را نیز به اعضا توضیح داد. اجرای این تکنیک به این صورت بود که تمام اعضا سه شخص را که در طول زندگیشان با آن ها روابط صمیمانه ی عمیقی را تجربه کرده بودند، انتخاب میکردند. در مورد هرگروه، یک نفر به عنوان شخص اول، انتخاب و دیگر اعضای همان گروه به عنوان یاور، ایفای نقش میکردند. شخص اول در مکان مشخصی قرار میگرفت و خود او میبایست جایگاه یاورها را که هرکدام نمایانگر یک فرد صمیمیدر زندگی گذشته یا حال او بودند، معین مینمود. به میزانی که آن افراد مهم، روابط صمیمانه ی عمیق تری با شخص اول داشتند، فاصله ی مکانی آن ها با او کمتر میشد. شخص اول، قبل از معین کردن مکان یاورها میبایست برای هریک از آن ها یک یا چندجمله ی کلیدی انتخاب میکرد. آن افراد در زمان مناسب، باید به شخص اول، آن جمله یا جملات را بیان میکردند. این جمله به نحوی انتخاب میشد که عناصر نهفته در آن رابطه صمیمیرا آشکار میساخت. به عبارت دیگر، از محتوای آن جمله، دیگر اعضا باید متوجه میشدند که چه جنبه ای از منش و نگرش آن شخص صمیمی، نسبت به شخص اول، باعث صمیمیت آن رابطه شده بود. پس از اینکه هریک از یاورها در جایگاه خود قرار میگرفتند، شخص اول، ابتدا برای گروه توضیح میداد که هریک از یاورها نمایانگر چه کسی و در چه برهه ای از زندگی او میباشند. سپس یاوری که دورتر از همه نسبت به شخص اول بود، جمله ی خود را خطاب به شخص اول میگفت و این روند ادامه مییافت تا نوبت به یاوری میرسید که نزدیک تر از همه به شخص اول بود.
پس از اینکه تمام اعضا در جریان اجرای تکنیک فوق، قرار گرفتند، مرحله ی مشارکت اجرا شد. شکل خاص و متفاوت مرحله ی اجرا در این جلسه کاملاً در جهت هدف جلسه انجام گرفت. زیرا هدف این بود که عناصر مختلف و گوناگون روابط عمیق و صمیمی، شناخته شود. این عناصر، به خوبی از خلال جملاتی که افراد برای یاورهای خود انتخاب میکردند، بیان گردید و این امر، بحث مورد انتظار در مرحله مشارکت را بسیار تسهیل نمود. در مرحله ی مشارکت، کارگردان از اعضا خواست تا از خلال جملات مطرح شده در مرحله ی اجرا عناصر مختلف یک رابطه صمیمانه و لذت بخش را بیان کنند. اعضا مشارکت فعالی در این باره داشتند و چندین عنصر کلی و اساسی برای یک رابطه لذت بخش و عمیق و صمیمیمطرح شد که مورد توافق تمام اعضا بود. سپس کارگردان این سوال را مطرح کرد که به نظر اعضا آیا عناصر مطرح شده میتواند در رابطه معنوی انسان با خداوند نیز مطرح باشد؟ به عبارت دیگر آیا انسان میتواند خود را درگیر یک رابطه صمیمانه و عاشقانه با خداوند احساس کند؟ در رابطه با این موضوع، بحث جامعی بین اعضا مطرح شد. مسئله ی اصلی گروه، در اینباره این بود که همه ی آن ها به طور نظری قبول داشتند که تمام این عناصر، به شکلی بسیار زیبا در رابطه انسان با خداوند، قابل تصور است اما عملیاتی کردن این مفهوم برای آن ها دشوار بود. در این راستا این موضوع مطرح شد که چه طور میتوانیم رابطه صمیمانه با خداوند را به شکلی کاربردی در نظام شناختی، رفتاری و احساسی خود وارد کنیم؟ در ادامه، اعضا با استناد به بعضی از آیات و روایات اسلامیدر رابطه با مفهوم حضور خداوند و توجه به این حضور، در نهایت به این نتیجه رسیدند که اگر سعی کنیم حضور خداوند را در هرموقعیت، به عنوان یک حضور واقعی در نظر بگیریم که زیباترین عناصر صمیمیت در آن نهفته است و تصور خود از این حضور را به عنوان صمیمیترین و جذاب ترین حضوری که هرلحظه با مااست و عمیق ترین صمیمیت را نسبت به ما دارد در نظر بگیریم، همیشه میتوانیم از احساس عشق معنوی بهره مند شویم.
جلسه ی ششم (زندگی در زمان حال و مفهوم توکل)
در ابتدای جلسه، کارگردان پس از ارائه ی توضیحی کوتاه در مورد موضوع جلسه، مرحله ی گرم کردن را آغاز نمود. در این مرحله، ابتدا کارگردان از اعضا خواست تا یک خط فرضی را در وسط اتاق، تجسم کنند. این خط نمایانگر پیوستار سن بود؛ به طوری که یک بعد آن نشانگر سال های ابتدایی زندگی و بعد دیگر آن، نمایانگر سال های انتهایی زندگی بود. هریک از اعضا مکانی را بر روی این خط، برای خود انتخاب کردند. سپس کارگردان از اعضا در مورد علت انتخابشان پرسید. پس از آن، تکنیک گرم کردن سفرزمان اجرا شد؛ به این ترتیب که هریک از اعضا چشمان خود را بستند و یک روز در آینده ی دور یا نزدیک خود را به طور کامل، از ابتدای روز تا انتهای روز، تجسم کردند.
