در این مذاکره باز قره باغی اظهار می کند: آقایان می دانید که برابر مقررات، نیرو های مسلح حق مداخله در امور سیاسی را ندارند، به طوری که چندین بار تا به حال اعلام کرده ام، ارتش حافظ قانون اساسی بوده و از دولت قانونی پشتیبانی می نماید.[۳۵۸]
بنابراین می بینیم که بختیار نیز سعی داشته که با بهره گرفتن از اهرم ارتش و اعلام اینکه ارتش از او حمایت خواهد کرد مخالفین را مجبور سازد که دولت او را به رسمیت بشناسند، در غیر این صورت ارتش از مشت آهنین استفاده خواهد کرد. اما آیا ارتش چنین توانایی را داشته که چنین ابتکاری را از خود نشان دهد؟
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
ارتش و کودتا
آنچه مسلم است این است که زمانی که خروج شاه از کشور قطعی شد، شایعات گوناگونی درباره کودتای ارتش وجود داشت. اما سؤال اساسی مطرح شده این است که آیا ارتش از توانایی و قابلیت چنین کاری برخوردار بوده است یا نه؟
خسروداد از فرماندهان ارتش اعلام کرده بود: اعلی حضرت در نظر ندارند در این لحظه حتی برای استفاده از تعطیلات کشور را ترک کنند. چرا که اگر ایشان بروند کمونیستها کشور را تصاحب خواهند کرد و ارتش هرگز این وضع را نخواهد پذیرفت ارتش همچنین رژیمی را که توسط شاپور بختیار و یا هر شخصیت دیگری از جبهه ملی رهبری شود عملاً قبول نخواهد کرد. ارتش شاه را به خاطر منافع کشور می خواهد و اگر شاپور بختیار نتواند مانع از عزیمت اعلی حضرت بشود با دست خودش گورش را خواهد کند.[۳۵۹]
با وجود چنین ترس و نگرانی همان طور که دیدیم ژنرال هایزر برای تضمین حمایت و پشتیبانی ارتش از دولت بختیار وارد ایران می شود. هایزر می نویسد: در خلال صحبت ها با افراد اداره مستشاری و سفارت، شایعات پر قدرتی در مورد یک گروه از افسران ایرانی شنیدم که سرگرم کار، روی یک طرح کودتا بودند. هیچ کس خارج از این گروه، نمی دانست که اعضای آن چه کسانی هستند و چه طرحی دارند. اما گفته می شود که آن ها در دو صورت وارد عمل خواهند شد. اول اینکه شاه مثل سال ۱۹۵۳م/۱۳۳۲ش به سفر برود و دوم اینکه کاملاً قدرت را از دست بدهد.[۳۶۰]
هایزر برای اطمینان از وجود چنین طرحی در همان ملاقات اول با فرماندهان ارشد نظامی - طوفانیان، ربیعی، حبیب اللهی، قره باغی- جویای این طرح می شود: از طوفانیان پرسیدم آیا شایعه وجود یک گروه طراح کودتا در ارتش درست است؟ وی قویاً چنین شایعه ای را تکذیب کرد و من دوباره اصرار کردم که آیا اصولاً طرحی برای کودتا وجود دارد؟ پاسخ منفی بود.
با ربیعی در مورد شایعه وجود طرح کودتا صحبت کردیم. آیا اگر شاه برود و دولت فعلی ناکام بماند، طرحی برای روی کارآمدن ارتش وجود دارد؟ به عنوان یک دوست قدیمی می توانستم مستقیماً از او بپرسم که آیا هیأتی برای انجام این مقصود به وجود آمده است یا نه. وی تأیید کرد که هیأتی وجود دارد، اما کاملاً سرّی است، ولی قطعاً در آن در مورد کودتا صحبت شده است.
از حبیب اللهی درباره هیأت (مجری کودتا) پرسیدم و به او گفتم که ربیعی همه چیز را گفته است و طوفانیان طفره رفته است. شما چه دارید به من بگویید؟ از پاسخ های او معلوم بود که چندان هم به نتایج کار این هیأت دل نبسته است. به نظر نمی رسید اصولاً طرح تفصیلی برای این کار داشته باشند.