در مرحله ی اجرا پس از گروه بندی اعضا با روش شماره گذاری، کارگردان از گروه خواست تا سعی کنند موقعیتی را به یاد بیاورند که در آن موقعیت، اضطراب شدیدی در مورد وقوع اتفاقی در آینده یا محقق نشدن هدفی در آینده را تجربه کرده اند. درضمن، کارگردان به اعضا تفاوت بین نگرانی طبیعی و اضطراب را توضیح داد و به آن ها تأکید کرد که موقعیتی را انتخاب کنند که مربوط به اضطراب باشد و نه نگرانی های طبیعی. سپس اعضا موقعیت مورد نظرشان را برای هم گروهی های خود، شرح دادند و در نهایت از هرگروه، یک نفر موقعیت خود را برای تمام اعضا توضیح داد. سپس اعضا به یک موقعیت برای اجرا رأی دادند. شخصی که برای اجرا انتخاب شد، توضیح داد که این موقعیت از روز قبل برای او پیش آمده و هنوز هم در اضطراب آن درگیر است. موقعیت، بدین شرح بود که شخص اول، هنگام ورود به مصلای دانشگاه، دایی خود را که روحانی بود، ملاقات کرده و با او احوالپرسی گرم و صمیمانه ای کرده بود، اما در همان لحظه، متوجه همراهان دایی خود شده و به شدت، احساس شرمندگی کرده بود. او بیان میداشت که احساس کرده است با این کار، آبروی دایی خود را برده بود. نگرانی و اضطراب شدید او از جلسه ی مهمانی خانوادگی بود که امشب باید در آن حضور پیدا میکرد و دوباره با دایی خود روبه رو میشد. موقعیتی که شخص اول برای اجرا انتخاب کرده بود، مربوط میشد به روز قبل، هنگامیکه در مورد این نگرانی و اضطراب خود با دوستش صحبت میکرد. در این موقعیت، شخص اول از اضطراب شدید خود در مورد اتفاقاتی که ممکن است در مهمانی فردا بیفتد برای دوستش صحبت میکرد و علی رغم صحبت های منطقی دوستش اضطراب او تسکین نمییافت. پس از اجرا کارگردان از افکار و احساسات شخص اول در این موقعیت پرسید. او بیان داشت که احساس اضطراب شدیدی دارد و مدام به این فکر میکند که دایی او در مهمانی امشب با او برخورد خوبی نداشته باشد یا حتی به شوخی یا جدی، دیگران را از این موضوع مطلع کند. او همچنین نگران بود که حتی اگر دایی او این موضوع را به رویش نیاورد، حتماً در دل از او ناراضی و ناراحت خواهد بود. کارگردان در این وهله سعی داشت شخص اول را وارد نوع خاصی از تکنیک صندلی خالی کند. به منظور اجرای مقدمات این تکنیک، کارگردان دوصندلی را رو به روی یکدیگر قرار داد. قرار بود که یکی از صندلی ها نمایانگر من حال نگر و توکل کننده به خدا در شخص اول باشد و صندلی دیگر، نمایانگر من آینده نگر به شکل افراطی و مضطرب شخص اول باشد. منتها قبل از اجرای تکنیک، کارگردان باید اطمینان مییافت که بعد حال نکر و توکل کننده به خدا در شخص اول وجود دارد. به همین منظور، از شخص اول پرسید که آیا در گذشته موقعیتی مشابه داشته است که در آن موقعیت، با تکیه برمفهوم توکل و حال نگری توانسته باشد اضطراب خود را تسکین دهد. شخص اول بیان داشت که در گذشته چنین تجاربی داشته است. لذا کارگردان تکنیک را شروع کرد. شخص اول ابتدا در صندلی من مضطرب خود قرار گرفت و در مورد اینکه میترسد از اینکه دایی او امشب او را تحویل نگیرد یا برخورد سردی با او داشته باشد، صحبت کرد. سپس در صندلی من حال نگر و توکل کننده به خدا قرار گرفت و بیان داشت که این فقط حدس او است و معلوم نیست که واقعاً چنین اتفاقی بیفتد. او به همین شیوه ادامه داد و هربار که بر روی صندلی من مضطرب و آینده نگر به شکل افراطی قرار میگرفت، یک نگرانی از وقوع اتفاقی منفی در مهمانی امشب را بیان میکرد و در صندلی مقابل، به پاسخگویی به افکار ناکارآمد خود پرداخت. پاسخ هایی که او به افکار نگران کننده ی خود میداد، بیشتر حول این موضوعات بود: شواهد کافی برای تأیید این افکار نگران کننده را ندارد؛ فکر کردن به این افکار، کمکی به او نمیکند توکل او در مورد آینده به خدا است. در ادامه ی این جریان، در صندلی من مضطرب، این باور را مطرح کرد که احساس میکند مجبور است دائماً در مورد آن موقعیت، فکر کند و مضطرب شود و فکر میکند که نمیشود از فکر کردن و اشتغال ذهنی داشتن به آن موقعیت، طفره رفت. او در صندلی مقابل، کمیمکث کرد و بیان کرد که نمیتواند به این فکر پاسخ دهد. کارگردان در این وهله، میتوانست از تکنیک حل مسئله استفاده کند و از فرد دیگری بخواهد که در این موقعیت قرار بگیرد، اما از آنجا که خود شخص اول، تا اینجا به خوبی در مقابل باورهای اضطراب زای خود، به پاسخگویی پرداخته بود، کارگردان ترجیح داد با بهره گرفتن از تکنیک مضاعف به عنوان مشاور، به شخص اول کمک کند که خودش پاسخی برای آن باور ناکارآمد پیدا کند. بنابراین در حالیکه شخص اول، هنوز روی صندلی من حال نگر و توکل کننده به خدا قرار داشت، کارگردان به عنوان مضاعف وارد شد. ابتدا کارگردان سعی کرد جنبه های مختلف آخرین فکر اضطراب زایی که مطرح شده بود را با کمک شخص اول، به خوبی بشناسد. سپس با کمک شخص اول به بررسی شواهد و منطق صحت این فکر پرداخت. مضاعف و شخص اول به این نتیجه رسیدند که فکر کردن در مورد آن موقعیت، تا حدی طبیعی و کمک کننده است که بتواند به یافتن یک راه حل عملی، کمک کند. بنابراین مضاعف و شخص اول، راه حل های مختلف را بررسی کردند ولی در نهایت به این نتیجه رسیدند که چون شواهد عینی و معقول کافی برای وقوع اتفاقات منفی مورد نگرانی در مهمانی امشب را ندارند، بهترین کار این است که شخص اول، در آن مهمانی، طبیعی رفتار کرده و دیگر با موقعیت پیش آمده، اشتغال ذهنی نداشته باشد. در مورد اینکه شخص اول باور داشت که نمیتواند از اشتغال ذهنی به موقعیت امشب طفره برود، مضاعف و شخص اول به این نتیجه رسیدند که افکار نگران کننده ی مربوط به موقعیت امشب، به طور طبیعی در ذهن او وارد میشود و این امر، کاملاً طبیعی است. مضاعف و شخص اول به این باور کلی تر دست یافتند که منطقی نیست که فکر کنیم میتوانیم جلوی ورود همه ی افکار منفی و ناراحت کننده را بگیریم ولی تداوم این افکار با ما است و پس از ورود فکر مهمانی امشب، او میتواند سریعاً این افکار را قطع کرده و به چیز دیگری فکر کند و حتی آن افکار را زیرسوال ببرد و بدین ترتیب به تداوم آن ها خاتمه دهد. سپس مضاعف، شخص اول را به اعتقادات مذهبیش در مورد توکل رهنمون کرد. شخص اول، با واکاوی عقاید مذهبی و معنوی خود در مورد توکل، به این بینش رسید که در مورد موقعیت امشب، واقعاً کار خاصی نمیتواند انجام دهد، اما به جای فکر کردن افراطی در مورد پیامدهای بدی که ممکن است اتفاق بیفتد، این موضوع را به خدا میسپارد و برای خودش این اعتقاد مهم شخصی را یادآوری میکند که برای او پذیرش از سوی خدا مهمتر از پذیرش از سوی دیگران است و حتی اگر در مهمانی امشب، بعضی از افراد از موقعیت دیروز، مطلع شوند و نظر منفی نسبت به او پیدا کنند، اتفاق هولناک و غیرقابل تحملی نمیافتد؛ بلکه مهم این است که اولاً توکلش برخدا باشد و ثانیاً احساس ارزشمندی خود را از دید او در نظر بگیرد. کارگردان سپس از احساس شخص اول پرسید. او بیان داشت که احساس خیلی بهتری دارد و احساس میکند که میتواند جلوی تداوم آن افکار را بگیرد هرچند که حالا میداند که ورود آن افکار به ذهنش، طبیعی است.
در مرحله ی مشارکت، اعضا از تجارب مشترکشان با شخص اول صحبت کردند. بویژه این موضوع مورد تأکید اعضا قرار گرفت که فکر کردن بیش از حد به رویدادهای آینده، هیچ کمکی به وضعیت زمان حال و یاحتی شکل گیری مطلوب آن رویدادها در آینده نخواهد کرد. همچنین کارگردان با جمع بندی صحبت های اعضا و بحث های مطرح شده، بین مفاهیم حال نگری از دیدگاه روان شناسی و توکل در دیدگاه معنویت اسلامی، ارتباط برقرار کرد و در نهایت گروه، به این نتیجه رسید که یکی از بهترین شیوه های مقابله با اضطراب مربوط به رویدادها و موقعیت های آینده، توجه به مفهوم توکل است، به این معنی که پس از اینکه به اندازه ی کافی در مورد آمادگی برای رویدادهای آینده فکر کردیم، دیگر تمرکزمان را بر عملکرد زمان حال بگذاریم و آینده را به خدا به عنوان یک قدرت برتر مصحلت اندیش بسپاریم.