در ملاقات با قره باغی فرصتی دست داد که بحث را به هیأت (مجری کودتا) بکشانم: آیا شما از کارهای این هیأت خبر دارید؟ او گفت که اطلاعات کمی دارد، اما واقعاً اعتقاد دارد که هیأت در تاریکی به سر می برد.[۳۶۱]
اما انجام چنین طرحی نیاز به برنامه ریزی دارد، افسران ارشد باید بتوانند چنین قابلیت و توانایی را عملی سازند. اگر قرار است ابتکاری صورت گیرد باید از سوی این فرماندهان که بالاترین مقامات نظامی در ارتش هستند صورت گیرد. اما نکته ای که وجود دارد این است که همان طور که دیدیم این ارتشتاران اساساً برای اعمال و اتخاذ ابتکار آموزش و تربیت نشده اند. آنان هر چه انجام داده اند اوامر همایونی بوده است که همیشه از بالا و از سوی شخص اول مملکت برای آنان دیکته شده است.
مهمترین ویژگی این ارتش در سرسپردگی اش به رأس هرم قدرت بوده است. اطاعت و وفاداری تام مهمترین دلیل پیشرفت در سلسله مراتب نظامی برای این فرماندهان بوده است. در چنین نظامی، ابتکار، جرأت و جسارت محلی از اعراب نداشته است. اینها ملزوماتی است که اکنون که برای اقدام به آنها نیاز است برای فرماندهان نظامی بی معنا و بی مفهوم است. این افسران حتی در انجام برنامه ریزی برای کودتا از هایزر درخواست دارند که امریکا خود اقدام مناسبی انجام دهد. قره باغی در مقایسه ایرانیان و امریکاییان به هایزر چنین می گوید: یک نفر امریکایی مخفیانه به ایران سفر می کند و هر وقت که تنهاست اگر به اتاقش سر بکشید می بینید مشغول کارهایی است که باید بکند، کار امروزش که تمام بشود، برنامه کار فردا را می ریزد. در مورد افسران ایرانی، این طور نیست، باید به او دستور بدهید که چه کار کند، بعد هم باید نظارت کنید که آن کار را انجام دهد.[۳۶۲] بنابراین فرماندهان در چنین سیستمی فاقد استقلال، اختیار و توانایی لازم برای اخذ تصمیم بودند.
فرماندهان نظامی ارتش، تجربه سیاسی چندانی نداشتند. آن ها به امر اعلی حضرت وارد سیاست می شدند و به امر او نیز از آن کناره گیری می کردند. ارتشبد ازهاری درجلسه ۲۴/۴/۱۳۵۷ در جمع فرماندهان نظامی گفت: دیدی که ما داریم محدود و نمی توانیم مسائل را از زاویه ای که شاهنشاه آریامهر به مسائل نگاه می کنند ملاحظه نماییم. چرا فضای باز سیاسی اعلام شد. مطلبی است که خود شاهنشاه می دانند. قدر یقین شاهنشاه آریامهر نمی خواهند که این وضعیت وجود داشته باشد. اما چون از دید بالایی به مسأله می نگرند و کاملاً به سیاست وارد و مسلط می باشند، می دانند کجا باید جلوی این وقایع را گرفت. بعضی از مسائل مربوط به نفت می باشد چون ما وارد نیستیم وارد جریان آن هم نمی شویم بهتر است. تا آن زمانی که اراده سینه ملوکانه دایر جلوگیری از این وضعیت شرف صدور یابد شهربانی هر کمکی که بخواهد در هر کجای ایران که باشد انجام می دهیم.[۳۶۳]
ارتشبد طوفانیان هم معتقد بود: ما یک عمر مبارزه سیاسی ندیدیم. الان هم من بلد نیستم، دیگر نمی دانم. قره باغی نیز در تأیید سخنان او گفت: همانطور که تیمسار ارتشبد فرمودند، ماها در کار سیاست هیچ وقت نبوده ایم.[۳۶۴]