جلسه ی هفتم (احساس گناه افراطی و احساس پشیمانی سالم و سازنده)
در ابتدای جلسه، پس از ارائه ی توضیحی مقدماتی راجع به موضوع جلسه، کارگردان، مرحله ی گرم کردن را به تکنیک آگهی های بازرگانی، اختصاص داد. این تکنیک یکی از مؤثرترین تکنیک ها برای بالا بردن سطح خودجوشی اعضا محسوب میشود و بدین لحاظ میتوانست تأثیر مثبتی برای پرداختن به موضوع حساس این جلسه داشته باشد. برای اجرای تکنیک آگهی های بازرگانی، ابتدا اعضا با روش شماره گذاری، گروه بندی شدند. سپس هرگروه به طراحی یک پیام بازرگانی در مورد یک شیء که در جلسه، همراه خود داشتند، پرداختند. ماهیت این پیام باید به گونه ای میبود که در اجرای آن، تمام اعضای گروه، نقش داشته باشند. پس از اینکه تمام گروه ها برای اجرا آماده شدند، هرگروه به اجرای پیام بازرگانی خود پرداخت.
در مرحله ی اجرا کارگردان از اعضا خواست تا موقعیتی را تجسم کنند که در آن موقعیت، به دنبال انجام عملی اشتباه، یک شکست، یک ارزیابی منفی از جانب فردی مهم، پاسخ نه دادن و موقعیت های از این قبیل، به شدت دچار احساس گناه شده اند، به طوری که این هیجان، بسیار عمیق بوده و تأثیری منفی بر خلق و عملکردشان گذاشته است. پس از اینکه اعضا موقعیت مورد نظر خود را یادآوری نمودند، آن را برای همگروهی های خود شرح دادند. سپس هرگروه، یک نفر را برای بیان موقعیت خود انتخاب کرد. پس از اینکه تمام نمایندگان گروه ها موقعیت خود را شرح دادند، با رأی اعضا موقعیت یکی از افراد برای اجرا انتخاب شد. موقعیت فرد انتخاب شده، مربوط میشد به زمانیکه یکی از همکلاسی های نابینای او در زمانی نزدیک به امتحانات پایان ترم، از او خواسته بود که وقتی برای او گذاشته و به او برای مطالعه ی بعضی از دروس، کمک کند. شخص اول بیان داشت که در آن برهه، خودش در خیلی از درس ها عقب بود و واقعاً زمان کمیبرای مطالعه ی دروس پایان ترم داشت. به همین دلیل، با لحنی مؤدبانه به آن همکلاسی، پاسخ منفی داده بود. اما بلافاصله احساس گناه شدیدی کرده بود، به طوری که هنوز هم همچنان از آن احساس گناه، رنج میبرد. افکار شخص اول در این موقعیت، بیشتر حول این بود که او خود را آدم ظالم و بی رحمیقلمداد میکرد و احساس میکرد که به آن شخص ظلم کرده است. همچنین به شدت، از خودش عصبانی بود، مخصوصاً با توجه به اینکه بعداً که خوب فکر کرده بود، به این نتیجه رسیده بود که میتوانست زمان اندکی را برای دوست خود، اختصاص دهد ولی در آن موقعیت، چون به این جنبه، فکر نکرده بود کلاً به درخواست آن دوست، جواب منفی داده بود. پس از اینکه شخص اول، به کمک یک یاور، موقعیت را اجرا کرد، کارگردان در نقش مضاعف به عنوان مشاور، وارد صحنه شد. مضاعف و شخص اول، ابتدا بر روی اینکه آیا اصلاً کار او اشتباه بوده است یا نه، تمرکز کردند. شخص اول، به این نتیجه رسید که با توجه به اینکه او زمان خاصی در هفته را میتوانسته به آن دوست، اختصاص دهد، کارش اشتباه بوده است. سپس مضاعف و شخص اول، این موضوع را بررسی کردند که آیا میتوان در حال حاضر، آن اشتباه را جبران کرد؟ شخص اول بیان داشت که با توجه به اینکه امتحانات پایان ترم، تمام شده است، دیگر آن اشتباه، قابل جبران نیست. سپس شخص اول به کمک مضاعف، به این نتیجه رسید که گرچه آن اشتباه، قابل جبران نیست ولی او میتواند برای جلوگیری از وقوع مجدد آن برنامه ریزی کند، به این صورت که در مواقع مشابه آتی، که دوستی از او کمک میخواهد، قبل از اینکه به یکباره جواب منفی دهد، ابتدا فرصتی از آن شخص بگیرد تا به دقت، برنامه های خود را بررسی کرده و سپس پاسخ دهد که آیا میتواند کمک کند یا خیر. همچنین شخص اول و مضاعف، به این نتیجه رسیدند که اگرچه میتوان آن موقعیت را به عنوان یک اشتباه، قلمداد کرد و پذیرفت که کمیناراحتی، هیجان طبیعی برای چنین موقعیتی است، اما اشتغال ذهنی بیش از حد با این موقعیت و این اشتباه، هیچ سودی در جهت جبران آن نخواهد داشت. بنابراین منطقی است که این ناراحتی را به فال نیک گرفته و آن را به عنوان انگیزشی در جهت برنامه ریزی برای جلوگیری از وقوع مجدد آن اشتباه، قلمداد کند و پس از این برنامه ریزی، دیگر به آن اشتباه فکر نکند. همچنین شخص اول با کمک مضاعف به این نتیجه رسید که نمیتوان یک رفتار اشتباه در یک موقعیت را به شخصیت خود، نسبت داد. به عبارتی دیگر، اگر او در یک موقعیت، رفتاری به ظاهر نامهربانانه داشته باشد، لزوماً به این معنی نیست که شخصیتاً فردی ظالم و بی رحم است، حتی اگر طرف مقابلش چنین فکر کند. در واقع شخص اول به این بینش رسید که افراد، ممکن است گاهی اشتباهاتی در رفتارشان مرتکب شوند ولی این اشتباهات به هیچ وجه نمیتواند دلیل منطقی و معقولی باشند در جهت اینکه شخصیت آن ها به کلی منفی شده است.
در مرحله ی مشارکت، اعضا از تجارب مشترک خود و نظراتشان در مورد این موقعیت، صحبت کردند. در نهایت، گروه به این نتیجه رسید که تفاوت احساس گناه افراطی به عنوان یک هیجان مخرب با احساس پشیمانی سازنده به عنوان یک هیجان منفی سالم، به تمایز بین شخصیت و عمل مربوط میشود. به عبارت دیگر، احساس گناه افراطی، هنگامیتحقق مییابد که شخص، به خاطر یک اشتباه، شخصیت خود را منفی کرده و زیرسوال میبرد، اما در پشیمانی سالم، اگرچه شخص، از رفتار اشتباه خود ناراحت میشود و در صدد جبران آن بر میآید، اما همچنان شخصیت خود را ارزشمند دانسته و به آن برچسب های منفی تعمیم یافته نمیزند. همچنین در این قسمت، ارتباط بین مفهوم توبه از دیدگاه معنویت اسلامیبا احساس پشیمانی سالم در چارچوب مباحث روانشناسی، مورد تأکید قرار گرفت و این نکته مورد بحث قرار گرفت که در دیدگاه معنویت اسلامینیز ماندن در یک احساس گناه افراطی و پایدار، به هیچ وجه توصیه نمیشود و به جای آن، توبه به عنوان یک احساس پشیمانی سالم و سازنده مورد تأکید قرار میگیرد.
جلسه ی هشتم (خودپذیری نامشروط)
در ابتدای جلسه، پس از ارائه ی توضیحی مقدماتی و مختصر در مورد موضوع جلسه، مرحله ی گرم کردن با تکنیک نوشتن با دست غیرمسلط، آغاز گردید. بدین ترتیب، ابتدا هریک از اعضا کاغذ و قلمیرا آماده کردند، به صورتی که قلم را در دست غیرمسلطشان میگرفتند. سپس کارگردان از اعضا خواست تا چشمانشان را ببندند و اولین موقعیتی را که در آن نوشتن را یادگرفته اند، دقیقاً به خاطر بیاورند. پس از آن، کارگردان از اعضا خواست درحالیکه هنوز آن موقعیت را تجسم میکنند، با دست غیرمسلطشان اسم خود را بنویسند. در ادامه، کارگردان از اعضا خواست تا درهمان حالت، بدون فکر کردن، هرچه که به ذهنشان میرسد را در مورد خودشان بنویسند. پس از انجام این تکنیک، هریک از اعضا نوشته های خود را برای گروه خواندند.