فرماندهان نظامی چنین ارتشی نه تنها وظیفه خود را نمی دانند بلکه بلاتکلیف و سردرگم نیز هستند. خود شاه نیز در این بلاتکلیفی و بی هدفی دخیل بوده است. ارتشبد قره باغی در این زمینه چنین می نویسد: … مجدداً عرض کردم که با توجه به مطالبی که در روزنامه ها ملاحظه می فرمایید و با توجه به وضع بحرانی و اغتشاشات کشور، اگر بعد از مسافرت اعلی حضرت اتفاقات پیش بینی نشده ای بروز کرد که برخلاف قانون اساسی بود چه باید بکنیم؟ در حالی که به قدم زدن ادامه می دادند، بعد از قدری تامل و سکوت فرمودند: ما که نمی دانیم چه می شود؟ هر کاری را با فرماندهان صلاح دانستید بکنید.[۳۶۵]
طوفانیان می گوید: بالاخره ما شاه را فرمانده کل می نامیدیم و حتی مرخصی افسران می بایست به او گزارش می شد و انتصاب و همه چیز، همه چیز. بنابراین افسران به سیستم معینی عادت کرده بودند و وقتی کسی که در رأس سیستم بود می رفت، به عقیده من فروپاشی آن تقریباً حتمی بود.[۳۶۶]
از سوی دیگر عوامل دیگری که از آن می توان به عنوان جنگ روانی نیروهای مخالف علیه ارتش نام برد، سبب شدند که بقایای توان و روحیه نیروهای نظامی تحلیل برود. رفتاری که تظاهرکنندگان در خیابان ها با نیروهای اسلحه به دست از خود نشان می دادند، شعارهایی که تظاهرکنندگان سر می دادند و پیام هایی که امام برای نیروهای نظامی ارسال می کردند همگی عواملی بودند که آخرین تیرها را بر پیکر بی سر ارتش وارد می ساخت. بدره ای هشدار می دهد که: به نظر من ما نباید اصلاً اجازه بدهیم این فکر به مغز یک سرباز خطور کند که حتی یک گل بگیرد. چون شروعش با همین گل گرفتن است خطر آن موقع ما را تهدید می کند که بین ارتش و این عده رفاقت و دوستی برقرار شود.[۳۶۷]
شعارهایی چون ارتش برادر ماست، یا برادر ارتشی، چرا برادرکشی، شعارهایی بودند که روحیه سربازان را در برخورد با تظاهرکنندگان تضعیف می کرد. امام در پیام هایی که برای ارتش می فرستد، ارتش را از ملت می دانست: ملت ایران موظف است که به درجه داران و افسران و صاحب منصبان شریف احترام بگذارند. چند نفر ارتشی خون خوار معلوم و از حساب ارتش ایران جداست. ارتش از ملت است و ملت از ارتش. با رفتن شاه خللی بر آن وارد نخواهد شد.[۳۶۸]
بنابراین با وجود چنین شرایطی که ارتش از استقلال عمل و ابتکار تهی شده بود و فرماندهان نظامی آن خود را عاجز از تصمیم گیری می دیدند، انجام کودتا از سوی فرماندهان نظامی محلی از اعراب نداشته است. و در نهایت در جلسه شورای عالی فرماندهان مورخ ۲۲/ بهمن/۵۷ بی طرفی ارتش اعلام می شود.
اکنون به آزمون فرضیه ای می پردازیم که مرتبط با این فصل در قسمت چار چوب مفهومی بیان شده؛ آقای هاشمی رفسنجانی بیان داشته بود: البته ملاحظه مهم دیگری در انتخاب مهندس بازرگان بود و آن رابطه ایشان و بختیار است که تصور می شد از حاد شدن مسایل و درگیری های خونین جلوگیری خواهد کرد و انتقال قدرت را آسان می کند. بالاخره جبهه ملی و نهضت آزادی و اعضای آن با هم روابط و سوابقی داشتند. آقای سعید برزین نیز ضمن یکی از دلایلش این انتصاب را تاکتیکی سیاسی برای رویارویی با ارتش می داند. آقایان مسعود کمالی، حبیب الله پیمان و مسعود رضوی نیز این متغییر را در تحلیل شان دخیل می دانند.