در مرحله ی اجرا، پس از گروه بندی، کارگردان از اعضا خواست تا موقعیتی را به یاد بیاورند که در آن، به خاطر انجام یک رفتار اشتباه، ارزیابی ها یا برخورد منفی دیگران و موقعیت هایی از این دست، احساس تحقیر شدن کرده اند. پس از اینکه همه ی اعضا موقعیت مورد نظر را به یادآوردند، آن را برای همگروهی هایشان تعریف نمودند. سپس از هرگروه، یک نفر به بیان موقعیت خود پرداخت و در نهایت با رأی گیری اعضا یک موقعیت برای اجرا انتخاب شد. موقعیت شخص اول، مربوط میشد به یک مهمانی خانوادگی. در آن مهمانی، پس از صرف غذا شستن ظرف ها به شخص اول، محول شده بود و هیچ کس به او در این کار، کمک نکرد. این درحالی بود که ظرف ها بسیار زیاد بود و شخص اول واقعاً از شستن آن ها خسته شده بود. به همین دلیل، او دست از کار کشیده بود و از چند نفر از اعضای فامیل که هم سن و سال خودش هم بودند، خواسته بود تا به او کمک کنند، اما آن ها قبول نکرده بودند و همین باعث یک مشاجره ی سطحی بین آنها شده بود. در این میان، بعضی از اعضای فامیل هم نه تنها با شخص اول همدلی نکرده بلکه او را هم مورد توبیخ قرار داده بودند. شخص اول، بیان داشت که به شدت در این موقعیت، احساس تحقیر شدن کرده بود و فکرش در مورد خود، این بود که بسیار کوچک شده است و در جلوی جمع، شخصیتش خراب شده است. همچنین به شدت، از افرادی که با لحن نامناسبی جلوی جمع با او صحبت کرده بودند، عصبانی بود و با خودش میگفت که نباید آن ها اینطور با او رفتار میکرده اند. کارگردان برای پرداختن به این موقعیت، از شکل خاصی از تکنیک صندلی خالی، استفاده کرد. بدین منظور، شخص اول دو صندلی را در مقابل هم قرار داد. در یک صندلی، او نقش بخشی از شخصیتش را بازی میکرد که خودپذیری مثبت بی قید و شرط داشته و همواره تحت هرشرایطی، شخصیت خود را ارزشمند تلقی میکند. در صندلی دیگر، شخص اول نقش بخشی از شخصیتش را بازی میکرد که خودپذیری مشروط داشته و تنها هنگامیشخصیت خود را میپذیرد که مورد تأیید دیگران باشد، در غیر اینصورت شخصیت خود را تخریب کرده و احساس تحقیر شدن میکند. شخص اول، با بعد خودپذیر مشروط، آغاز کرد و با بیان احساس تحقیر شدن در آن موقعیت، شروع کرد. او چندین بار جای خود را در بین دوصندلی عوض کرد و به بعد خودپذیر نامشروط خود پاسخ داد، اما در ادامه احساس کرد که بازهم موقعیت، برای او حل نشده و هنوز هم احساس تحقیر شدن میکند. به همین منظور، کارگردان از اعضا خواست تا یک نفر که تجربه ی مشابهی داشته اما توانسته است خود را مورد پذیرش مثبت بی قید و شرط قرار دهد، به صحنه بیاید و نقش بعد خودپذیر بی قید و شرط شخص اول را بازی کند. بدین ترتیب، شخص اول، خود در صندلی خودپذیر مشروط قرار گرفت و یاور در صندلی خودپذیر نامشروط. هر دو نفر از ضمیر من استفاده میکردند. یاور در این صحنه، شخص اول را متوجه معیار ارزشمندی شخصیت کرد و به او کمک کرد تا به این بینش برسد که اگر بخواهد معیار ارزشمندی شخصیت خود را به پذیرش تمام اطرافیان خود مشروط کند، هیچ گاه یک احساس ارزشمندی پایدار را تجربه نخواهد کرد، زیرا شخصیت های افراد با هم متفاوت است و هرکسی معیارهای پذیرش خاص خود را دارد. شخص اول، در رسیدن به این بینش پیشرفت نسبتاً خوبی نشان داد، اما هنوز هم احساس میکرد که کاملاً هیجانش حل نشده است. بنابراین در ادامه ی بحثی که یاور به عنوان مضاعف، مطرح کرده بود، کارگردان نیز به عنوان مضاعف، وارد صحنه شد و به شخص اول کمک کرد تا با گسترش مفهوم مطرح شده، بینش خود را بهبود ببخشد. در نهایت، شخص اول به آموزه های معنوی خود رهنمون شد و به این بینش رسید که معیار ارزشمندی او در همه حال، مقبول بودن شخصیت او از جانب خداوند است. او به این بینش رسید که در این موقعیت، او رفتار ناپسندی نداشته است و اگر با او بد برخورد شده به دلیل بدی شخصیت او نبوده است، بلکه به اشتباه در تعبیرها یا رفتارهای اطرافیانش مربوط میشده است. به علاوه، در مورد اینکه دیگران با او بد برخورد بودند، او به این بینش رسید که هیچ دلیل منطقی و معقولی وجود ندارد که صرف بدرفتار کردن دیگران با یک فرد، نشانه ی تحقیر شدن آن فرد باشد. شخص اول، همچنین به این بینش رسید که او براساس معیارهای ارزشمندی شخصیت که برای او درونی شده و مورد قبول او است، در همه حال میتواند احساس ارزشمندی کند، حتی اگر برخورد نامناسبی با او بشود. همچنین این موضوع برای او روشن شد که ناراحت شدن از طرز برخورد نامناسب دیگران با خود، یک هیجان کاملاً طبیعی است، ولی این موضوع، دلیل نمیشود که او در مقابل چنین برخوردهایی احساس کند ارزش شخصیتی خود را از دست داده است.
در مرحله ی مشارکت، تجارب مشترک اعضا بویژه با تأکید بر مفهوم خودپذیری نامشروط، مورد بحث قرار گرفت. همچنین راه های دست یابی به خودپذیری نامشروط در موقعیت های هیجانی حساس، مورد بررسی واقع شد. اعضا در نهایت، به این بینش رسیدند که برای داشتن یک خلق پایدار و سالم، توجه به اصل خودپذیری نامشروط، یک امر اساسی است. منتها حفظ این بینش، مخصوصاً در موقعیت های حساس، نیاز به تمرین شناختی، و تکرار و به کارگیری مستمر باورهای حمایت کننده از این بینش دارد.