در پاسخ باید گفت که موضوع گفتگو با رهبران نظامی در آن دوره امری طبیعی بوده است. به هر حال ارتش مهمترین پایگاه حمایتی محمدرضا شاه بوده و طی دوران مختلف وفاداریش را نسبت به رژیم و شخص شاه به اثبات رسانده بود. بنابراین این تحلیل برای نیروهای مخالف وجود داشته است که ارتش بخواهد برای حفظ رژیم و شاه از مشت آهنین استفاده کند. حتی اگر مهندس بازرگان در این گفتگوها شرکت نمی کرد، با توجه به در نظر گرفتن چنین ملاحظه ای، باب گفتگو با ارتش همچنان مطرح می بود. از سوی دیگر در جایی بیان نشده که مهندس بازرگان از سوی امام یا بواسطه حکم ایشان وارد گفتگو شده است به هر حال مهندس بازرگان نیز در شرایطی که انقلاب را در آستانه پیروزی می دیده است با درک شرایط و تحلیل بالا به ابتکار و پیشنهاد خود نیز می توانسته باب چنین گفتگوهایی را باز کرده باشد که به تبع نمی توانسته مورد مخالفت سایر دست اندرکاران انقلاب قرار گرفته باشد.
از سوی دیگر مشاهده کردیم که ارتش در بهمن ۵۷ در شرایطی قرار گرفته بود که فاقد توان و قابلیت لازم برای اقدام خشونت آمیز بود. با خروج شاه از کشور، مرکز فرماندهی ارتش فرو پاشید، با فروپاشی مرکز فرماندهی شیرازه ارتش از هم پاشید. بنابراین با وجود چنین شرایطی ابتکار عمل برای اقدام خشونت آمیز از سوی ارتش منتفی بوده است. همان طور که اشاره شد سیستم فرماندهی در ارتش، در دوره محمدرضا شاه طوری سازماندهی شده بود که امرای ارتش تنها از او دستور می گرفتند و تنها در مقابل او پاسخگو بودند. بنابراین برای بختیار غیرممکن بود که طی ۳۷ روز خود را در شرایطی قرار دهد که از جایگاهی همانند شاه در بین نیروهای نظامی برخوردار شود که بتواند اختیار و تسلط تام و کاملی بر ارتش برقرار سازد.
از طرف دیگر در مورد روابط و سوابق مهندس بازرگان و بختیار باید گفت، آن چه که سبب دوستی و نزدیکی آنان شده بوده، هدف مشترکی بود که این دو در مبازه دنبال می کردند. بختیار با رسیدن به پست نخست وزیری مبارزه را تمام شده می دید در حالی که مهندس بازرگان، پذیرش پست نخست وزیری از سوی بختیار را مانعی در مسیر مبارزه می دید. بنابراین اکنون این دو اگر نه دشمن یکدیگر بلکه رقبایی بودند که به هیچ وجه یکدیگر را تحمل نمی کردند. بختیار پس از قبول پست نخست وزیری چهره ای جاه طلب و فرصت طلب تلقی می شد که دیگر در میان مخالفین وجهه ای نداشت و حتی از طرف جبهه ملی نیز طرد شده بود.
بنابراین این فرضیه نمی تواند در انتصاب مهندس بازرگان دخیل بوده باشد.
فصل چهارم:
انقلاب و پتانسیل گروه های سیاسی برای کسب قدرت
سرعت تحولات سیاسی در ماه های پایانی منتهی به انقلاب آنقدر برق آسا بود که می توان گفت، این انقلاب و تحولات همراه با آن بود که بر گروه ها و جریان های سیاسی پیشی گرفته بود. با تحلیلی که گروه ها و جریانات سیاسی در سال های ۵۶ و اوایل ۵۷ از شرایط و فضای سیاسی بر کشور و قدرت دستگاه نظامی و امنیتی رژیم شاهنشاهی داشتند، پیروزی بر رژیم آن هم با چنین سرعتی در حد معجزه تعبیر می شد.
مهمترین هدفی که گروه ها و جریانات سیاسی در طول مبارزه با رژیم شاهنشاهی در افق آمال سیاسی خود جستجو می کردند در طیفی قرار می گرفت که یکسر آن را امید به اصلاحات سیاسی و سر دیگر آن را امید به سرنگونی رژیم تشکیل می داد.
هیچ یک از گروه ها و جریانات دخیل در انقلاب از نظر تئوریک برنامه ای مشخص برای شرایط پس از انقلاب روی کاغذ نیاورده بود. آن چه وجود داشت تنها جنگ اندیشه ها و الفاظ بود که در قالب های فکری کمونیستی، لیبرال و اسلامی ارائه می شد. هر یک از گروه های سیاسی یکی یا ترکیبی از این قالب های فکری را الگو و سرمشق خود در مبارزه قرار داده بود. به تبع چنین عملکردی در حوزه نظریه پردازی، در حوزه عمل و عملیاتی کردن خواسته ها و مطالبات نیز تلاشی در خور و مثمرثمر از سوی این گروه ها صورت نگرفته بود. تمام دارایی سیاسی این گروه ها در حوزه عمل، در یدک کشیدن عنوان حزبی است با سابقه ای از مبارزات سیاسی و تعدادی زندانی و اعدامی و چندین نشریه و روزنامه. آن چه شاخص تمام این گروه هاست، همان عدم برنامه سیاسی عملی برای شرایط پس از پیروزی انقلاب است.
در شرایطی که انقلاب پیروز شود، آن چه نیاز است فرد یا گروهی است که قدرت را برای رتق و فتق امور بر عهده گیرد. اکنون این سؤال مطرح است که کدام فرد یا گروه می تواند به عنوان کاندیدای مناسب قدرت معرفی شود؟
فرامرز رفیع پور در کتاب توسعه و تضاد سیزده شاخص را در این زمینه بیان می دارد که اهم آن ها عبارتند از:
- قدرت تفکر
- تخصص در زمینه چگونگی اداره یک کشور
- انطباق با ارزش های سنتی، فرهنگی، مذهبی جامعه(مقبولیت)
- داشتن برنامه مشخص
- سازماندهی گروهی و حزبی[۳۶۹]
در این فصل سعی بر آن است که با توجه به معیارهای مذکور ، پتانسیل هر یک از گروه های دخیل در انقلاب مورد ارزیابی قرار گیرد:
- حزب توده، سازمان مجاهدین خلق به عنوان نمایندگان اندیشه های مارکسیستی
- جبهه ملی
- روحانیت
- نهضت آزادی
با توجه به محوریت نهضت آزادی و مهندس بازرگان در این نوشتار، قسمت اعظم این فصل را این جریان به خود اختصاص می دهد.
حزب توده
حزب توده ایران از بقایای گروه ۵۳ نفری تقی ارانی و حزب کمونیست ایران تشکیل شد. پس از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم و برکناری رضا شاه از مسند قدرت، در سال ۱۳۲۰ و در سالروز مرگ دکتر ارانی که در زندان کشته شده بود، حزب توده اعلام موجودیت کرد. اعضای این حزب در ابتدا سلیمان میرزای اسکندری را که از شاهزادگان قاجار بود به ریاست انتخاب کردند.[۳۷۰]
در بهمن ۱۳۲۷ در روز مراسم بزرگداشت ارانی به دنبال سوء قصد به جان شاه، دولت حزب را متهم ساخت و با توسل به قانون سال ۱۳۱۰ حزب توده را منحل و غیرقانونی اعلام کرد. دولت همچنین حزب توده را متهم کرد که در سال های ۱۳۲۵-۱۳۲۳ با برپایی شورش در آبادان، آذربایجان و کردستان سلطنت مشروطه را تضعیف کرده است. در پی این رویدادها پلیس دفاتر حزب توده را اشغال کرد. اموال آن ها را ضبط و بیش از دویست تن از رهبران و فعّالان حزب را دستگیر کرد.[۳۷۱] در آذر ۱۳۲۹ مقارن با نخست وزیری رزم آرا، نه تن از رهبران حزب همراه با خسرو روزبه از زندان گریختند. با آغاز نخست وزیری دکتر مصدق حزب جانی تازه گرفت. اولین اشتباه حزب پس از تجدید سازمان بی توجهی به جبهه ملی و جنبش ملی شدن نفت بود. حزب تا قبل از قیام سی تیر مصدق را وابسته و عامل امپریالیسم امریکا می دانست و در تحلیل نهایی نتیجه، این مبارزه را سروصدایی می دانست که با توافق امریکا و انگلیس تمام خواهد شد.[۳۷۲] به هر ترتیب کودتای ۲۸ مرداد به آن کیفیتی که در نوشته های مختلف بیان شده است، اتفاق افتاد و حزب توده نتوانست در برابر آن جسارتی از خود نشان دهد.