جلسه ی نهم (عزت نفس)
در ابتدای جلسه، ابتدا کارگردان به ارائه ی تعریفی مقدماتی و مختصر راجع به مفهوم خودپنداره و عزت نفس پرداخت. سپس به منظور مرحله ی گرم کردن، شکل خاصی از تکنیک مقدمات اجرا شد؛ بدین شرح که کارگردان از اعضا خواست تا هریک، سه ویژگی از خود را بیان کنند، به این صورت که دو ویژگی اول هم مورد تأیید و پذیرش خودشان و هم مورد پذیرش و تأیید اطرافیانشان باشد، اما ویژگی سوم، ویژگی خاصی باشد که مورد تأیید و پذیرش خودشان هست اما مورد پذیرش و تأیید بعضی از اطرافیانشان نیست.
در مرحله ی اجرا ابتدا اعضا براساس روش شماره گذاری، گروه بندی شدند، سپس کارگردان از اعضا خواست تا موقعیتی را به یادبیاورند که در آن احساس کرده اند که عزت نفسشان در حد قابل قبول و مورد انتظارشان نبوده است یا به عبارتی احساس کرده اند که در آن موقعیت، بسیار از لحاظ احساس عزت نفس، افت پیدا کرده اند. پس از اینکه اعضا موقعیت مورد نظر را تجسم کردند، آن را برای هم گروهی های خود بیان نمودند و درنهایت، از بین موقعیت های نمایندگان هرگروه، یک موقعیت برای اجرا انتخاب شد. موقعیت شخص اول، مربوط میشد به روزی که او اشتغال ذهنی زیاده داشته و به همین دلیل در کلاس زبان، هنگامیکه مورد سوال قرار گرفته بود، نتوانسته بود عملکرد مطلوبی از خود نشان دهد. این درحالی بودکه او قبل از کلاس، آمادگی خوبی برای پاسخ دهی داشته اما در جلسه، به دلیل اشتغال ذهنی، تمرکز خود را از دست داده بود. چیزی که در این موقعیت، باعث ناراحتی شخص اول شده بود، اظهار نظرها و بازخوردهای منفی بعضی از همکلاسیهایش بود که از لحاظ سنی خیلی از او پایین تر بودند. او بویژه به خاطر اینکه افرادی که از لحاظ سنی در حد راهنمایی و دبیرستان بودند، توانایی او را مورد ارزیابی منفی قرار داده بودند، احساس بی کفایتی و افت عزت نفس پیدا کرده بود. هنگامیکه کارگردان، از شخص اول خواست تا بیشتر در مورد احساساتش توضیح دهد، او همچنین بیان کرد که از خودش به خاطر بی کفایتی در آن موقعیت و از دیگران به خاطر ارزیابی های منفیشان احساس عصبانیت و نفرت میکرده است. همچنین فکرش این بوده است که جلوی استاد و همکلاسی ها کوچک شده است و ارزش خود را از دست داده است. پس از اینکه شخص اول، موقعیت خود را اجرا کرد و به بیان احساسات و افکار خود پرداخت، کارگردان در قالب تکنیک حل مسئله، از اعضا خواست تا یک نفر که تجربه ی مشترکی با شخص اول داشته است و احساس میکند که میتواند با شناخت ها و افکار متفاوتی در این موقعیت، عمل کند یا حتی رفتار متفاوتی را به نمایش بگذارد، وارد صحنه شده و نقش شخص اول را ایفا نماید. یاوری که به صحنه وارد شد و نقش شخص اول را بازی کرد، پس از اینکه مورد بازخورد منفی همکلاسی ها قرار گرفت، با لحنی مؤدبانه پاسخ آن ها را داد و برای آن ها توضیح داد که امروز، فکرش مشغول بوده و برای همین عملکرد خوبی نداشته است. وقتی که کارگردان از افکار شخص جایگزین در این موقعیت پرسید، او پاسخ داد که وقتی مورد بازخورد منفی آن همکلاسی ها قرار گرفت، کمیناراحت شد ولی از دست آن ها عصبانی نشد زیرا با خودش فکر کرد که آن ها در سنین پایینی قرار دارند و نمیتوان از آن ها انتظار داشت که موقعیت فعلی او و مشغله های مختلفی را که او دارد، درک کنند. همچنین احساس کرده بود که میتواند به جای اینکه فقط به بازخوردهای منفی پیاپی آن ها گوش دهد، برای آن ها توضیح دهد که چرا عملکرد خوبی نداشته است. کارگردان در ادامه بازهم از حضار خواست تا اگر کسی تجربه ی مشابهی داشته است و فکر میکند که میتواند راه حل شناختی یا رفتاری دیگری را به نمایش بگذارد وارد صحنه شود. فرد دومیکه وارد صحنه شد، کمیقاطعانه تر به بازخوردهای منفی هم کلاسی ها پاسخ داد و همچنین به رفتاری جدید در این موقعیت اقدام کرد و به استاد نیز در مورد اینکه به دلیل مشغولیت ذهنی، نتوانسته امروز عملکرد خوبی داشته باشد، توضیح داد. وقتی که کارگردان از احساس شخص اول در این موقعیت پرسید، او پاسخ داد که دچار احساس منفی خاصی نشده بود زیرا به محض اینکه با بازخوردهای منفی آن همکلاسی ها روبه رو شده بود، باخودش این طور فکر کرده بود که آن ها در سنین خیلی پایینی هستند و به اصطلاح، بچه هستند و نمیشد انتظار داشت که وضعیت او را در این سن و موقعیت اجتماعی درک کنند، اما انتظار این درک و فهم را میشد از استاد، داشت و به همین دلیل برای او در مورد مشکل خود در آن موقعیت، توضیح داده بود. کارگردان پس از اجرای این دو نفر، از شخص اول در مورد باورها و رفتارهای جایگزینی که مطرح شده بود، سوال کرد. شخص اول با مشارکت دیگر اعضا به این نتیجه رسید که در نظر گرفتن موقعیت سنی آن همکلاسی ها در این موقعیت، میتوانسته از جمله نکات مفید و کمک کننده، محسوب شود. همچنین او به این بینش رسید که به صرف ارزیابی منفی چند نفر که درکی از موقعیت او ندارند، ارزش شخصی او خدشه دار نخواهد شد. بینش دیگری که برای شخص اول، تحقق یافت، این بود که در چنین موقعیت هایی که او عملکرد خوبی ندارد یا مورد ارزیابی منفی قرار میگیرد، احساس ناراحت شدن، یک هیجان کاملاً طبیعی است ولی این ناراحتی، به هیچ وجه دلیل نمیشود که او احساس کند شخصیتش در این موقعیت کم ارزش یا کوچک شده است. از نظر رفتاری نیز شخص اول با توضیح علت عملکرد نامطلوبش برای همکلاسی ها و استاد، موافق بود ولی نحوه ی برخورد و توضیح نرم و مودبانه ی یاور اول را مناسب تر از حالت بسیار قاطعانه و مستقیم یاور دوم میدید.
در مرحله ی مشارکت، پس از دریافت بازخورد در مورد موقعیت مطرح شده، عوامل دخیل در ایجاد و تداوم احساس عزت نفس پایدار، مورد بحث قرار گرفت. گروه، در نهایت به این نتیجه رسید که عزت نفس هرفردی، به این بستگی دارد که چه معیارهایی را برای ارزشمندی شخصیت خود در نظر میگیرد. اگر معیار ارزشمندی شخصیت، صرفاً جلب نظر مثبت مداوم همه ی اطرافیان باشد، مطمئناً نمیتوان انتظار تجربه ی یک عزت نفس و احساس ارزشمندی شخصیتی پایدار را داشت. اما اگر معیار عزت نفس، یک معیار درونی شده و ثابت باشد، اگرچه فرد، هنگام عملکرد اشتباه یا ارزیابی های منفی دیگران، تا حدی احساس ناراحتی میکند، اما خود را تحقیر نکرده و عزت نفس خویش را تنزل نمیدهد. کارگردان بین این مبحث با عقاید معنوی اعضا ارتباط برقرار کرد. در این راستا با هدایت و جهت دهی کارگردان، آیه ی سیزده سوره ی حجرات، که بسیار دقیق و جامع، معیار عزت نفس از دیدگاه خداوند را مطرح میکند، توسط اعضا مطرح شد و مورد بحث قرار گرفت. در نهایت، گروه چنین نتیجه گیری کرد که از دید افرادی همچون ما که اعتقاد به خداوند داریم، ارزشمندی شخصیتیمان به رضایت خداوند از ما در هرموقعیتی مربوط میشود. هنگامیکه شخصیت ما دائماً مورد پذیرش مثبت خداوند تواب و رحیم قرار داشته باشد، حتی اگر بعضی از اطرافیان، ارزشمندی شخصیت ما را زیر سؤال ببرند، بازهم میتوانیم احساس ارزشمندی و عزت نفس خود را در حدبالایی حفظ کنیم.
جلسه ی دهم
در این جلسه با همکاری و مشارکت اعضا تمامیموضوعات جلسات قبل، با مروری بر موقعیت های اجرا شده، تعارض های مطرح شده، راه حل ها، مهارت ها و بینش های کسب شده، مرور و جمع بندی شد.
پیوست ۲
پرسشنامه ی شادکامیآکسفورد
در این پرسشنامه، چندین گروه جمله وجود دارد. لطفاً جملات هرگروه را به دقت بخوانید. سپس جمله ای که بهتر از همه طرز احساس شما(در چند روز اخیر) را مشخص میکند، انتخاب کنید و در مربع، علامت ضربدر بزنید. در مورد هرجمله، زیاد فکر نکنید، زیرا پاسخ صحیح یا غلط وجود ندارد و اولین حدسی که میزنید بهترین پاسخ است. اگر چند جمله را وصف حال خود میدانید، حروف مقابل همه ی آن ها را علامت بزنید. لطفاً قبل از انتخاب گزینه ی مورد نظر، همه ی گزینه ها را بخوانید. قبلاً از همکاری صمیمانه ی شما سپاسگذاری میشود.
ردیف | جمله | ردیف | جمله | |
۱ | £من احساس خوشحالی نمیکنم. £ من تا اندازه ای احساس خوشحالی میکنم. £من خیلی خوشحال هستم. |