با کودتای ۲۸ مرداد فعّالیت آزاد و آشکار حزب در داخل کشور برای دوره ای طولانی پایان گرفت. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۷ رژیم تقریباً حزب را متلاشی و بیش از سه هزار عضو را دستگیر کرد. چهل نفر از این اعضاء اعدام شدند. دویست نفر از آنها به حبس ابد محکوم شدند. چهارده نفر از آنها زیر شکنجه جان باختند.[۳۷۳] حزب در پی فشارها و تضییقات پس از کودتا عمده فعّالیت خود را در خارج از کشور متمرکز کرد. مقرّ حزب ابتدا در شوروی و سپس به آلمان شرقی منتقل شد.
از دیگر عواملی که ضربه های سهمگین بر حزب وارد کرد انشعاباتی بود که در حزب اتفاق افتاد. خلیل ملکی در سال ۱۳۲۶ با انشعاب از حزب، جمعیت سوسیالیست را تشکیل داد. انشعابات دیگری نیز بعد از کودتای ۲۸ مرداد روی داد. شکست حزب توده و انتقال رهبری به خارج از کشور و بروز اختلافات در کادر رهبری و همچنین اختلافات پیش آمده بین رهبری حزب کمونیست چین و شوروی سبب گردید که گروه های کوچکی از حزب منشعب شوند.[۳۷۴] به طوری که دهه ۴۰ دهه ای مخرب برای وحدت حزب بود که می توان از دو انشعاب مهم نام برد. انشعاب اول در بهمن ۴۲ و در نتیجه نارضایتی از رهبری حزب، روی داد. این حزب جدید که خود را سازمان انقلابی حزب توده ایران می نامید، در میان دانشجویان جوان توده ای فعال در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپای غربی پایگاه داشت. فعالان اصلی این سازمان، مهدی خان بابا تهرانی، بیژن حکمت، کوروش لاشایی و محسن رضوانی بودند که به زودی روابط محکمی با چین و آلبانی برقرار کرد. سازمان انقلابی یک گروه استالینیستی سرسخت با اعتقاد جدی و جزم اندیشانه به مائوئیسم و تجربه چین بود.[۳۷۵] با انشعاب توده ای های طرفدار چین حزب توده حدود ۹۰ درصد از اعضای فعال و جوان خود را از دست داد.[۳۷۶] دومین انشعاب در حزب توده هنگامی فرا رسید که سه عضو بالای حزب در سال ۱۳۴۴ به خاطر نظرات مائوئیستی اخراج شدند. این سه نفر یعنی حسن سفایی، احمد قاسمی و غلامحسین فروتن به جناح تندرو تعلق داشتند و دو نفر آخر عضو کمیته مرکزی بودند. این سه نفر پس از اخراج سازمان طوفان را تشکیل دادند. طوفان هیچ گاه نتوانست در داخل کشور جا پایی بازکند و تا انقلاب سال ۵۷ به صورت یک گروه مخالف در خارج از کشور باقی ماند.[۳۷۷]